فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
» مبارزه
شهید باقری: تا زمانی که این بانگ الله اکبر هست، تا زمانی که ظلمی هست، این مبارزه هست..
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
حـٰاج قـٰاسم میگفتن:🕊
حتی اگه یه درصد احتمـال بدی
که یه نفر یه روزی برگرده و توبه کنه
حق نداری راجبش قضـاوت کنی.
قضـٰاوت فقط کار خداست....
#یادشهداباصلوات 🕊🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
▫️ کاش تو زندگی اگه باختنی هم در کار باشه، دلباختن به مهدیِ فاطمه باشه…
#امام_زمان
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنان زندگی کن که
کسانی که تو را میشناسند
و #خـــدا را نمیشناسند،
به واسطهی آشنایی با تو،
با خدا آشنا شوند..!
#شهیدمصطفیچمران
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹روزى را نزديک خواهيم نمود كه اسرائيل چنان بترسد و در فكر اين باشد كه مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بيرون بيايد...
باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بريزيم، همچون عقابان تيزپروازى كه شب و روز برايشان معنا ندارد و باشد آنجايى به هم برسيم كه با گرفتن هزاران اسير از صهيونيستها، به جهانيان ثابت كنيم كه ما به اتكا به #سلاح_ايمان مان میجنگيم، نه به اتكاى هواپيما، نه با موشک هاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگافزارهاى مادى مان، ان شاءالله...
🔰گزیده ای از آخرین سخنرانی سردار #حاج_احمد_متوسلیان
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
📸 درس بزرگ شهید مهدی باکری برای تاریخ
🔹وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است.
🔹خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷یادی کنیم از شهید عبدالمجید رحیمی که به خاطر جثه کوچکش، هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛
اما تصمیمش فدا شدن در راه اسلام و انقلاب بود و میگفت:
"همه خیال میکنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم..."
"شهید عبدالمجید رحیمی"
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شهید حاج قاسم سلیمانی: مدیر باید در بحرانها مبتکر باشد.
در دل بحرانها و سختیها، مهمترین فرصتها وجود دارد.
✍پ.ن: مسجد بهترین بسر برای تربیت مدیران جهادی در طراز انقلاب اسلامی هست.
#حاج_قاسم
#نکات_تشکیلاتی
#ظرفیت_ویژه_مساجد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
امروز مطلبی خواندم که خیلی خیلی ذهنم را درگیر کرد...
"هر کس که شیفتهی یک شهید است
رسالتی دارد شبیهِ
«رسالتتکمیلنشدهآنشهید»
گویی خود شهیــــــــد،
مُکَمِّلهای رسالتش را مبعوث میکند!"
تو، شیفتهی کدام شهیدی؟
کدام شهید، در گرداب های دنیا دستگیرت بوده؟
رسالت ناتمامش برعهدهی توست....
#شهید_محمد_غفاری
📙پرواز در سحرگاه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدویک
شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته..که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت..
و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.😢🏃♀ روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم
_چرا باید بریم؟😥😢
قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت..
و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد
_زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. #مجبورشدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...😊
که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد
_شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.😊
به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود...
ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید
_یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟😕😒
مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد..
و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست
_وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!😕
و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم...
و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد
_زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!😊
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم...😔
مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده...
و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد.. که رو به من خواهش کرد
_دخترم به برادرت بگو افطار بمونه!😊
و من مات رفتار ابوالفضل..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدودو
مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد...
انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد..
و او یک جمله از دهان دلش پرید
_من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!
کلماتش مبهم بود..
و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد..
و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد
_انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.😔😒
و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،😥 فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد...😨😱
ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده..
و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...😰😑😢
مصطفی در #حرم حضرت سکینه(س) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد...😨😨
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت..😥📲
هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه(س) پناه میبردند...👥👥🏃♂🏃♂
مسیر خانه تا حرم طولانی بود...
و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن🌷 را دنبال ما فرستاد...🚗
صورت خندان و مهربان این #جوان_شیعه،از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمیخندید...
و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت
شویم...😥
خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود💨🚗 و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد...📲
چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد..
که در پیچ خیابان، سه نفر 😈😈😈مسلّح راهمان را بستند...😱😰😨😭
تمام تنم از ترس سِر شده بود،...😰😰😰😭😭😭
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | شهادتنامه
👈 مروری بر زندگی شهید احمد کشوری، خلبان فداکار و شجاع هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی و قهرمان جبهههای غرب.
🗓 ۱۵ آذر ۱۳۵۹ سالروز شهادت شهید احمد کشوری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
سرد بودن آب رودخانه به خودی خود مشکلی نداشت اما از آنجا که نظر هر چهار نفرشان گذشتن از رود و برپا کردن بساط پیک نیکشان زیر درختهای آن طرف رود بود، مسئله سردی آب موضوعیت پیدا میکرد.
میلاد خیلی فرز و سریع و قبل از همه
از رودخانه گذشت. پشت سرش زهرا راه افتاد
و با طی کردن عرض رودخانه از آن گذشت.
اما همین که ریحانه خواست چادرش را جمع کند
و به دنبال زهرا برود یکدفعه روی هوا بلند شد.
بین زمین و آسمان متوجه شد که امیر
او را روی دست بلند کرده است و از رودخانه میگذراند.
در همان حال به دوستش درس زندگی هم میداد:
آدم نمیذاره خانمش خیس بشه.
خانم آدم باید درست رد بشه، خانمت رو باید رد کنی!
#شهید_امیرسیاوشی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
با حامد زیاد ماموریت رفتم. شاید نزدیک به یکسال باهاش زندگی کردم؛ هروقت که با هم همسفر میشدیم، میدیدم حامد هرشب بعد از اینکه از عملیات میومدیم، قبل از خواب یهو غیبش میزد!
میرفتم و میدیدم یه گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود، مشغولِ خوندنِ قرآنه! بهش گفتم: حامدجون! خیلی بهت دقت کردم! تو این همه ماموریت، هرشب میری یه گوشه و قرآن میخونی!
گفت: ببین داداش! قرآن رو بخون حتی شده شبی یهصفحه! اونوقته که تأثیرش رو تو زندگیت میبینی! این پیوستهقرآنخوندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه! نیازی نیست آنقدر بخونی که خسته بشی! تو بخون! شبی یهصفحه ولی بخون حتما!
#شهید_حامد_سلطانی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 نماز جماعت را میخواستیم داخل سنگر برگزار کنیم. خیلی علاقه داشتم که علیعباس امام جماعت ما شود و به او اقتدا کنیم. ولی با حجب و حیایی که ایشان داشت، به هیچ عنوان قبول نکرد. متانت خاصی داشت. در چهرهشان همهی خوبیها را میدیدیم.
#شهید_علی_عباس_حسینپور
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
شهیدی که به گفته همرزمانش با عالم دیگر در ارتباط بود
🔹از همرزمان شهید تعریف میکند: " یکروز شهید کاظم عاملو از درون میلرزید و به خود میپیچید، عرق از سر و رویش قطره قطره میچکید. چندبار صدایش زدم، حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمیشنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمیشد. توی خواب صحبت میکرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون میگه.»
🔹همرزم شهید در ادامه میگوید: " حرفهایش به هذیان نمیخورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شبهای بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم مینوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنویاش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم."
🔹یکی از دوستان شهید کاظم عاملو میگوید: " صورتش خيس شده بود. صدای گريهاش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه بچهها از حسينيه بيرون میآمد. میدانستيم قنوت و سجدههای طولانی دارد، اما اين بار فرق میکرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هيچ کدام از ما را نمیديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه گردش میرفتيم، ذکر میگفت و گريه میکرد. نزديکیهای خط مستقر شديم. خمپارهای نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است."
#شهید_کاظم_عاملو
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقل معاش میگوید که شب هنگام خفتن است...
#شهید_مرتضی_آوینی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
یکی از همرزمان و دوستانشان میگفت
حجرهای داشتم نزدیک حجره آیت الله جوادی آملی
و ایشان از آنجا گذر میکرد
روزی نوار دعای کمیل شهید تورجی را گوش می کردم
که آقای جوادی آملی وارد حجره شدند
و پرسیدن این صدای کیه؟ ایشون سوخته اند..
گفتم صدای یک شهیده گفتند نه شهید نیستند سوخته اند ایشان(در عشق خدا)سوخته است
گفتم: ایشان شهید شده
فرمانده گردان یازهرا(س) هم بوده
استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده...
#شهید_محمد_رضا_تورجیزاده
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایید ای شهیدان خدایی؟
وصیت #شهید_مهدی_باکری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
همسر شهید نقل میکند:
مجتبی در همه حال شوخ طبع بود. چشمان روشن و صورتی نورانی و شاداب داشت، هر وقت از مقابل ساختمان بنیاد شهید باغملک عبور می کردیم با شوخی میگفت:
خانم این آدرس را حفظ کن بعد از شهادت من مسیرت زیاد به اینجا میخورد.
من متوجه میشدم که حرفش جدی است اما برای اینکه ناراحتم نکند با شوخی و خنده میگفت.
حتی در خود سوریه دوستانش میگفتند برخی اوقات که در منطقهی عملیاتی راه را گم میکردیم، در عین عصبانیت همهی ما، شهید زکوی با لبخند میگفت:
نترسید راه ما به سمت بهشت است گم نمیشویم.
#شهید_مجتبی_زکوی_زاده
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
دست و دل بازیاش از صدقه دادن پیدا بود
مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد
میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم میدیدم زیاد میاندازد از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا ڪه زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه
اما او میگفت: برای سلامتی امام زمان(عج)
هر چقدر بدهیم ڪم است
اتفاقا یڪ روز ڪه سر همین موضوع حرف میزدیم رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان
منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم.
آقا مهدی به شوخی جدی گفت:
به خاطر همین حرفات هست ڪه اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد
هنوز هم روی سقف آشپــزخانه جای منفجر شدنش هست با هم همه جا را تمیز ڪردیم...
همیشه در ڪار خانه کمکم میڪرد
میگفت از گناهانم کم میشود.
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
مثل فنر از جا کنده شد. همیشه جلوی پای بسیجی بلند می شد و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم.
تا می دیدشان، گل از گلش می شکفت. می دوید طرفشان؛ آن ها هم. حاجی برای بچه ها یا یک پدر بود، یا یک پسر، یا یک برادر.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
او فرمانده گردان بود؛ ولی تا وقتی بچهها از سر کلاسهای آموزشی و عقیدتی برگردند، ظرفها را میشست و کف چادرها را جارو میکرد و همهچیز را مرتب و منظم سر جایش میگذاشت. تا مدتها نمیدانستیم چه کسی ظرفهای ما را میشوید و همهجا را پاکیزه میکند. از هر کسی هم که میپرسیدیم، نمیدانست؛ حتی وقتی از خودش سوال میکردیم، ابراز نمیکرد این کارها کار اوست؛ تا وقتی که بچهها کشیک کشیدند و او را در حال جارو کردن و ظرف شستن دیدند. آن موقع فهمیدیم همهی اینها، کار اوست. مدام در پی آسایش و راحتی رزمندگان بود. یک بار از ایشان پرسیدم: چرا اینقدر مراقب رزمندهها و بسیجیها هستی؟ گاهی وقتها واقعا سر از کارهایت درنمیآورم. علت اینهمه بها دادن چیست؟ گفت: اینها برای ما به جبهه نیامدهاند؛ برای خدا آمدهاند. آنها راحت و آسایش خانه را رها کردهاند تا به اینجا بیایند و به وظیفهشان عمل کنند. آنجا، یعنی وقتی در خانه بودند، پدر و مادرشان برایشان سفره پهن میکردند و هزار جور وسیلهی راحتی آنها را فراهم میکردند. چه کسی حاضر است از این همه آسایش دست بکشد و وسط میدان مشکلات بیاید؟ پس وظیفهی من است که تا میتوانم، کاری کنم که به آنها بد نگذرد و امکاناتی را که میتوانم، در اختیارشان بگذارم.
برای همین، در هر چیز کوچکی رعایت حال آنها را میکرد. حتی وقتی شبها با موتور میتوانست به جلسه برود، اگر مقدور بود سعی میکرد به جای استفاده از موتور، پیاده برود تا موقعی که دیروقت برمیگردد، صدای موتور باعث بیدار شدن آنها نشود. واقعا سعی میکرد مثل پدر برای آنها باشد. اگر جایی میرفت و برایش خوردنیای فراهم میشد، به خاطر بچهها به آن خوردنیها دست نمیزد.
#شهید_محمود_پایدار
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa