513.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قندون
مرزهای نترس بودن و اعتماد به طرف مقابل کلا جابجا شد😰
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
🔆 #قندون
🔸کلاه فروشی روزی از جنگلی میگذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاهها را کنار گذاشت و خوابید.
🔸وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاهها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاهها را برداشتهاند.
🔸فکر کرد که چگونه کلاهها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمونها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمونها هم از او تقلید کردند.
🔸به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاهها را جمع کرد و روانه شهر شد.
🔹سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوهاش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
🔹یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
🔹او شروع به خاراندن سرش کرد. میمونها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمونها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمونها این کار را نکردند.
🔹یکی از میمونها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر میکنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
🔆 #قندون
🔸یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت.
🔹پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی.
1⃣ پند اول را در دستان تو می دهم.
2⃣ اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه ات بنشینم به تو می دهم.
3⃣ پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم.
🔸مرد قبول کرد.
🔹 پرنده گفت: پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
🔸مرد بلافاصله او را آزاد کرد.
🔹 پرنده بر سر بام نشست و گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور و برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.
🔹پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست، ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می شدی.
🔸مرد شکارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله اش بلند شد.
🔹پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟
🔹پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟
🔸مرد به خود آمد و گفت: ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
🔹پرنده گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.
◽️پند گفتن با نادان خواب آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره زار است.
🆔 @paygahsahebazzaman
🆔 @paygahsahebazzaman
🔆 #قندون
🔸اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و می خواست او را بُکشَد و بخورد.
🔹خرس فریاد می کرد و کمک می خواست, پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.
🔸 خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو می شوم و هر جا بروی با تو می آیم.
🔹آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و می خواست بخوابد.
🔸 خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا می گذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه می کند؟
🔹پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.
🔸مرد گفت: به دوستی خرس دل مده, که از هزار دشمن بدتر است.
🔹پهلوان گفت: این مرد حسود است. خرس دوست من است من به او کمک کردم او به من خیانت نمی کند.
🔸مرد گفت: دوستی و محبت ابلهان, آدم را می فریبد. او را رها کن زیرا خطرناک است.
🔹پهلوان گفت: ای مرد, مرا رها کن تو حسود هستی.
🔸مرد گفت: دل من می گوید که این خرس به تو زیان بزرگی می زند.
🔹پهلوان مرد را دور کرد و سخن او را گوش نکرد و مرد رفت.
🔸پهلوان خوابید مگسی بر صورت او می نشست و خرس مگس را می زد. باز مگس می نشست، چند بار خرس مگس را زد اما مگس نمی رفت. خرس خشمناک شد و سنگ بزرگی از کوه برداشت و همینکه مگس روی صورت پهلوان نشست, خرس آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را خشخاش کرد. مِهر آدم نادان مانند دوستی خرس است دشمنی و دوستی او یکی است.
🔸دوستی با مردم دانا نكوست 🔸دشمن دانا به از نادان دوست
🔹دشمن دانا بلندت میکند 🔹بر زمینت میزند نادان دوست
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
🔆 #قندون
🔸حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
🔹گفت: یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
🔸گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
🔹گفت: دارم میمیرم
🔸گفتم: یعنی چی؟
🔹گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
🔸گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
🔹گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
🔸گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
🔹با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
🔸فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
🔸گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
🔹گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم، از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
🔹تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم، خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
🔹خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
🔹با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
🔹سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
🔹بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
🔹ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
🔹گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
🔹مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
🔹الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد.
🔹حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
🔸گفتم: اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه خوب شدن آدما واسه خدا عزیزه
🔹آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
🔸داشت میرفت که بهش گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
🔹گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
🔸یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
🔹گفت: بیمار نیستم!
🔸هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
🔹گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم
🔹 گفتن: نه
🔹گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
🔹خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
🔸باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
🔆 #قندون
🔴 «وکیل خسیس»
🔸مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
🔸پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند...
🔸مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
🔹وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید.
🔸مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
🔹وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و پنج بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟ زود قضاوت کردید.
🔸مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
🔹وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟
🔸مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
🔹وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟ باز هم زود قضاوت کردید.
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
#قندون
🔴 مجوز برگزاری کنسرت در تهران صادر شد
باشگاه خبرنگاران جوان:
ستاد ملی مقابله با کرونا در مصوبه جدید خود اعلام کرد که برگزاری کنسرت با شرایطی خاص ممکن است
این ستاد همچنین خاطرنشان کرد از آنجایی که کرونا یک ویروس مذهبی است، موسیقی را مطلقاً حرام میداند و در کنسرت حضور پیدا نمیکند و ترجیح میدهد در مجالسی حضور پیداکند که یک سودی برای آخرتش داشته باشد. بهمین جهت است که دائما در مساجد، نماز جماعت، نماز جمعه و هیأتهای مذهبی حضور پیدا میکند. همچنین این ویروس به زیارت اماکن مقدس بسیار علاقمند است، بخصوص دم ضریح
گزارشها حاکی از آن است که اربعینِ امسال این ویروس درحالیکه کوله پشتش انداخته بود در پیادهروی اربعین شرکت کرده بود و زیرلب این نوا را زمزمه میکرد، قدم قدم، با یه علم، ایشالا اربعین میام سمت حرم و همچنین دائما در صف گرفتن غذا، بخصوص فلافل دیده میشد.
ستادکرونا پس از صدور مجوز برای کنسرتها افزود، ما نگران شیوع کرونا در ایام فاطمیه در هیأتهای عزاداری هستیم و متعاقبا قوانینی برای آن صادر خواهیم کرد. اصلا یکی از دلایلی که توانستیم کرونا را مهار کنیم و روزبهروز آمار آنرا پایین بیاوریم، همین محدودیتهای شدید در ایام محرم و ایام اربعین بود که دوستان متدین آنرا خوب اجرا کردند، کلا عزیزان متدین خوب اجرا میکنند.
🆔@paygahsahebazzaman
🆔@paygahsahebazzaman
#قندون
خاطره ی شیرین و خنده دار از رانندگی #امام_خامنه_ای
💮محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد:
🌹🍃در یکی از سفرهای مقام معظم #رهبری به جنوب کشور و بازدید از مناطق جنگی ، بعد از ورود ماشین به جادهای خاکی حضرت آقا فرمودند : اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت فرمان نشستند و شروع به رانندگی کردند!...
🌸🍃بعد از چند دقیقه ای به یک ایست بازرسی(دژبانی) رسیدیم و آقا توقف کردند تا زنجیر را بندازند،
سربازی که آنجا بود و ظاهرا تازه کار هم بود تا چشمش به آقا افتاد هل شد😄،آمد جلو و عرض ادب و احترامی خدمت آقا کرد و گفت اجازه بدهید هماهنگی کنم و رفت و به دژبان گفت:
🌹🍃قربان آدم خیلی مهمی تشریف آوردند!
دژبان گفت : کیه؟
سرباز دستپاچه گفت :
نمیدونم کیه؛ولی میدونم که خیلی خیلی مهمه !
🌸🍃دژبان گفت : اگه نمیشناسیش از کجا میدونی که خیلی مهمه ؟
سرباز گفت :
🌹🍃نمی دونم کیه ولی هر کی هست آیت الله خامنه ای رانندشه!
😄😂😊😀👌
💞 حضرت آقا از این خاطره به عنوان یکی از #شیرینترین خاطراتشان یاد می کنند.
و فرمودند:ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.💞
💠بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین(ع)
برای سلامتی رهبر عزیز تر از جانمان صلوات
🆔 @paygahsahebazzaman