eitaa logo
پله پله تا شهادت🌹
1.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
60 فایل
چه زیبا ملائک شدند زیستند همانها که هستند ولی نیستند رفیقانی که بین ما بوده اند ولی حیف نفهمیدیم کیستند ارتباط با خادم کانال @Khademe_shohadaaa
مشاهده در ایتا
دانلود
نقطه هدف ساعت هشت شب از دانشگاه می‌آمد و سریع لباسش را عوض می‌کرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز می‌گشت. آن قدر خسته بود که کوله پشتی‌اش را روی زمین می‌کشاند و همان جا روی زمین دراز می‌کشید و می‌خوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.💪🏻 برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)💚آماده کند می‌گفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد. وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب می‌کند.من هم باید به آن درجه برسم‌،اعتقادش این بود...🌷☘ نقل از :(مادر بزرگوارشهید)
خاطره... محمدرضا خـاکی بود، خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود، واسه رفـقاش مرام و معـرفت میزاشت، اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت، تا جایی که مـا واسـه کارهای اداریمون، واسه خـرید کردنمون، واسه مسافـرتامون، واسه کـسب درآمدمون، همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا همراهـمون باشه، هیچـوقت از با محمـدرضا بودن خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و خنده بود، اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد، کینه تـوزی نمیکرد و همیشـه دنبال آشـتی دادن و دوستی بود، شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب (سلام الله علیها) قیمـتی کرد. نقل از :(دوست شهید محمدرضا دهقان)🌱 📘 @Muoud_313
‍ ‍ همه تعجب کرده بودن که محمد با این همه شیطنت و شر بودن و کارای خاص خودش که خواص میدونن چیه؛ چی شد که شهید شد!😁 میگفتن ما که ندیدیم تغییر کنه! چی شد یهو پرواز کرد؟! یادمه دهه اول محرم که با هم بودیم یه شب ما با رفقامون مهمون اونا شدیم و عزاداری میکردیم وسط شور بودیم، هر کی تو حال خودش بود؛ دیدم یه سایه ی آشنا پیشم وایساده تو حال خودشه داره مستی میکنه... یکم دقت کردم دیدم محمد رضاست ته دلم لرزید... گفتم عجب حالی داره دلم لرزید گفتم نکنه شهید بشه؟؟💔 به خودم گفتم نه بابا این هیچیش نمیشه تو همین فکرا بودم ته دلم گفتم خدا رحم کنه میترسم شهید بشه با این حالش... چنان زجه میزد، گریه میکرد که مو به تنم راست شد... بعد عزاداری تو سر و کله ی هم زدیم، چایی خوردیم و برگشتم؛ ولی تو فکر بودم... یادمه بهم میگفت: "شهید بشی بنر بزنم برات تو دانشگاه، بشم رفیق شهید" الان میگم کجایی داداش! که جامون عوض شده...😔 خوش به حال تو و بد به حال من... @Muoud_313