پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرتدلبر 🔍 #قسمتنوزدهم 🔴 زمین از لرزیدن ایستاد ... ص
به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتبیستم
😔 قارداش...
قارداشیم...
اکبر جان ...
😭 من اشک میریختم و درحالیکه
مراقب بودم عمه به زمین نیوفتد در
تاریکی بهدنبال راه خانهی عمو
می گشتم ، در همین حین صدای زنی را
شنیدیم که عمه را صدا میزد :
🖤 فاطمه جان خوش اومدی به ویرانه
داداشت به سمت صدا و کورسوی نور
حرکت کردیم ، به ویرانه ای رسیدیم که
چراغ لاله شکستهای روی خاکها
روشن بود کنار چراغ هیبت مردی خاکی
مسخ شده و مات برده را دیدم بهسختی
پسِ پشتِ آن صورت و موهای خاکی
عمو را شناختم عمه را رها کردم و با
تمام سرعت خودم را به عمو رساندم
بغلش کردم بوسیدمش
صورت خاک آلودش را پاک کردم :
😢 عمو جانم !!! عمو اکبرم !!!
اصلاً صدایم را نمیشنید ، ماتش برده
بود ، بعد از صدایی که حالا تبدیل به
فریاد شده بود کند و آرام نگاهم کرد ،
انگار مرا نمیشناخت ، چند ثانیه فقط
نگاهم کرد بعد با بغض گفت :
❤️ طیبه جان ...
_جانم عمو اکبرم ...
جان دلم خوبی ؟
بچهها کجا هستند ؟
زنعمو کجاست ؟
😢 اشک راه خودش را از بین صورت خاک
آلودش پیدا کرد و سُر خورد ، به کنارم
نگاه کردم عمه خشکشده بود...
فقط به برادرش خیره نگاه میکرد .
آن لحظه دلم میخواست واقعیت را
نشنوم دلم میخواست هیچ حقیقت
تلخی را ندانم، کاش زمان همانجا
متوقف میشد، عمو با دست بیجانش به
خانه ویرانه اش اشاره کرد و با صدایی
نحیف گفت :
😭 بچهها اونجا خوابیدن ...
گلی اونجا خوابیده ...
🖤 با گفتن این جمله انگار از خواب بیدار
شده باشد صدایش جان گرفت فریاد
شد خودش را میزد عمه با صلابت
برادرش را دربرگرفت
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0
قسمت بیستم.mp3
زمان:
حجم:
1.9M
#داستانحضرتدلبر
#قسمتبیستم
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0