eitaa logo
پلاک خاکی
2.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.6هزار ویدیو
48 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دوره جوانی بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... 🔹ابراهیم شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من نکشم... ♦️ سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃🍂🍃❤ ⁦✍️⁩...شهید هادی مدتی در جنوب شهر بود؛ 🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا از پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🌹چون آقای نظرش این بود که این ها بچه های هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌹ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگوی و رفتار بچه ها بود. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃🍂🍃❤ ⁦✍️⁩...شهید هادی مدتی در جنوب شهر بود؛ 🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا از پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🌹چون آقای نظرش این بود که این ها بچه های هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌹ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگوی و رفتار بچه ها بود. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
پلاک خاکی
❤️ هدایتگر درست آخرین روزهای سال 96 بود. وقتی به خانه برگشتم به همه چیز و همه کس بد بین بودم. به انقلاب و مسئولین و... همه بد می گفتم. من سالها در جبهه بودم و جانباز شدم. حالا چند وقتی بود که برای استخدام پسرم به همه ارگانها سر می زدم و کسی جواب درستی به من نمی داد. نمی دانستم چه باید کرد. حتی توی اداره آخری گفتم: ای کاش داعش می آمد و بساط شما رو جمع می کرد. ✳️وقتی آمدم خانه، فرزندم پیش من آمد و برای اینکه من رو آروم کنه، یک کتاب به من داد و گفت: بابا این رو بخون. خیلی جالبه. نگاهی به چهره روی جلد کردم و نام کتاب را خواندم: سلام بر ابراهیم باعصبانیت کتاب را به گوشه ای پرت کردم و گفتم: اینا دروغه. مسئولین می خوان کاراشون رو خوب جلوه بدن از شهدا مایه می ذارن... ✅بلند شو... بلندشو... از جا پریدم. دو نفر با هیکل ورزشکارها اما چهره نورانی بالای سرم بودند. نفر اول گفت: اجر اعمال وجهاد خودت رو به خاطر کار پسرت از بین نبر. هرآن کس که دندان دهد نان دهد. خدا خودش کارها رو به موقع درست می کنه. بعد ادامه داد: شکر نعمت های خدا رو به جا بیار. یک آیه قرآن هم خواند که به من خیلی آرامش داد. چند جمله هم گفت که دوای همه دردهای من بود. بعد خداحافظی کرد و از در بیرون رفت. گفتم شما کی هستی؟ گفت ی بنده خدا وقتی اصرار کردم. نفر پشت سری گفت: ایشون ابراهیم هادی هستند. از خواب پریدم. مات و مبهوت بودم. سریع دنبال کتابی گشتم که دیشب فرزندم به من داده بود. کتاب را پیدا کردم. چهره شهید با عکس روی جلد کمی فرق داشت. کتاب را که باز کردم تصویر مهمان چند دقیقه قبلم را دیدم. چهره ای زیبا و نورانی با محاسن بلند. حالا در ایام عید کتاب را تا آخر خوانده ام. هر لحظه خدا را به خاطر نعمتهایش شکر میکنم و از حرفهایی که زدم استغفار میکنم. به راستی سلام خدا بر ابراهیم که مرا هدایت کرد. التماس دعا. یک جانباز از روستاهای خراسان جنوبی. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃🍂🍃❤ ⁦✍️⁩...شهید هادی مدتی در جنوب شهر بود؛ 🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا از پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🌹چون آقای نظرش این بود که این ها بچه های هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌹ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگوی و رفتار بچه ها بود. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
✳ امتحان «ابراهیم» در عاشورا واقعیت پیدا کرد 🔻 امتحان و فرزندش علیهما السلام در ، در واقعیت پیدا کرد. آن‌جا خدا فرمود: ابراهیم٬ بس است! امتحانت را دادی. کارد را از روی گلو بردار. اما در : خدایا شاهد باش که دارم را جلوی تیر و نیزه می‌فرستم... @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
♥️ ♥️ ↓👇👇👇 💞 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت ! بارها به من می گفت: طوری زندگی و رفاقت ڪن ڪہ احترامت را داشته باشند مے گفت:👇👇👇 💞این دعواها و مشڪلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه ڪه ڪسی گذشت نداره ! بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا ڪاری کنه ارزش داره. خدای خوب ابراهیم @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🕊 ✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🕊 ✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره." @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
💯 هر کجا برود جریان ساز می شود حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی 🔰خيلی عصبانی بود سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش ميرساند ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه سربازها را چه به روزه گرفتن😏 و بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد😂 پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتن😌 @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
منو خدا، شما همه! 💌ابراهیم نبی به جرم یکتاپرسی محکوم به سوزاندن در شد. مردم چندین روز، هیزم جمع آوری کردند. حتی برخی ها برای شفا بیماران خود کردند تا آتش برای مجازات ابراهیم را فراهم کنند. به حدی هیزم زیاد بود و آتش زبانه میکشید که نمیتوانستند به نزدیک شوند. مجبور شدند از استفاده کنند تا را از دور به سمت آتش کنند. نمرود از بلندی در حال تماشا بود. وقتى ابراهیم را در منجنیق نشانده و میخواستند به سوى آتش پرتاب كنند، به نزدش آمد و گفت: آیا دارى؟ فرمود: آرى ولى به شخص تو خیر، یعنى خداى من در برآوردن حاجتم مرا كفایت میكند. ✅اما خدای ابراهیم برای او کفایت میکرد: 💌قُلْنا يا نارُ کُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ ( سرانجام او را به افکندند ولی ما ) گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!» 📚سوره انبیا آیه 69 این است فایده باخدا بودن. هیچ کس نمیشود. حتی کوه آتش. 📚قصص الأنبیاء قصص قرآن جزائرى 154 خدایا به ما توحیدی ابراهیمی عنایت کن و آتش این جنگ را برای مردم ایران سرد و گلستان کن .💚 ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌