#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#روضه
غُل و زنجیر دست و پاهایم
شاهد زخم کاریم بودند
چشم سر نیزه های خون آلود
شاهد یادگاریم بودند
یادگاریست گوش پاره ی من
همره گوشواره گوشم رفت
با تمام توان مرا می زد
آن چنان زد مرا که هوشم رفت
می دویدم به هر طرف شاید
که رهایم کنند نامردان
قصد جان مرا به سر دارند
شده ام پشت بوته ها پنهان
آتش خیمه بود و یک لشکر
مانده بودم چه کار می کردم
عمه گفت الفرار اهل حرم
پا برهنه فرار می کردم
جای سالم نمانده روی تنم
بسکه من زیر دست و پا ماندم
زیر پاهای دشمنانت بابا
فاتحه بهر مرگ خود خواندم
سرم و معجرم فدای سرت
این سری که به نیزه خورشید است
در خرابه عجب تماشایی ایست
در شبم نور عشق و امید است
#محمد_حبیب_زاده ۹۸/۷/۶