پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرتدلبر 🔍 #قسمتپنجاهوپنجم 🔴 امیر بازهم نبود پدرش بر
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتپنجاهوششم
🔴 نکن امیر ... نکن ...
مستاصل بود
از بیچارگیش دلم به حالش سوخت.
😔 با بغض گفتم :
بیشتر از این خرابش نکن ...
برو ولم کن ،تو به من تهمت زدی...
😢 همانطور که پایین پایم نشسته بود
اشکهایش را پاک کرد ، یک آن
چشمهایش پر از کینه شد با کمی
خشم گفت : اون روز قرار بود برم پیش
فاطمه خانم چند باری هم قبلاً رفته
بودم ، حرفهاش خیلی بهم آرامش میده
وقتی رسیدم دیدم که با مرتضی مشغول
صحبت هستی دیگه هیچی نفهمیدم...
🟤 دیوونهای امیر ... دیوونه ...
پنچر کرده بودم و اون کمک کرد همین ...
😐 طیبه دست خودم نیست وقتی
اسمش میاد وقتی میبینمش...
حرفش را قورت داد ...
🔴 از حماقتش از سادگیاش متنفر بودم
اما دوست داشتنش را با همه وجودم
باور داشتم دوستی خالهخرسه ای که به
قیمت جان فرزند اولم تمام شد.
راجع به سقط بچه صحبتی رد و بدل
نشد، امیر هم بدون حرف رفت و از کنار
تختم اسباببازیها و کفشهای بچهگانه
را که خودش خریده بود جمع کرد ...
🌸 بخشیدمش... بخشیدن در آن روزها
تنها کاری بود که بلد بودم هنوز به آخر
خط نرسیده بودم... اهل باخت نبودم...
هنوز باید میجنگیدم...
💖 بعد از آن روز رفتار امیر تغییرات
فاحشی کرد مؤدبتر شده بود احترام
بیشتری هم میگذاشت یک ماه بعد با
دو بلیت هواپیما آمد و با هم به مشهد
مقدس رفتیم. باورم نمیشد دم درب
حرم جلوی گنبد زیبای امام مهربانیها
امیر با ادب دست به سینه گذاشت و
سلام داد. برای این حالش خوشحال
بودم هرچند عمق وجودم گلایهها
فراوان بود.
❤️ آن شب در تلألؤ و درخشش نورهای
حرم صورت امیر برایم دوستداشتنی
بود. بعد از زیارت داخل یکی از حیاط
ها ، روی فرش نشستیم و ساعتها در
سکوت نظارهگر شکوه و جلال حرم
شدیم. امیر کنار حرم امام رضا توبه کرد
و با آقا قول و قرار گذاشت که دیگرسمت
مشروب نرودونمازش هم ترک نشود
#ادامهدارد
قسمت پنجاه و ششم .m4a
5.05M
#داستانحضرتدلبر
#قسمتپنجاهوششم
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c00