پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمتپنجاهم 💖 چندباری از بچه اس
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتپنجاهویکم
💖 دستم را گرفت :
یخ کردی... پاشو... پاشو بریم
درمانگاه ...
🔵 با دلهره به امیر خیره شدم :
فک کنم حامله ام ...
چند لحظه سکوت کرد ...
بعد انگار تازه فهمیده باشد تکرار کرد :
🟤 حامله!!!؟؟؟؟
نمیدونم ولی فکر کنم حامله ام ...
نمیدانم چرا اشکهایم میریخت...
حالم را نمیدانستم ....
هنوز دانشجو بودم...
هنوز زندگیام گرم نشده بود...
هنوز مرتضی...
🟤 امیر با هیجان بلند شد ، سریع راه
میرفت و حرف میزد :
طیبه به خدا اگه حامله باشی دوتا ...
نه ... سه تا سرویس طلا برات میخرم
اصلا سرتا پاتو طلا میگیرم...
🌺 دستهایش را بههم میمالید و از
نقشههایش میگفت و من مات و
مبهوت و گیج از احساساتم بودم .
🌸 حدسم درست بود بارداریام آغاز شد.
دو ماه اول بد ویار بودم اما بعدش بهتر
شدم در این مدت امیر مثل پروانه
دورم میچرخید .
❤️ به او اجازه میدادم تا تمام مهر خود را
نثارم کند میدانستم که این احوال برای
فرزندم خوب است. خبر بارداریام
پیچیده بود همه تبریک میگفتند.
🟤 یک روز برای دیدن عمه به دانشگاه
رفتم بعد از یکی دو ساعت گپ زدن و
گوش دادن به نصایح شیرینش به سمت
ماشین حرکت کردم وقتی به ماشین
رسیدم هاج و واج نگاهم به لاستیک
ماشین بود و پنچری بیموقع آن ...
🔴 دستم را روی پیشانیام گذاشتم و در
حال فکر کردن بودم که ...
صدایش را شنیدم...
🔵 سلام صندوق عقب رو بزن ...
نمیتوانستم برگردم ضربان قلبم روی
هزار رفت ... مرتضی بود...
چادرم را مرتب کردم و برگشتم.
🌺 سلام... به صورتم نگاه نکرد ...
سلام صندوق رو بزن و برو تو آفتاب
وایسا اینجا سرده...
سوئیچ را دادم و کنار ایستادم.
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0