ازکربلاکهبرگشت . . .
ازشپرسیدم " ازامامحسین'ع'چۍ
خواستید؟
گفت " یکنگاهبهگنبدحضرتابولفضل'ع'
کردم ؛ یکنگاهبهگنبدسیدالشهدا'ع' ؛ فقط
بهشونگفتمآدممکنید :)💔
- مادرشھیدمدافعحرممجیدقربانخانۍ
#شهید_مجید_قربانخانی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#شهیدانہ ✨
دکتر به او گفت: به اندازه یک دموبازدم
با مُردن فاصله داشتی!
مصطفی جواب داده بود:
شما به اندازه یک دموبازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد،
یک کوه گناه دیده!
#شهید_مصطفیصدرزاده
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار نبود دوری ما انقدر طول بکشه 💔😭
#اربعین 💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#حســین_جانم
#امام_حسین
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
آیا میدانید زیارت امام حسین رزق را زیاد میکند؟
آیا میدانید زیارت آن حضرت بلا را دفع میکند؟
امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت قبر امام حسین علیه السلام سفارش کنید که روزی را زیاد میکند عمر را طولانی میکند و بلاها را دفع میکند👌🏻💔
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: مُرُوا شِيعَتَنَا بِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع فَإِنَّ إِتْيَانَهُ يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ يَمُدُّ فِي الْعُمُرِ وَ يَدْفَعُ مَدَافِعَ السَّوْء
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج98، ص: 4
کاش پایِ دلِ ما هم به نوایی برسد
اربعینی ، حرمی ، کرب و بلایی برسد
آری آقاتر از آنی تو که راهم ندهی
دارم امید که از دوست ندایی برسد...
🏴🏴🏴
دعوتید به
🇮🇷🇮🇷اجتماع بزرگ مرد میدان
👇🏻👇🏻👇🏻
https://chat.whatsapp.com/GbGKSi8mAjW9KXvoIzYAiR
مرد میدان ۱
https://chat.whatsapp.com/F1Dp9zH6kmJ4DTExxaaW0q
مرد میدان ۲
https://chat.whatsapp.com/Je48pdYhKiaIwL9r7WybP5
مرد میدان ۳
https://chat.whatsapp.com/EBZmhDtpwU8EvrHRZxILws
مرد میدان ۴
https://chat.whatsapp.com/J5CGFphtA9x3BMl3uQL6m4
مرد میدان ۵
https://chat.whatsapp.com/HUvdw0MnapcLKdN1L9d87S
مرد میدان ۶ گروه باز
پلاک خاکی
آیا میدانید زیارت امام حسین رزق را زیاد میکند؟ آیا میدانید زیارت آن حضرت بلا را دفع میکند؟ ام
در یکی از گروه های واتس اپمون عضو بشید لطفا👆👆👆👆
پلاک خاکی
*طریق العلماء*
سفرنامه ها و یادداشت های سفر به کربلا در اربعین
✍🏻 مهدی طوقانی
این قسمت ؛
*نحن ابناءالحسن شمر*
سوز و سرمای استخوان سوز زمستان عراق از سرو گردنم می بارید و احساس سرما همه وجودم را فرا می گرفت.
دوشنبه سرد دوم دی ماه ۹۲ مصادف با ۲۰ صفر ۱۴۳۵ که روز اربعین ما ایرانی ها بود و شبِ اربعین عراقی ها.
من و عارف علائی همراه با میثم سلیمانی و مهدی فرجی که در فرودگاه باهاشان آشنا شده بودیم و مسیرمان یکی شد ، خسته و داغون و سرمازده از سه روز پیاده رویِ مسیر نجف تا کربلا، حتی توان فکر کردن به اینکه کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم نداشتیم ، آنچنان روی تخت های چوبی زهوار در رفته اتاق نه چندان تمیز اما گرمی که گیرمان آمده بود و حکم هتل پنج ستاره را در آن شرایط داشت ، دراز شدیم و چشم هایمان سنگین شد که انگار صدسال در راه بوده ایم... *هرچند هر مشتاقی تا ابد در راه وصال به محبوب است... برای رسیدن به شب اربعین کربلا خستگی که هیچ... حاضر بودیم بمیریم...*
موکب ما درست کنار تل زینبیه و در یک بازارچه کوچک بود... و به علت شدت سرمای بیش از حد بیرون ، اتاق محل استراحت ما با یک بخاری نفتی و پتوهای گرم و نرم یک جای vip به حساب می آمد ، گاه و بی گاه یک رهگذر از پنجره چوبی رو به حیاط ، دستانش را روی شیشه می گذاشت و با حسرت به اتاق کوچک ما نگاه می کرد...
خسته تر و داغون تر از همیشه تازه خوابمان برد ، نمی دانم چقدر گذشت اما با سرو صدای جرو بحث عربی از خواب پریدیم ، راجع به ما بحث می کردند ، یکی از آن ها مدام میگفت: جماعت ایرانی... اما آن یکی که تازه وارد شده بود با ناراحتی به سراغ ما آمد... چهره با جذبه ای داشت و چفیه عراقی دور سرش پیچیده بود در نگاه اول خیلی جدی و عبوس به نظر می آمد ، در انگشتان هر دو دستش ، انگشترهای درشت و برجسته و اصطلاحا چُمَل بود و در کل چهره خاص و تیپ متفاوتی داشت...
تازه متوجه شدیم که او مسئول موکب هست و ما هم بی خبر از همه جا در اتاق او مستقر هستیم... کارت خادمی عتبه و حرم بر روی سینه اش آویزان بود... و اسمش روی آن حک شده بود؛ سید حسن
نمی دانستیم قرار است چه تصمیمی بگیرند! قرار است عذرمان را بخواهد یا همین جای دنج و غنیمت را هم از ما دریغ نکند!
با ناراحتی به سراغش رفتیم حجره انگشترفروشی ابویوسف در همان بازارچه و در نزدیکی موکب بود و در واقع او معرف ما به موکب بود ، از برخورد سید حسن ، رئیس موکب گلایه کردیم ، ابویوسف همان طور که داشت سیگار می کشید ، با زبان ایرانی و البته لهجه عراقی گفت : ها!!! حسن شِمر!!!
من و بچه ها با تعجب به هم نگاه کردیم...
ابویوسف گفت: مشکل نیست...
به بچه ها گفتم: چاره ای نیست! باید با این بنده خدا رفیق بشیم...
برگشتیم به همان اتاق و با دلگرمی هایی که ابویوسف داده بود حواسمان را جمع کردیم که از در دیگری برای ارتباط با او وارد شویم ؛ در تحویل گرفتن و چَشم گفتن به حرف هایش.
رفته رفته بیشتر با سید حسن یا همان حسن شمر هم صحبت شدیم. به مرور فهمیدیم برخلاف آن چه تصور می کردیم ، او انسان مهربان با قلب رئوفی است...
از آن روز به بعد ما و حسن شمر بیشتر همدیگر را تحویل می گرفتیم. آنجا حرف اول و آخر را حسن شمر می زد و دیگران ما را به واسطه آشنایی با او تحویل می گرفتند.
از آن به بعد اصطلاحی بین خودمان رایج شد؛ "نحن ابناءالحسن شمر"
*در واقع او بازیگر نقش "شمر" در تعزیه بود به همین علت او را "حسن شمر" صدا میزدند...*
همان چند روزی که در کربلا بودیم رفاقتمان با حسن شمر عمیق شد ، آنقدر که بعضی مواقع برای ابراز محبت دستش را روی چشمانش میگذاشت و می گفت: مهدی! انت نور عینی!
میثم سلیمانی و مهدی فرجی بلیط پرواز داشتند و باید به ایران برمیگشتند ، من و عارف هم تصمیم گرفتیم که در کربلا و موکب شمر بمانیم ، چه جایی بهتر از اینجا ، درست کنار حرم و در ایام اربعین...
پنجشنبه (۵ دی) شب زیارتی امام حسین (ع) با عارف و حسن شمر داخل همان موکب کوچک نشسته بودیم که یکدفعه حال و هوای غریبی به من دست داد. حالتی که تا آن روز شبیه اش را تجربه نکرده بودم ، یکدفعه انگار تمام غم های عالم را به سینه ام ریخته بودند ، با خودم گفتم کربلاست و این حال و هوایش می گذرد اما هر چه صبر کردم حالم تغییری نکرد ، آخر عارف را صدا زدم و گفتم: عارف! عارف! بیا برگردیم!
عارف هاج و واج پرسید: تو که گفتی حالا حالاها بمونیم... پس چی شد؟
گفتم: نمی دونم این چه حالیه! یه حس عجیبی دارم فقط بیا از اینجا بریم... زودتر بریم...
جمعه صبح از کربلا خارج شدیم و به نجف برگشتیم.
اما هیچ گاه آن موکب قدیمی و فرسوده و باقی موکب های مسیر پیاده روی اربعین را با بهترین هتل های چند ستاره دنیا عوض نمی کنم.
چون ميسر نيست من را کام او
عشق بازي ميكنم با نام او
ایام #اربعین ۱۴۰۰
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
شما عزیزان هم میتونید خاطرات پیاده روی اربعین سالهای قبل خود را به آیدی زیر بفرستید👇👇👇
@Banoyeh_dameshgh69
تا در کانال
@pelakkhakii
قرار داده بشه😍
#بهتوازدورسلام #اربعین
🏴✋
🌷🖤🌷
🏴#اربعین_با_شهـ🕊ـدا
باهم رفته بودیم ڪربلا،
یک بار دیدم توی رواق روبروے
ضریح خوابش برده و من هم
برای بقیه جریان خوابیدنش
را تعریف ڪردم.
تا اینڪه یڪ روزڪہ مشغول
دعا خواندن بودم، آمد ڪنارم
و گفت چقدر دعا می خوانے؟!!
برو بنشین با آقا حال ڪن ،
با آقا حرف بزن ...
میگفت: "خیلی خیلی لذت بخش
است که خوابت ببرد ، چشم بازکنی
و ببینی شش گوشه ارباب جلوی
چشمانت است."
بعد از اینڪه خبر شهادتش آمد
و رفتیم معراج شهدا به او گفتم
به خدا اگر می دانستم خوابت
در حرم می خواهد این طور بشود
و تورا به اینجاها ببرد من هم
مےآمدم همانجا مےخوابیدم ...
✏️راوی : خواهر شهید
🕊#مدافع_حرم_آلالله
#شهید_محمدرضا_دهقان
🏴#هر_زائر_اربعین_نایب_یک_شهید
@pelakkhakii 👈👈🕊🌷