❤️ #دوست_شهید_من
🌷 #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی 🌷
3⃣1⃣ رعایت حق الناس وسط جنگ
#دوست_شهید_من ❤️
🌹 شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی مرادی
1️⃣ عاشق شدم 💕
🔸 به اصرار مادر و عمه ام آمد به خواستگاری. در جلسه دائما نمکدان از این دست به آن دستش می شد و نگاهش به قالی شش متری روی زمین گره خورده بود.
🔸 سکوتی فضای اتاق را فرا گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوالش را پرسید:
➖معیار شما برای ازدواج چیه❓ گفتم:
➖ دوست دارم همسرم نسبت به دین حساسیت نشان بده. ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکات من بمونه❗️❗️
🔸 جلسه تمام شد حالم حال عجیبی بود حس میکردم مسحور او شده ام💘 بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود حیای چشمهای حمید بود. یا زمین را نگاه می کرد یا به همان نمکدان خیره شده بود.
🔸 محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می برد. گویی قسمتم این بود که عاشق 💓 چشم هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد❗️ با این چشمهای محجوب عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کردم عشقی که اتفاق می افتد و آن وقت یک جفت چشم میشود همه زندگی ات ❣️
📚 کتاب 《یادت باشد ...》، صفحه ۲۰
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️
🌹شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی
7️⃣ غذای مورد علاقه🤤
🍳 بابت آشپزی واقعاً نگران بودم. احساس می کردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد. از حمید پرسیدم:
➖ برای شام چی بذارم❓
حمید با قاشق چند ضربه به بشقاب زد و گفت:
➖ می دونی که من عاشق چه غذایی هستم ولی میترسم به زحمت بیفتی.
جواب نداده میدانستم که پیشنهادش فسنجان است🍲 از بین غذاها عاشق این غذا بود جانش در میرفت برای فسنجان. امان میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم. تنها غذایی بود که هم با نان🍞 می خورد هم با برنج🍚 هم با ته دیگ 🍪.
از ساعت ۳ بعد از ظهر⏰ مشغول درست کردن فسنجان شدم. از وقتی که می گذاشتم لذت می بردم ولی دلهره داشتم غذا آنطور که حمید دوست دارد نشود. ساعت ۸ شب سفره را انداختم وسط سفره شاخه گل💐 گذاشتم. پلو را کشیدم و فسنجان را داخل ظرف ریختم. حمید همینکه سر سفره نشست دهانش به تشکر باز شد طوری رفتار کرد که من جرأت کردم برای آشپزی بیشتر وقت بگذارم و شور و شوقم را برای این کار دوچندان کرد. اولین لقمه را که خورد چنان تعریف کرد که حس کردم غذا را سرآشپز یک رستوران نمونه درست کرده است👌🏻.
📚 کتاب «یادت باشد ...» ❣️ ص ۱۳۴
هدایت شده از کانال پشتیبان
#دوست_شهید_من ❤️
#سیره_تربیتی_شهدا
📝 راوی: #همسر_شهید #باکری
🌸 دوتا موکت، یک کمد، یک ضبط، چند جلد کتاب و یک گاز دو شعله، کل وسایل زندگی عروس و داماد همین ها بود. با هم قرار گذاشته بودند فقط لوازم ضروریشان را بخرند نه بیشتر!
📚 #کتاب به مجنون گفتم زنده بمان
🌀 با ما همراه باشید.
#سبک_زندگی
#سیره_شهدا
#شهید_باکری
🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون"
🆔 @tarashiun_ir
#دوست_شهید_من ❤️
✖️ماجرای این دو شهید هم نام کنار هم از این قرار است که سال ۵۹ محمود مراد اسکندری در جنگ تحمیلی عراق وایران شهید میشود و ۷ سال بعد برادر زاده اش که هم نام عموی شهیدش بود بدنیا میاید وسال ۹۴ در سوریه شهید مدافع حرم میشود شادی روح شهیدان صلوات دل
✍️ FMahmodzade