« #دیدار_آخر »
♦️دستم را حلقه کردم دور گردنش، پیشانی اش را بوسیدم خیره شدم به چشمانش و گفتم : ان شاء الله این دفعه هم به سلامت می روی و به سلامت برمی گردی.
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
دختر کوچکی که در چند قدمی ما روی صندلی نشسته بود، آمد جلو و روبروی ما ایستاد.
اشاره کرد به #مهدی و گفت: تو #شهید می شوی❗️
انگار دخترک حرف دلش را زده بود، لبخندی زد و گفت: ان شاء الله پیروز بر می گردم.
دخترک دوباره گفت: نه! تو حتما #شهید می شوی.
با همان لبخند گفت: اگر #شهید شوم ،پیروزم.
صدایی در سالن انتظار پیچید، مسافران پرواز ۵۷۰۶۲ #سوریه به درب شماره۸ مراجعه کنند.
#روایت_پدر_شهید
#شهید_مهدی_طهماسبی
#راز_پلاک_سوخته
💠 @pelak_sokhteh👈
« #دیدار_آخر »
♦️دستم را حلقه کردم دور گردنش، پیشانی اش را بوسیدم خیره شدم به چشمانش و گفتم : ان شاء الله این دفعه هم به سلامت می روی و به سلامت برمی گردی.
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
دختر کوچکی که در چند قدمی ما روی صندلی نشسته بود، آمد جلو و روبروی ما ایستاد.
اشاره کرد به #مهدی و گفت: تو #شهید می شوی❗️
انگار دخترک حرف دلش را زده بود، لبخندی زد و گفت: ان شاء الله پیروز بر می گردم.
دخترک دوباره گفت: نه! تو حتما #شهید می شوی.
با همان لبخند گفت: اگر #شهید شوم ،پیروزم.
صدایی در سالن انتظار پیچید، مسافران پرواز ۵۷۰۶۲ #سوریه به درب شماره۸ مراجعه کنند.
#روایت_پدر_شهید
#شهید_مهدی_طهماسبی
#راز_پلاک_سوخته
💠 @pelak_sokhteh👈
« #دیدار_آخر »
♦️دستم را حلقه کردم دور گردنش، پیشانی اش را بوسیدم خیره شدم به چشمانش و گفتم : ان شاء الله این دفعه هم به سلامت می روی و به سلامت برمی گردی.
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
دختر کوچکی که در چند قدمی ما روی صندلی نشسته بود، آمد جلو و روبروی ما ایستاد.
اشاره کرد به #مهدی و گفت: تو #شهید می شوی❗️
انگار دخترک حرف دلش را زده بود، لبخندی زد و گفت: ان شاء الله پیروز بر می گردم.
دخترک دوباره گفت: نه! تو حتما #شهید می شوی.
با همان لبخند گفت: اگر #شهید شوم ،پیروزم.
صدایی در سالن انتظار پیچید، مسافران پرواز ۵۷۰۶۲ #سوریه به درب شماره۸ مراجعه کنند.
#روایت_پدر_شهید
#شهید_مهدی_طهماسبی
#راز_پلاک_سوخته
💠 @pelak_sokhteh👈