eitaa logo
پلاک خونی🥀.
783 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
بـِدانید ڪِ شَهـادَت مَـرگ نیسـت، رِسـالَت اَسـت! رَفـتَن نیسـت، جـاودان مانـدَن اسَـت! جـان دادَن نیسـت، بَلـڪهِ جـان یافتَـن اَسـت 🖤🕊️ جمعی از محبان امیرالمومنین(ع)💚 اتاق فرمان پلاک خونی https://eitaa.com/joinchat/2730689375Cb177735fe3 طلوع:¹⁶\¹\¹⁴⁰²
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله....
یکی به نتانیابو بگه: ما سر میوه های باغ مون هم شوخی نداریم چه برسه به خاک کشورمون😂 『@pelak_khoni
🛑📸 تصویر متفاوت از اعتراضات دانشجویی در آمریکا 🔹دانشجویان دانشگاه سنترال «فلوریدا» به خیزش دانشجویی در جهان غرب علیه رژیم صهیونیستی و در حمایت از مردم مظلوم نوار غزه پیوستند. 『@pelak_khoni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعجب یه آمریکایی از تصورات مردم ایران درباره اوضاع آمریکا@pelak_khoni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه ایوان نجف عجب صفایی دارد😍 حیدر حیدر حیدر...❤️ 🎙حسین طاهری 💚 『@pelak_khoni
بسم الله.... فرمانده سپاه ثارالله؛) یاابوفاضل:))))
به برق نگاه تو.... لاحول ولا قوه الا بلا...
به روی مثل ماه تو... لاحول ولا قوه الا بلا:)))
بهتریم معلم چه کسی است!؟♡
کسی که؛( علم می‌آموزد.... دین می‌آموزد؛ ادب می‌آموزد " اخلاق می‌آموزد ^ رشد فکری می‌آموزد + رفتار می‌آموزد <> عفت می‌آموزد: خدا شناسی می‌آموزد ◇ از همه مهمتر... ولایت امیرالمومنین می‌آموزد♡ و........:))))
اولین قسمت از رمان:)تقدیمون💕👇🏻
💗💗 قسمت1 با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ساکمو برداشتم وسیله هایی که نیاز داشتم و داخلش گذاشتم در اتاق باز شد زهرا: نرگس هنوز آماده نشدی؟ -الان زود آماده میشم زهرا: از دست تو ،همیشه آخرین نفریم بدو - چشم تند تند وسیله هامو جمع کردم لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم رفتم پایین همه در حال صبحانه خوردن بودن - سلام به اهل خانه صبحتون بخیر مامان : سلام عزیزم بیا صبحانه تو بخور - دستتون درد نکنه بابا: زهرا بابا خیلی مواظب خودتون باشین زهرا: چشم بابا جون زود باش نرگس خانم دیر شد - همین الان بابا گفت مواظب خودتون باشین ،میخوای چیزی نخورم بی افتم رو دستت مامان: خدا نکنه ،اره بخور مادر زهرا: لووس ،من میرم دم در بیا ( اولین سفری بود که منو زهرا میخواستیم باهم بریم اونم کجاا شلمچه ،زهرا دو سال از من بزرگتر بود ،باهم تو یه دانشگاه درس میخونیم البته من چون نیمه اولی هستم ،زهرا نیمه دومی ،اینجوری یه سال از نظر درسی عقبم ) سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه زهرا همش میگفت : وااای نرگس دیر میرسیم همه میرن ،ما جا میمونیم - نترس آبجی گلم ،شهدا اگه بطلبه مارو ،هیچ کسی جایی نمیره تا ما برسیم دست بر قضا اتوبوسی که ما میخواستیم سوارش بشیم اشکال فنی پیدا کرده بود رسیدم دم در دانشگاه - دیدی گفتم نرفتن خانم موسوی(مسئول بسیج دانشگاه): سلام دخترا کجایین شما زهرا: شرمنده خانم موسوی،پس ماشین برادرا کجاست خانم موسوی: نیم ساعتی میشه حرکت کرده آقا راننده: خانم موسوی درست شده بریم خانم موسوی:خدا رو شکر،بریم بچه ها سوار شین ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 .............................................. دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯