eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
9.1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
144 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
《شهید مدافع حرم محمد ڪیهانے 》•• در بیستمین روز از آذرماه سال ۱۳۵۷ در خانواده اے مذهبے در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود. از دوران نوجوانے وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در بسیج نوجوانان ثبت نام ڪرد، بعد از مدتے عضو ڪلاس قاریان قرآن در مسجد امام رضا (علیه السلام) شد. و فعالیت هاے فرهنگے را آغاز نمود. فعالیت شهید محمد ڪیهانے در بسیج و مسجد و ڪلاس قاریان قرآن مقدمه اے شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در حوزه علمیه شود و چندین سال در حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل گردد. و بعد از طے مراحل مقدماتے وارد حوزه علمیه قم شد و در این زمان بود ڪه معمم شد و مرحله جدیدے از فعالیت هاے فرهنگے تبلیغے ایشان شروع گشت. 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
دل تنگ،گلو انبارِبُغض،چشمـ محتاج اشڪ و اشڪ منتظرشڪستڹ دل هاےنادمـ از گناه اسټـــ امادرایڹ مسیرهستند انساڹ هایےڪہ‌راه مبارزه با نفس را نشاڹ دادند وسرانجامـ شهدشیریڹ شهادټـــ نصیبشاڹ شد.🦋✨ مثل سیداحمدپلارڪ ڪہ‌بہ‌ گفتہ‌مادرش نماز شب هایش ترڪ نمےشد و سجده هاےطولانےاش مونس نماز شب هایش بود.🌼☘ حالا اوبہ‌شهیدِعطرےمعروف اسټـــ و زائراڹ زیادےداردڪہ‌با استشمامـ بوےِگلاب، مزارش را پیدا مےڪنند.🌺🌾 • 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
رفتید . . . و امروز عطرتان را در شلمچه و هویزه و فکه جستجو می ڪنیم ... ای شهید دلمــــان تـنگ زمــــین تــنگ زمان پر حسـرت تو دلـــت شـاد چه آرام در آغوش خدایی برادر شفاعتے براے دل ویران من کن 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در هم صحبتی با مادرش لهجه عربی ام هر روز بهتر میشد..☺️ و او به رخم نمیکشید.. به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی اش به هم ریخته.. 🙁😔 که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند..و هر کدام را به بهانه ای رد میکرد.. 😔 مبادا کسی از حضور این دختر باخبر شود... مصطفی🌸 روزها در مغازه پارچه فروشی و شب ها به همراه 🌷سیدحسن🌷 و دیگر جوانان 🤝شیعه و سُنی🤝 در حضرت سکینه(س) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام نماز صبح بود... لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای وضو بیرون میرفتم.. و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد.. و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشدکه هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید... مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت.. و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده 😁دست مصطفی را رو میکرد _دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!😊 رنگهای انتخابی اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشی اش را پوشیده ام نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونه هایش خجالت میچکید... پس از حدود سه ماه.. دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود.. و میدانستم باید زحمتم را کم کنم..😔 که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم... سحر زمستانی سردی بود.. و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد... و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید _چیزی شده خواهرم؟ انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد _چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟ صدای ✨تلاوت قرآن مادرش✨ از اتاق کناری به جانم میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم _من پول ندارم بلیط تهران بگیرم.😔😞 سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم _البته برسم ایران، پس میدم! که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم با سرانگشتانش بازی میکند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد... دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد.. و او در ، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت... این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم... پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که درهمان پاشنه در،... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
: به‌راستی شهــدای‌مان . . . آن انسان‌های راستینی هستند ڪہ سایه ستایش فرشتگانند و خداوند به شهیـد و رقص خونینش در جبهه‌ هایِ نبرد فخر می‌فروشد و آیه تبارڪ‌الله و احسن الخالقین نازل می‌ڪند ... شهیـــد پیرو حسینـی است ڪہ خون خـدا و ثـارالله است. 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شهید محمود کاوه" هر آنچه از خدا می خواهید با واسطه از شهدا، در نماز اول وقت طلب کنید .. شهید🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🕊شهید جلیل خادمی صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندان خود را به خواندن قرآن تشویق می نمود. علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت در هیئتی که هر یکشنبه شب برگزار می شد مداحی می کرد و مدیریت هیئت را بر عهده می گرفت. ایشان موذن مسجد محله ی خود بود برای اقامه نماز جماعت به مسجد محله می رفت واذان می گفت ، اهل نماز شب بود. گاهی در خانه و گاهی در مسجد نماز شبش را به جا می آورد. جلیل اسوه صبر، ایمان، صداقت و پاکی وهمچنین نمونه والا از رفتار و اخلاق اسلامی بود. شهید مدافع حرم🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
سردار جانباز شهید مدافع حرم محمدرضا ابراهیمی یزدآبادی شهیدی که نیمی از جسمش فدای وطن ونیم دیگر فدای حرم اهل بیت شد.دردفاع مقدس حضوری پیوسته داشت و به جانبازی نائل آمد. متولد 1344 است از فلاورجان اصفهان ودر24آبان 1394 بشهادت رسید همسرش می گوید زمان انقلاب خانواده اش خواستند او را بوسیله ازدواج بندکنندتاکمتر فعالیت انقلابی داشته باشد اما محمد رضا به خانواده‌اش گفت اگر تصور می‌کنید من با ازدواج دست از فعالیت‌های انقلابی‌ام بر‌می‌دارم سخت در اشتباه هستید. به من هم گفت شما فکرهای‌تان را بکنید من در انقلاب و هرچیزی که تهدیدش بکند وسط میدان خواهم بود. آن زمان تنها 12 سال داشتم، با این وجود با صحبت‌های همسرم موافقت کردم. در نهایت دو سال بعد در سال 1359 من و محمدرضا زندگی مشترکمان را با هم و در کنار هم آغاز کردیم. هرچند کمی بعد جنگ شروع شد و محمدرضا راهی میدان نبرد شد.جانباز 50 درصدجنگ بود می‌گفت انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم را باید در عمل نشان داد. تنها زیارت عاشورا خواندن که فایده ندارد ۲۴ آبان سالروز شهادت❣ شهید مدافع حرم🕊🌹 حاج 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
Narimani-bade-shohada.mp3
5.07M
شهدا بعد شما کاری نکردم ...💔 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
ای شهید دلمــــان تـنگ زمــــین تــنگ زمان پر حسـرت تو دلـــت شـاد چه آرام در آغوش خدایی برادر شفاعتے براے دل ویران من کن 🍁 گفتنــد " شهیـد کہ دیگر غسل نمےخواهد" نمےدانستنـد این بهـانہ اے بود برای آخرین نوازش های ... 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
که به چشمانش نگاه کنی میبینی خیلی حرف دارد حرف هایی از جنس خدا از جنس از جنس خوبتر که نگاه کنی شرمنده میشوی از اینکه همیشه نگاهش به تو بوده و تو از آن بوده ای دیگه با اِزه از همه مشتیاا همگی زیاد بامراامااا 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
ساده‌نگذر‌ از‌ڪنار‌پوتین‌هاے‌بے‌پا ڪہ‌پاهایشان‌ بدن‌ها‌را‌بردند تا‌ تو‌آسوده‌ قدم‌بردارے😔 😭💔 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
برای گریه‌های بی‌وقفه..😔😔😭 چقدر دلتنگ نگاهت میشوم هر روز، هر شب، هر لحظه... ❤️ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
‍ ♡بسم رب عشق♡ حدیث دل اینبار،راوی گمنامی سربازان .راوی شهدای گمنام نه!،اتفاق داستان با نام و نشان را روایت میکند. میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه دراین هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش رافریادمیزندشماوامثال شماچطور،آرام و غرق در،سکوت در کوچه پس کوچه های این شهرقدم میزنیدوبی توقع میکنید❣ میخواهم ازاول بگویم.تقویم ورق میخورد،سی سال پیش اواسط پاییز،رانشانم میدهد.ستاره ای دستچین شده ازآسمان به زمین فرودمی‌آیدمادرش نام علی را،در گوشش میخواندوقصه های بیت میشودلالایی شبانه او. جلوترمیروم میخواهم پرسشی داشته باشم به۲۱سال بعد،قرارنبوداز _گودال،خیمه های غارت شده های نیم سوخته بشنوی وفقط به آه کشیدن و،اگراما بسنده کنی.ازجمله ای که به دیوار،اتاقت چسبانده بودی میشدتاته،قصه راخواند،نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ چندسال بعدخبرآوردندکه ماموریتت رابه نحو،احسن به پایان رساندی.اما، اینبارهم آهسته وبی هیاهوخبرآمد. گویی ازهمان اول زندگی ات گره خورده بود،به به سکوت و 😓 🍃بارهااز،رسم و و...گفته بودم اماگمنامی راجاگذاشتم یادم رفته بودبگویم درقاموس وفاعل هردو گمنامند. 🔷تاریخ تولد:۱۵آبان۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت:۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ 🔷مزارشهید:نور 🔷محل شهادت:خانطومان_سوریه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حاجی پور ... مسئول آموزش رزمنده‌ها در لشکر۲۷ محمدرسول‌الله ﷺ بود. در اولين جلسه کلاس با خنده به بچه‌ها گفت : « من يک مقني هستم » قبلا کارم کندن چاه و قنات بود ؛ تا اينکه انقلاب پيروز شد ، من چندسالی به کردستان رفتم در آنجا با اشرار و ضدانقلاب جنگيدم. مدتي بعد حاج همت از من خواست که به لشکر ۲۷ بروم به او گفتم: «حاجي، من جنگ کوهستاني کرده ام جنگ در دشت و بيابان را بلد نيستم » بالاخره با اصرار حاج همت وارد لشکر ۲۷ شدم و حالا در خدمت شما هستم... لهجه زيبای آذری او و صداقت کلامش بچه‌ها را شيفته او ڪرد. با اتمام کلاس حاج همت به حاجی پور گفت: « آنقدر نگو من مقنی هستم ، ما همه سرباز اسلام هستيم و براي دفاع از انقلاب اسلامی ڪنار هم جمع شدهايم» در جلسه بعدی کلاس علی‌اکبر با شادی وارد اتاق شد نگاهی به رزمنده‌ها انداخت و گفت: « برادران ، سرورم همت گفته است که من از اين به بعد نگويم که مقنی هستم و من بنا بر اطاعت از فرماندهی از اين پس ديگر نمی‌گويم ان‌شاءلله همه ما سربازان اسلام هستيم» ✍ راوی: همرزم شهید 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢امروز سالگرد شهادت دو مرزبان غیور ایران اسلامی هست شهیدان مدافع وطن رضا رضوانی و امیر حسین نیک پور در سراوان سیستان و بلوچستان مورخ 1401/8/25 هنگام پایش مرزی به شهادت رسید. 🔹در شب گذشته پدر شهید امیر حسین نیک پور پس از یک سال رنج و فراغ و دوری به فرزند شهیدش پیوست شادی روح شهدا و این پدر شهید عزیز صلوات 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
28.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌خیلی زیباست 🌹مردان نورانی، مردان مؤمن، مردان شجاع و با گذشت و صاحب ایثار که انسان وقتی نگاه میکنه به چهرشون مصداق عینی «و بَیِّض وَجهِی بنورک» هستن . شهدا الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
‍ 👇👇👇👇 🌹 (دلنوشته همسر شهید) بسم الله... چه ضدونقیض اند روزهای پس ازتو برایم ... وقتی خاطرات هجوم می آورند بر دل وجانم خیال می کنم که همین دیروز بود آخرین خداحافظی مان اما وقتی به روزهای نبودنت فکر می کنم انکار چندین سال است که این زخم ها وتنهایی برتنم جا خوش کرده اند.... حرفهایم تکراریست برایت اما باور کن که هنوز باور نکرده ام نبودنت را ته دلم خالی می شود وقتی فکر میکنم که دوسال گذشت!!!! عزیزترینم ...بهترینم ...سایه سرم در این مدت نبودنت خیلی سعی کرده ام که مردانه بایستم پای تمام سختی ها اگر جایی از دستم در رفت وباعث نگرانیت شدم حلالم کن ... میدانم که چه مقامی نزد خدا واهل بیت داری آرامِ جانم تمام حرف من بعد از شهادتت این بود که مبادا فراموشم کنی کنار اهل بیت(ع) مبادا رفیق نیمه راهم باشی که میدانم نیستی ...گوارای وجودت هرآنچه نصیبت شد به خاطر این از خودگذشتگی وشهامتت.... خدایا چه چیزی از این بهتر که بعد از مرگمان نیز چراغ راهِ دیگران باشیم وچه چیزی بالاتر از شهادت!!! (شهید_وحید_فرهنگی_والا_) بعد از تو جز صراحت این درد آشنا چیزی نصیب این من تنها نمی شود به مناسب سالگرد شهادت این روزهای پاییز خیلی از همسران شهدا چشم به راه بودند و عشق شان بر روی دست ها آمد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
شهدا را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده() را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... شان را... عقل شان را... . گاهی در این پر پیچ و خم! مردانگی ، غیرت ، ، عزت ، شرف ، ... را گم می کنیم... . نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... . باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... . خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه عج هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... . کجا مثل دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! . کجا مثل ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... . . حرف آخر! به قول بچه های ؛ نقطه صفر صفر و دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... . همون که وقتی برونسی؛ راه را در گم کرد! وقتی به مادرش حضرت زهرا کرد! . حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... . پس و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌱ای روح بلند تو، فراز هر بام سر داده سرود لاتخف شب هنگام 🌱تو صبح نوید بخش دلهاگشتی ای قبله ی عشاق، "شهید گمنام" 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃
تو سبزی فروشی کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن! این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو ! و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی‌که اندیشه‌ات، در مسیر اندیشه‌ی ولیّ، هدفت رسیدن به اهداف ولیّ، و گفتمانت، در راستای تحقق گفتمان ولیّ جامعه شد، در آزمون دفاع از ولایت آزموده می‌شوی تا به مقام مخلَصین دست پیداکنی ، پس لایق نوشیدن شهد شهادت میشوی و خدا تو را پاکیزه می‌پذیرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید... از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید.. و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد _عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق. برا شب بلیط میگیرم. منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست.. و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست...😞😭 به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند.. که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از خالی! امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم.. 😢😓 و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم... دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند.. 😞و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم.. 😊 تا لحظه ای که مصطفی🌸 آمد... ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی خروجم از خانه نشود... درِ عقب را باز کردم... و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد... دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت... در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق،✈️ حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند.. که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با لحنی ساده شروع کرد _چند روز پیش دوتا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن. خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند.. که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد _من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه! لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد... _اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن تون مخالفت نمیکنم تو و ، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم. به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد _من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره. با هر کلمه قلب صدایش بیشترمیگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد... و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید _سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟ میدانستم است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته... و خبر نداشت ۸ ماه پیش... وقتی سعد🔥 مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه😢💚 جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم _بله!😢💚 و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید،.. نذری که ادا شد...😢😍 و از بند سعد🔥 آزادم کرد،... دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد _بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید. و هنوز از لحنش.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa