eitaa logo
پلاک خاکی
2.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.6هزار ویدیو
48 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 «بهترین روز برای کاسبی» 🌃شب قبلش دیر آمد. می‌گفت؛ دلم تنگ است. بهم می‌گفت؛ زینب بیا با هم حرف بزنیم. من گفتم؛ خسته‌ام، حرف نزن، بگیر بخواب. اصرار کرد، خیلی. منم شوخیم گرفته بود، می‌خواستم مثل خودش باشم. آخه نعمت‌الله خیلی شوخ بود. بهش گفتم؛ به شرطی که بهم پول بدی. نعمت الله داداشم کاسبی می‌کرد. پانزده سالش بودو قدش حتی کمترازاینهانشان می‌داد.بعد از مرگ پدرم او خرج خانواده را در می‌آورد. بعضی وقتها سفره می‌فروخت، بعضی وقتها آدامس، حتی گل نرگس. هر روز هم برای نازی، دختر کوچک آن یکی برادرم خوراکی می‌آورد. منم خواستم اذیتش کنم گفتم؛ باشه امشب بیدار می‌مونم حرف بزنیم اما باید بهم فردا پول بدی، هر چی کاسبی کردی! او هم با خنده قبول کرد. قرارمان شوخی به نظر می‌رسید؛ چون هر دو فکر می‌کردیم فردا روز کاسبی نیست. 🍂فردا شهادت حاج قاسم بود و ما همیشه آن روز را می‌رفتیم گلزار. آن شب تا ساعت یازده و نیم با هم حرف زدیم. گفت؛ می‌خوام فردا صبح زودتر برم گلزار تو هم باهام میای؟ گفتم؛ نه کار دارم. اما فرداش باهاش رفتم. خیلی خوشحال شده بود که همراهشم. پیاده رفتیم. بیشتر وقت‌ها همه جا پیاده می‌رفت. پولش را برای تاکسی و اتوبوس خرج نمی‌کرد. حالا که دارم با خودم فکر می‌کنم می‌بینم نعمت الله بهترین کاسبی‌اش را همان روز کرد. خدا کند سر قولش باشد. هر چه کاسبی کرده به من هم بدهد. 🖋 نویسنده: محدثه اکبرپور 📝راوی: خواهر شهید نوجوان، نعمت‌الله آچک‌زهی 🥀شهید اتباع اهل تسنن امام_زمان دعوتید به پلاک خاکي👇👇🌷🕊 @pelakkhakii
📌 باشه برو ✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد 🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه . قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون. 🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم. از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟ 📝راوی: رحیمه ملازاده 🥀شهیده زهرا شادکام امام_زمان دعوتید به پلاک خاکي👇👇🌷🕊 @pelakkhakii