💔 از دستش بدجور دلخور و ناراحت بودم... اصلا دلم نمیخواست ببینمش، با او همکلام و یا حتی رو در رو بشوم... اما بالاخره از آن چیزی که میترسیدم، اتفاق افتاد...
⏳ برای لحظهی تحویل سال همهی ما، خانهی مادربزرگجانمان دعوت شده بودیم و به ناچار من باید او را میدیدم و با یک لبخند تصنعی، دوباره پذیرای تمام رفتارهای رنجشآور او میشدم.... خیلی دلم گرفته بود! احساس میکردم چقدر میتواند لحظهی تحویل سال، لحظهی تلخ و غمانگیزی بشود برای من!!...
✨ همانطور که جلوی آیینه روسری خودم را با دقت میبستم، یک آن با خودم تصمیمی گرفتم و عهدی بستم... عهد بستم که به خاطر این روز و این لحظه که همه قرار است در آن شاد باشند و به هم عشق و شادی و سرور هدیه کنند، من هم برای چند ساعت، چند لحظه، کینهها را کنار بگذارم... برای رضایت و خوشحالی دیگران، ناراحتیهای خودم را فراموش کنم...
🏡 خانهی مادربزرگ شلوغ بود... همه آمده بودند... هر کس با ذوق و شوری عجیب مشغول کاری بود... ما خانمها که مثل همیشه در آشپزخانه و مشغول پخت و پز شده بودیم و آقایان هم که بر خلاف همیشه، حسابی مشغول تمیز کردن و شستوشوی حیاط و آبپاشی درختها و گلهای رنگارنگ باغچه بودند...!!! چیدن سفره هفتسین هم امسال به بچههای نوجوان فامیل سپرده شده بود... من هم در لابهلای این شلوغیها بودم و برخلاف انتظارم، حال دلم کاملا خوب بود... هر چند او را میدیدم و تمام اتفاقات و حرفهای این چند وقتش از ذهنم بیرون نرفته بود ولی از زمانی که با خودم و خدای خود عهد بستم که به حرمت شادی دیگران، امروز را شاد باشم، به طرز عجیبی دلم شاد شده است... آرامش همان واژهی زیبا و اصیل دوستداشتنی، در دلم خانه کرده است... انگار از تمام غمهای جهان آزاد شده ام... فارغ شدهام از ظلمات و سیاهی که بر دلم نشسته بود و سرخوش و سرمست آب حیات نوشیدهام از برکت اسم غفار و رحیمش...
🌱 در کنار شمعدانیهای باغچه نشسته بودم... آرام و درگیر افکاری جدید... حالا انگار جنس نگاهم به زندگی عوض شده است... با خودم فکر میکنم که ما چقدر آخرت را دور و بعید میبینیم... چقدر انسان امروز فریب خورده که آخرت را یک زمان دور بیانتها میبیند... اما شاید نزدیکترین مفهوم به آخرت، غیب باشد... غیبی که هست اما ما متوجه آن نیستیم... دنیا با تمام رنگ و لعابش، ظرف علم و توجه ما را پر کرده است و برای آخرت جایی نگذاشته است... مشکلی که ما آدمها پیدا میکنیم این است که مشکلات و مسائل و بلاها را از سر تصادف، بیهوده و پوچ فرض میکنیم... اما نه... هر کدام از این مسائل برای این بوده است که در خوشی و سختی، ایمانمان به آخرت را نشان دهیم. یعنی اینکه بدانیم هر
کار خوبی که انجام میدهیم، خدا آن را نگه میدارد؛ چه کسی آن را ببیند و چه کسی نبیند. برای کار بد نیز همینطور... ایمان یعنی بدانیم عالم قاعده و قانون دارد...
🔆 آه... یک نفس عمیق میکشم... چقدر برکت دارد بخشیدن برای شادی دیگران... بخشیدن برای خدا... چقدر دغدغههایم عوض شدهاند... حالا میدانم برای لحظه تحویل سال چه دعایی را بخوانم... چه چیزی را آرزو کنم... دعایم فقط همین تغییر نگاه است... همین عوض شدن دغدغهها... رنگ باختن تمام دغدغههای خوش آب و رنگ دنیایی... تبدیل این خواستههای بیارزش به دغدغههای اصیل و با هویت آخرتی...
فقط همین...
✨ یا مقلّب القلوب و الابصار
✨ یا مدبّر الیل و النهار
✨ یا محوّل الحول و الاحوال
✨ حوّل حالنا الی أحسن الحال...
🖊 ز . ک
📌برداشتی از جلسات ختم مفهومی #استاد_اخوت
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_سبأ
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
🍂 با بیحوصلگی غریبی برنجها را به درون قابلمه پرتاب میکنم! عدسهای له شده را روی سر برنجهای نگونبخت وارونه میکنم و میگذارم چند ساعتی راحت برای خودشان دم کشیده و من هم ساعاتی را راحت برای خودم نفس بکشم... تا اینکه مهسا و محیا به آشپزخانه میآیند و دوباره ندای من گشنمه، من گشنمه سر میدهند! بر سرشان فریاد میزنم و میگویم مگه تازه صبحانه نخوردید و حالا معترضشان هم میشوم!! جای اعتراضی باقی نمیماند و هر دو بیچون و چرا دوباره سرگرم بازی خودشان میشوند!!...
🌱 مادری کردن رشد است!؟ کجای کار من رشد دارد؟ هر روز یک مسیر تکراری را طی کردن چگونه تو را بزرگ میکند و رشد میدهد!! فقط اعصابت را له میکند! احساس عدم تعادل میکنم! عدمتعادل میان آمال و آرزوهای درونی و کارهای بیرونیام... عدمتعادل و فاصله میان استعدادها و توانمندیها با وظایف و مسئولیتهای خانوادگی و اجتماعیام... یک شکاف بزرگ است میان جایی که فکر میکردم باید باشم و جایی که حالا ایستادهام...
🔻 دخترها دوباره مدام نق میزنند که خسته شدند! اصلا سفر را به کامم تلخ کردهاند! در بین شلوغیهای حرم، پرستو، دوست صمیمی دوران مدرسه را میبینم! چند سالی بود از او خبر نداشتم و حالا امروز او را در مشهد، حرم باصفای امام رضا (علیهالسلام) میبینم! او هم مادر شده است! مادر سه کودک که چقدر پرشور و نشاط در وسط صحن با هم بازی میکنند! درست بر عکس محیا و مهسای من که دائما به من چسبیدهاند و غر میزنند...! روی فرشهای فیروزهای رنگ صحن گوهرشاد، رو به روی گنبد مینشینیم... پرستو با مهربانی به من نگاه میکند و از حال و احوالم میپرسد! " چه خبر رفیق جان؟ چه کار میکنی؟ آهی به وسعت تمام این روزهای خستهکنندهی زندگیام میکشم و میگویم: هیچ! فعلا ک تو خونهام فقط... میخندد و میگوید: "پس چرا آه میکشی دختر! شاید بگویی چه ذهن عقب ماندهای دارم و یا اینکه در عصر حجر زندگی میکنم اما زنانگی برای من با "خانه" تعریف میشود! اما اینکه زنانگی برای من خانه است به این معنی هم نیست که من میخواهم همیشه راکد بمانم و فقط در خانه هستم و هیچ کاری برای جمع و جامعهام نداشته باشم...
💬 صحبت من و پرستو طولانی میشود! مهسا و محیا هم با دختران پرستو رفیق شدهاند و حالا من با خاطری آسوده با پرستو حرف میزنم!! پرستو از کارها و فعالیتهایش میگوید اینکه پابهپای بچههایش درس خوانده و یاد گرفته... اینکه چقدر در این چند سال به واسطهی مادریاش رشد کرده و بزرگ شده! حرفهایش شعاری و تکراری نبود! حرفهایش به دلم مینشست، باورشان میکردم... راستش من فکر میکنم پرستو را خدا سر راهم گذاشت! پرستو آمده بود تا مرا از این سردرگمی بیرون بیاورد!! پرستو که حالا از شرایط بد و خراب روحی من مطلع شده بود، دستم را محکم گرفت و گفت: ما آدمها به محض اینکه ارتباطمون با حق قطع میشه دچار سردرگمی، دچار امر مریج میشیم...
✨ بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ ﴿۵﴾
[نه] بلكه حقيقت را وقتى برايشان آمد دروغ خواندند و آنها در كارى سردرگم [مانده]اند...
🔆 استادم میگفت: هیچوقت برای مال دنیا، کسی کار نکند! هیچوقت برای به دست آوردن متاع دنیا، کسی تلاش نکند! هر کسی هر کاری میکند فقط به دلیل حکم خدا باشد... از همین الان وظایف خود را با خدا ببندید! کاری با دنیا نداشته باشید! کاری به قضاوتها نداشته باشید! کسی که به حق متصل شود، خیلی عُرضه پیدا میکند و کارآمد میشود... کسی که با حق باشد، دنیا به او هجوم میآورد و کسی که با حق نیست دائما باید به دنبال دنیا بدود و آخر هم به دستش نمیآورد...
🌿 من از امروز تصمیم گرفتم تمام لحظات زندگیام را برای خدا کنم... امروز دوباره عدسپلو میپزم اما با حس و نگاهی کاملا متفاوت... بدون نق! بدون غر و بدون هیچ چشمداشت و توقعی... غذا میپزم با یک دنیا عشق، یک دنیا تفاوت و یک دنیا زندگی...
🖊 ز . ک
📌 برداشتی از جلسات ختم مفهومی #استاد_اخوت
#زندگی_با_قرآن
#سوره_مبارکه_قاف
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
🔺اجارهخانهها سر به فلک کشیدهاند! مشکل روی مشکل و انگار اصلا کسی به کسی نیست! رحم و مروّت از میانمان رفته است... با اینکه من در سکوت بودم، اما جناب راننده همچنان به حرفهایش ادامه میداد! از هر دری صحبت میکرد! از صاحبخانهی بیمروت و اجارهخانههایی که با درآمدش جور در نمیآید تا ساندویچهایی که گرانیشان تضمینی برای کیفیتشان نیست...
کولر ماشین روشن است اما دلم هوس هوای تازه کرده است! شیشه ماشین را کمی پایین میکشم و چشمانم را به داخل خیابان میکشانم... تمام معابر شهر، به عزای امام حسین (علیهالسلام) نشستهاند! دلم چقدر هوس روضه کرده است...
📱 تلفنم زنگ میخورد! صحبتهای راننده بر سر مسائل کلان اقصادی و سیاسی مملکت، ناتمام میماند!!..." خانم شکوهی جان! واقعیتش الان خیلی فرصتش را ندارم و نمیتونم پای کار باشم.".. از ماشین پیاده میشوم! کمی از جوابی که به خانم شکوهی دادهام، وجداندرد گرفتهام!! وقت برای همراهی بود اما کاری که بینتیجه باشد را چرا شروع کنم! بهنظرم کار کردن با شش نوجوانی که تنها به صرف پر کردن اوقات فراغتشان به این جلسات آمدهاند، دردی را دوا نمیکند...
🏴 چراغهای جلسه را روشن میکنند! با دستمال مخملیِ سبزرنگم که منقّش به اسم خانم فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) ست، اشکهایم را پاک میکنم... آهی از وجود میکشم! انگار قلبم از نو شروع به تپیدن میکند! گریه برای غمِ سنگینِ مصیبتِ کربلا، دلم را سبک کرده است! بنا نداشتم برای سخنرانی بنشینم اما نشستن صاحبِ مجلس در کنارم، پایِ رفتنم را سنگین میکند!...
"شما از کدوم دسته دینداران هستید؟ بعضی از دینداران، خودشان معضل جامعهی دینی میشوند"... سوال سخنران جلسه در مطلع بحث، بدجور مرا قلقلک داد..! خودم را مخاطب صحبتش نمیدانستم اما گویا مخاطب کلام او، خودِ خودِ من بودم....
🚨 دیندارانی هستند که خود به یک معضل برای جامعه دینیشان تبدیل میشوند! آنها اقامه دین را تنها وظیفه رسول میدانند و میگویند تو و خدایت به میدان جهاد بروید، از ما کاری بر نمیآید... بیتفاوتی نسبت به دین، بدترین معضل جامعه دینی است! شما امشب برای مظلومیت امام حسین (علیهالسلام) گریستید! امام حسینی که در مسیر حرکتشان از مکه به کوفه به خیلیها برخوردند و در نهایت با نگاه سرد و انزواگرانهی آنها روبهرو شدند! در نگاه آنها عبادت خدا مهمتر از حکومت دینی بود و همین پای رفتنشان را سست کرد و ندامتشان را در تاریخ ماندگار... خداوند از هر انسانی انتظار اقامه دین دارد! وظیفه اولیه هر انسانی، ترسیم زندگی خودش نیست...! يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۹) ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ! ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﻪﺟﺎی ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﮔﺮمتان نکند. آنهایی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩﺷﺎﻥ ﺳﺮﮔﺮم ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﺳﺮﻣﺎﻳﮥ ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﻪﺍﻧﺪ!
⚠️ سرمان را به زندگیهای خودمان گرم کردهایم و از اطرافمان بیخبریم! نشستهایم تا دیگران کاری کنند! بهانه میآوریم! دلیل میتراشیم و میگوییم با یک گل که بهار نمیشود!!... چرا اتفاقا با یک گل هم بهار میشود! صاحبخانهای که انصاف دارد و به جای متاع دنیا، با خدا معامله میکند، معلمی که متعهدانه و برای یاری دین، پا به عرصه تربیت میگذارد، ساندویچفروشی که تنها به فکر سود و درآمد بیشتر نیست و رضایت امامش را بالاتر میبیند... با یک گل هم بهار میشود! میشود تنها شاخه گلی بود و برای دین تا آنجایی که میشود، مایه گذاشت... ما باید برای دینمان، کاری کنیم! دینِ عاریتی، دینی که به زمان و مکان و شخصها متکیست، در کشاکش بلا، وا میدهد و کربلایی دیگر رقم میزند...
💫 به خانم شکوهی زنگ میزنم! باید کاری کرد! هر چند کم و کوچک... مهم، بودن و اثر داشتن است...
✍ ز . ک
برداشتی از جلسات تدبر #استاد_اخوت
#زندگی_با_قرآن
#سوره_منافقون
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#لَــبَـیــڪیــاحُـســیـن✋🖤
#محرمالحرام🥀
مَــجـموعـہ ؋ــَرهنگـے امام حَسن مجتبـے(ِِ؏)༻ویژه بانُـوان🏴
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
◞⟆ @pemamhasanh14kh◞ ⟅ .🥀.
✿ஜگُـࢪوہ دختࢪانِــہ حسناஜ✿