eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل
💥قسمت یازدهم💥 . بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌 نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.😢 می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 💝ادامه دارد💝 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت می‌کند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد می‌خواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی می‌گفتی؟ چرا اینقدر بی قراری می‌کردی؟چی‌شده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من به‌خاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز می‌خواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !. راوی: مادرشهید 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقا گفت :می خواهیم بریم سفر تو شب بیا خونھ مون بخواب،بد زمستانی بود . .سرد بود، زود خوابیدم ساعت حدود دو بود؛در زدند فکر کردم خیالاتی شده ام در را که باز کردم، دیدم و چند تا از دوستانش از آمده اند آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم! انگار کسی نالھ می کرد. از پنجره کھ نگاه کردم، دیدم آقا مهدی تویِ آن سرمای دمِ صبح، انداخته توی ایوان و رفتھ به🤍🌱!(: 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔸حاج‌رمضان می‌گفت: انتقام من رو از اسرائیل نگیرید... 🌼 |به عکس، با دقت نگاه کنید. این تصویر سجاده‌ی نماز حاج‌رمضان؛ یکی از فرماندهان ارشد سپاه قدسِ... از ساییدگی محل ایستادن و سجده‌گاه، معلوم میشه که این شهید رشادت و شجاعتش در میدان جنگ رو از کجا تامین می‌کرد. همسر بزرگوارش میگه: بخاطر سجده های طولانیش، رمقی به پاهاش نمونده بود... اما همون سجده‌ها باعث شد که سی سال کابوس اسرائیل بشه... 🌼 |حاج‌رمضان جوری به اسراییل ضربه زده بود که یه روز به سردار شهید سلامی میگه: اگه یه روزی اسرائیل من رو ترور کرد، لازم نیست ازش انتقام بگیرید؛ من خودم انتقامِ خودم رو گرفتم... 🌼 |همسر شهید توی مراسم وداع با پیکر شوهر مجاهدش گفت: هر کسی حاجتی داره، از حاج‌رمضان بخواد... اونقدر هم از این حرفش مطمین بود که در ادامه گفت: من ضمانت می‌کنم... یعنی اینقدر به مقام این مرد مطمئنه که می‌دونه واسطه قرار دادنش، ردخور نداره... ▫️شادی روح سرلشکر شهید محمدسعید ایزدی (حاج‌رمضان) از شهدای ترور شده در جنگ با اسرائیل؛ صلوات ‌‌‌‌ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa