http://eitaa.com/shohadadamavand
لینک کانال جدید
موضوع کانال
خاطرات،تفریح، شادی شهدای شهرستان دماوند میباشد
ارتباط با ادمین
🆔 @Arameshabadei
✅لینک کانال
eitaa.com/shohadadamavand
لطفاازاین کانال خارج شوید وبه این کانال☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️بپیوندید
هدایت شده از 🌷شهدای شهرستان دماوند🌷
🌷همراه باشهدا🌷
🌹باخنده ات، انارترک میخورد بخندیلدا بکن تمامی ایام سال را...!🌹
🔸شبِ یلدا بود ، عدّه ای از بچّه ها به بانه رفته و برنگشته بودند ، چند نفر از بچّه ها که بعدها آمده و متأهّل بودند به مرخّصی رفته بودند . فرمانده هم نداشتیم! نیمۀ شب بود، درست ساعتِ دوازده یک گلولۀ آر پی جی از روی پایگاه ردّ و منفجر شد. از خواب پریدیم ، اسلحه را برداشتیم و به بیرون آمدیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. من رو به روی سنگر خودمان به نگهبانی ایستادم که اگر دشمن قصدِ نفوذ داشت ببینم . سنگرِ ما مُشرف بر نصفِ روستا بود . تیربار از پایین درّه روی درخت کار می کرد تا بچّه ها حواسشان پَرت شود و مشغول آن دور دست باشند ، چند نفر از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا بکشانند . من که در این طرف بودم نمی دیدم ولی بچّه ها می گفتند : آن شب برادرت دلاوری از خود نشان داده ، فرماندهی کرده و بچّه ها را سامان داده ، تا همه جا در معرضِ دیدِ بچّه ها باشد .
در بحبوحۀ درگیری تقی آمده می گوید : حسنی شهید شد ! یک تیر لبۀ گوشِ علی اصغر حسنی را گرفته بود . او می گفت : حسنی شهید شد ! من هرچه انگشتم را می خواهم تکان بدهم که ببینم اگر دشمن را دیدم می توانم ماشه را بچکانم ، می بینم نمی شود که نمی شود . انگشتم از سرما کِرِخ شده بود و تکان نمی خورد . تازه یادم آمد که باید وقتی اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم دستکش ام را هم بر می داشتم !
ادامه...... 👇👇👇👇👇
🌷@shohadadamavand