📌 #خاطرات_شهدا
خیلی دوست داشتم #حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم. تا اینکه حسین رو تو خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی #شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد؛ باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد حسین برادر نداشت.بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از حسین قمی؟؟
همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم. گریه کنان از خواب بیدار شدم مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟!
شاید میخواست بگه ما زمینی ها حسین ها رو #نشناختیم❗️.
شاید میخواست بگه مثل #حسین برای فرج امام زمان (عج) تلاش کنید❗️.
شاید میخواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ قرار دارید⁉️
شاید میخواست بگه ما کار #حسینی کردیم و شما کار #زینبی کردیدو شاید.«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.»
سردار شهید حاج قاسم سليمانی: #شهید_حسین_قمی را باید از #گمنامی در بیاوریم...
#شهید_مرتضی_حسین_پور
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود.
#شهید_مصطفی_چمران
@pelakkhakii 👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
₪حـــــق همسايگـــــۍ₪
◥✧ما در طبقه پایین زندگي میکردیم و آقاي ڪلاهدوز طبقه بالاهیچ وقٺ متوجه ورود وخروج اونشدم یک شب، اتفاقی دررا بازکردم دیدم پوتینهایش را درآورده و به دست گرفته وازپله ها بالا مےرودفهمیدم طوری رفت و آمد می کرده اسٺ تا مزاحم همسایه هانشود .
▣بعدها مسئله جالب دیگری را هم راجع به رفت وآمداو متوجه شدم صبحها چون زود می رفت، ماشین را تا سرکوچه خاموش هل می داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می کرد تا مزاحمتی برای #همسایه ها ایجاد نکند.
📕کتاب هاله ای ازنور،ص ۹۹
#شهید_یوسف_کلاهدوز
#سبڪ_زندگی_خانوادگي_شهدا
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•°
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود.
#شهید_مصطفی_چمران
@pelakkhakii 👈🌷🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
📃#خاطرات_شهدا✏️
🌷حسین ساعت هفت صبح روز جمعه چهارم فروردین ماه ۱۳۹۶ به شهادت رسیده بود. ولی پیکرش یک روز بعد به عقب منتقل شده بود. بعد ها شنیدیم که یک روز قبل شهادتش تیری به بازویش اصابت کرده بود ولی خودش به عقب برنگشته بود . گفته بود کار زیاده.
حتی چند روز قبلش هم با موتور تصادف کرده و آسیب دیده بود.😔
💐یک روز به من زنگ زد و خواست بگه که تصادف کرده, ولی ترسید نگران شم نگفت, چندبار اصرار کردم ولی نگفت.
روز هشت فروردین ماه پیکر حسین روبه معراج الشهدا آوردند. تعطیلات عید بود, ولی مردم زیادی برای تشییع پیکر حسین آمده بودند. 🕊😭
🥀شوکه شده بودیم که این همه جمعیت از کجا آمده !
اصلا یکبار هم به شهادت حسین فکر نمی کردم. یعنی جرات فکر کردن در این مورد رو نداشتم , برایم سخت بود 😔
✏️راوی:مادر بزرگوار شهید
🥀#شهید_حسین_معزغلامی
#سالروز_شهادت🕊
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🌴#خاطرات_شهدا | #سیره_شهدا
🌷از تهران تا سوریه برای دوستانش فرازهایی از خطبه جهاد نهج البلاغه را میخواند. قرآن تلاوت میکرد، گاهی ذکر میگفت، شعر و مداحی زمزمه میکرد:
سائل بی دست و پایم آقا پناهم میدهی... شهید گمنام سلام...
🔅🌷خیلی شوخ طبع بود. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود طوری که وقتی نبود جای خالیاش حس میشد. شوخیهایش هم حساب شده بود.
برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود. جایی رد پایی از افراطیگری مذهبی دیده، و تمام قد کمر به روشنگری بسته بود. در دفاع از ولایت فقیه حتی از آبرویش مایه گذاشت.
🌷شبی به شدت تهدیدش کردند، رفقای محسن نگران بودند مبادا آسیبی ببیند، توصیه کردند تنها رفت وآمد نکند ولی در جواب با همان لحن همیشگی گفته بود: «آدم یک بار بیشتر نمیمیرد، من تا خدا را دارم از کسی ترسی ندارم» و با شجاعت، تنها در مسیر تردد کرد.
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حیدری
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
یهومیومدمیگفت:
«چراشماهابیکارید⁉️»
میگفتیم:
«حاجی! نمیبینےاسلحہدستمونہ؟!یاماموریتهستیمومشغولیم؟!»🤦🏻♂°
میگفت:
«نہ..بیکارنباش!
زبونتبہذکرخدابچرخہپسر...🍃° همینطورکہنشستےهرکارےکہمیکنے ذکرهمبگو..:)»📿°
وقتےهمکنارفرودگاهبغدادزدنشتۅ ماشینشکتابدعاۅقرآنشبود ..💔
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌱
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
❬🌹✨❭
#شهیدانه🌱
♦️همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود.😨
🔹به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود.😇🌱
🔸این قدر ابراهیم خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود».
💠تا حالا چند بار شده برای نماز اول وقت انقدر حساس باشیم؟!😔💔
🌷خاطره ای از همسر شهید
#خاطرات_شهدا
#نماز
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
:)-💚-(:
#خاطرات_شهدا🕊
براۍ خَرید عقد فقط دو تـٰا حَلقھۍ
نقره گرفتیم کھ روی هر دویش حَڪ
شده بود: تنها رَهِ سَعادت ایمان، جهاد؛
شهادت :))
- شهیدھفهیمہبابائیان -
- شهیدغلامرضاصادقزادھ -💍💞
@pelakkhakii
پلاک خاکی
🏴رضا جانم 🌷زائرانِ تو همه ؛ عینِ زیارت نامهاند کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد🌷 🥀#پاسـدار_مدافـع
🌷🕊◾️🌷🕊◾️🌷🕊
🏴"السلام علیڪ یاعلی بن موسی الرضا(ع)"
✏️#خاطرات_شهدا📃
🔷#باب_الجـــواد(ع)
🌷شهید علی آقاعبداللهی خیلی امام رضایی بود.سالی دو سه دفعه به مشهد می رفت.تا دلش هوای امام رضا می کرد. ساکش را دستش میگرفت و به راه آهن میرفت که اگر جا داشتند یا کنسلی دارند سریع بره.خوب وقتی از پیش تعیین شده بود جا رزرو می کردیم می رفت.اما اینجوری که می رفت اصلا براش مهم نبود.
💐یک بار تعریف می کرد:رفته بود تو حرم شب را هم همانجا خوابیده بود بعد همانجا با یک روحانی آشنا شده بود علی را برده بود خونشون. گفت:مامان رفتم خانمش را فرستاد خانه مادرش یک دختر کوچولو داشت اسمش فاطمه بود خیلی ناز بود.من هم اگر ازدواج کنم خدا بهم دختر بده اسمش را می گذارم فاطمه و این دوستی ادامه داشت و مرتب می گفت:ببین مامان!از این روحانی تعریف می کرد.چقدر حقوقش کم بود.ولی از نجابت همسرش تعریف می کرد میگفت: پس میشه همسری انتخاب کرد که با بضاعت کم هم زندگی کنه.
🌹علی ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) و امام رضا(ع)داشت.عادتش این بود که همیشه از در باب الجواد وارد بشه. مشهد که می رفتیم دائم حرم بود انگار که همه جوره خودش را وصل کرده بود.به امام رضا(ع)شهید علی آقا عبداللهی میدونست که امام رضا(ع) را به جوادش قسم بدیم،از در خونه اش دست خالی بر نمی گردیم.علی آقا هم هر موقع به مشهد امام رضا(ع)میرفت ایشون را به جوادش قسم می داد.
🕊موقعی هم که عازم سوریه میخواست بشه خیلی دلش میخواست قبلش به پابوس امام رضا(ع)بره ولی فرصت نکرد.ولی به دیدن خواهرش حضرت معصومه(س)رفت.😔
✍راوی:مادر بزرگوار شهید
🏴#شهید_امام رضایی(ع)
🌹#پاسدار_مدافـع_حـرم
#شهید_جاویدالاثر_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان🕊
#امام_رضا
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_مجید_پازوکی
● از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا..
● قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله….
مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک ….
#ربیع_الاول
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
🔮 گریه های حاج قاسم برای حامد جوانی
چند روز بود که حامداز سوریه به بیمارستان بقیةالله تهران منتقل شده بود که روزی سردار قاسم سلیمانی با هیئت همراهشون برای ملاقات حامد تشریف آوردند.😍😍
ابتدا سردار بدن آقا حامد رو بوسیدن و بعد شروع به گریه کردند. شدت گریه طوری بود که احساس کردیم بابت مجروحیت و بدن پر از ترکش حامد گریه می کنند.😔😔
کمی بعد که آروم شدند، فرموند: مبادا فکر کنید من به زخم های حامد عزیز گریه میکنم، نه من بابت این گریه میکنم که یکی از شجاع ترین نفراتمو از دست دادم.😭😭
هر وقت یه مأموریت مشکل و پر خطر بود حامد همیشه داوطلب بود.🙏🙏
" شادی روح شهدا صلوات ""
.
به نقل از برادر شهید
.
🌹 شهید مدافع حرم حامد جوانی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊