زندگینامەی نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 قسمت ۳۳
احمدپاشا که اینک با قحطی شدید خواربار مواجه شده و با شورش ها و اعتراضات کوچک و بزرگ مردم مواجه شده بود. عبدالکریم افندی را به نمایندگی از طرف خود با برافراشتن پرچم سفید بەسوی اردوی نادر فرستاد.
نادر فرستاده احمدپاشا را به گرمی پذیرفت، ولی متذکر شد. برای هرگونه مذاکره، فقط احمدپاشا شخصاً باید به حضور وی بیاید. احمدپاشا که چاره ای نداشت، به اردوی نادر آمد.
در مذاکره نادر و احمدپاشا بەعنوان نماینده تام الاختیار خلیفه عثمانی (امپراطوری عثمانی خود را خلیفه مسلمین می نامید.)، مرزهای ایران به مرزهای قبلی در ده سال پیش برگشت داده شد و امپراطوری عثمانی همچنین متعهد گردید. اسرای ایرانی را به ایران بازگرداند و وسایل رفاه و آسایش زوار ایرانی را تامین نماید و از آزار و اذیت آنان ممانعت و جلوگیری بعمل آورد.
پیمان آشتی بین دو دولت بسته شد و پیمان نامه ننگین شاه تهماسب، باطل و از میان رفت.
شهرهای شیروان و #تفلیس (پایتخت فعلی گرجستان)
و #ایروان (پایتخت فعلی ارمنستان فعلی) و #باکو (پایتخت فعلی دولت آذربایجان فعلی)
بدون جنگ تحویل دولت ایران گردید و احمدپاشا طیّ نامەای به حاکمان عثمانی شهرهای یاد شده، دستور تخلیه آنها را صادر و تحویل شهرهای یاد شده را به نمایندگان نایب السلطنه ایران خواستار شد.
به شکرانه این پیروزی های بزرگ، نادر به زیارت عتبات عالیات شتافت و پس از زیارت حرم های سامراء و کاظمین و کربلا، به نجف اشرف مشرف شد و بعد از زیارت مرقد علی ابن ابی طالب (ع) ، به ملاقات روحانیون شهر رفت.
در ملاقاتی که میان نادر و روحانیون شهر صورت گرفت، نادر متوجه شد بزرگ روحانیون شهر بنام سید هاشم معروف به سید هاشم خارکن در میان حاضرین نیست.
سید هاشم، بزرگ روحانیون شهر نجف بود که از راه خارکنی در بیابان و فروش آن، امورات زندگی بسیار ساده و محقر خود و خانواده اش را اداره می کرد.
نادر که متوجه بی اعتنائی سید هاشم به خود شده بود بر آن شد که شخصاً، به دیدار او برود.
در ملاقاتی که بین سید هاشم خار کن و نادر که بەهمراه میرزا مهدی استرآبادی بود و در منزل بسیار محقر سید هاشم بعمل آمد. نادر متوجه شد که سید هاشم، لحظه ای چشم از چشم وی بر نمی دارد و با تعجب بسیار و بەصورتی غیر عادی بصورت او خیره شده، بدون اینکه حتی به چپ و راست بنگرد و یا حرفی بزند.
نادر که چنین دید سکوت مجلس را شکست و رو به سید هاشم گفت، شما واقعا همت کرده اید که از دنیا گذشته اید، سید هاشم گفت، نه من همتی نکرده ام این شما هستید که همت کرده اید و از آخرت گذشته اید (سید هاشم از محاصره بغداد و گلوله باران و قحطی شهر ، که آسیب زیادی به مردم وارد کرده بود از نادر ناراضی و او را سرداری ستمگر می دانست).
نادر رو به سید هاشم گفت میدانم که شما از عابدان و زاهدان راستین هستید و همه شیعیان در اقصی نقاط ایران و عراق و شهرهای دور و نزدیک، مرید تقوی و پرهیزگاری شما هستند ولی میخواهم بدانم علت خیره شدن بیش از حد شما به من چیست.
سید هاشم کمی خاموش ماند و سپس گفت: زمانی که میر ویس، پدر محمودافغان به تحریک بعضی علمای ساکن در مکه حکم کافر بودن ما را گرفت و پسرش، محمود افغان بعنوان جهاد به اصفهان تاخت و از طرفی ازبکان و عثمانیان و در پی آن روس ها، هر کدام از طرفی به ایران حمله کردند و در پی آن، جوانان و دختران و زنان و نوامیس ملت ایران را، به بهانه مرتد بودن به اسارت برده و در بازارهای عشق آباد (پایتخت فعلی ازبکستان) و شهرهای عثمانی بعنوان کنیز و برده می فروختند و همه گونه تجاوز به آنان را تحت لوای دین روا می داشتند. دلم بەدرد آمده بود و همه روز بر غربت و بی پناهی مظلومان اشک می ریختم.
تا اینکه روزی در حالی که دلم از این همه ظلم و جنایت بدرد آمده و سینه ام تنگ شده بود به حرم حضرت علی(ع) پناه بردم و از عمق جانم از خدا خواستم به آبروی مولایمان، ایران را از این همه ظلم و جنایت و تباهی نجات بخشد و از بی پناهی و غربت برهاند که ناگهان خوابی بر من مسلط شد.
در خواب دیدم که حضرت علی در حالیکه سگی بسیار بزرگ و پر هیبت بەهمراه داشت نزد من آمد و گفت: سید هاشم، چرا سر در گریبانی و ناله میکنی، من رو به آن حضرت گفتم، مولای من، شما که بهتر میدانید چه بر سر ما آمده و جان و مال نوامیس دستخوش چه نهب و غارتی قرار گرفته، حضرت علی به من گفت، سید هاشم، نگران نباش، الساعه این سگ که همراه من است را به ایران میفرستم تا تمام غارتگران و متجاوزین به ایرانیان را با شدت تمام منکوب و سرکوب نماید و عزت و آبرو را به آنان بازگرداند.