42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔶«حمله مردم به آجانها»
✍️روایت مرحوم حجتالاسلام میرزا نعمتالله جعفری از کشف حجاب در دوران رضاخان پهلوی
💠 #تاریخ_شهرضا #شهرضا #قمشه #حجت_الاسلام_نعمت_الله_جعفری #کشف_حجاب #رضا_خان #رضا_پهلوی #آجان #مسجد
🌐 تاریخ شهرضا| @shahrezahistory
@pesar_hajii | پِسَر حاجی😭
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔶«چادر تکّه تکّه و سقط فرزند»
✍️روایت عبدالعلی شعاعی از کشف حجاب مادرش و سقط فرزند توسط آجانها در دوران رضاخان پهلوی
📚 منبع: رسانه رضا ماکسیم
💠 #تاریخ_شهرضا #شهرضا #قمشه #اصفهان #سقط_فرزند #کشف_حجاب #رضا_خان #رضا_پهلوی #آجان #مسجد
🌐 تاریخ شهرضا| @shahrezahistory
@pesar_hajii | پِسَر حاجی😭
*«سفر کربلا/پرده اي در مقابل چشم مأمور»*
عالم پرهيزگار حاج شيخ علي تاکي شهرضايي در دهه ي محرم سال 1322 اين قضيه را نقل فرمودند:
سالي بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا عليه السلام عرض کردم که من خيلي به زيارت امام حسين عليه السلام مشتاق شده ام و فکر مي کنم اگر به کربلا نروم مريض مي شوم و از شما تقاضاي گذرنامه دارم! در آن زمان فقد يکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نيز نداشتم. و نمي دانستم چگونه بايد به کربلا بروم.
بالاخره به خرمشهر آمدم، سيد رضا رضواني برايم يک مکان در کشتي به مبلغ پانزده تومان کرايه کرد و نمي دانست که من مي خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ي ديگري در کشتي بودند همه داراي گذرنامه بودند. جايي در وسط آب يک شرطي آمد و ما يک فلس در دست او گذاشتيم و رد شديم.
وقتي به بصره رسيديم. براي گرفتن بليط قطار اقدام کردم، اما چون نزديک اربعين و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بليط تهيه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه ي سيد علي حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقي گرفتم و در اتاق رفتم و خوابيدم.
همين که به خواب رفتم، ناگاهان بيدار شدم و ديدم شخصي بالاي سرم ايستاده است و مي گويد: شما بليط مي خواستيد! بلند شويد و اثاثيه را جمع کنيد. در اين هنگام يک بليط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع کن و برو!
من اثاثيه را جمع کردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابي پيچيده بودم و بر دوش گرفته بودم و يقينا هر کس مرا مي ديد، مي فهميد که ايراني هستم.
هنگامي که مي خواستيم به قطار وارد بشويم بايد تک تک به اتاقي که مأمور کنترل گذرنامه در آن بود وارد مي شديم و از طرف ديگر اتاق خارج مي شديم و به طرف قطار مي رفتيم. هنگامي که به اتاق رسيدم، متوجه شدم که هيچ مسافري در اتاق نيست و من بايد به تنهايي وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحير شدم. ناگهان ملهم شدم که «يا امام حسين عليه السلام» و «يا اباالفضل عليه السلام» بگويم و رد شوم.
پس اين دو اسم مبارک را پيوسته بر زبان مي آوردم و در حالي که اثاثيه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف ديگر خارج شدم! اما گويا در مقابل چشم آن مأمور پرده اي کشيده شده بود و مرا نمي ديد! هيچ واکنشي نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا کربلا نيز کسي از ما گذرنامه نخواست.
بالاخره به کربلا رسيديم و در کربلا نيز چون به نجاري و چوب بري وارد بودم، سقف خانه ي رئيس کنسولگري ايران را درست کردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد که به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شيخ حسين شاهرودي دادم و برايم «کارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت کرديم.
💠 #تاریخ_شهرضا #شهرضا #قمشه #علما_شهرضا #سفر_کربلا #شیخ_علی_تاکی #اربعین #عراق #مشهد
✅ منبع: پایگاه جامع عاشورا|https://b2n.ir/f74761
🌐 تاریخ شهرضا| @shahrezahistory
@pesar_hajii | پِسَر حاجی😭
.
🔸 آیة الله شیخ سیف الله نورمحمدی فرمود:
🔹 در #شهرضا شخصی بود که به #حاج_ابوالقاسم_زارع معروف بود. دروس رسمی را نخوانده بود و شغلش کشاورزی بود و از اهل معرفت بود.
🔸 یکی دو جلسه خدمت ایشان رسیدم، دیدم مطالبی از معارف الهی دارد و حرفهایی مثل حرفهای مجلسی اول میزند که پرمغز و پرمعنی است.
🔹 آیة الله حاج شیخ حسن صافی و آیة الله ناصری با ایشان مراوده داشتند.
🔸 #سید_محمد_نواب که مدتی هم در #کربلا بود و خیلی دنبال استاد می گشت بالاخره به ایران آمد و به #شهرضا رفت و از مریدان خاص حاج ابوالقاسم شد به طوری که صبح ها در منزل حاج ابوالقاسم می رفت و منتظر می ماند تا او گوسفندهایش را برای رفتن به باغ بیرون بیاورد و سید محمد دنبال او می رفت و در باغ نزد او بود و نمازش را نیز به امامت او در باغ می خواند.
📗ناگفته های عارفان ، جزء 3 ، صفحه 161 - 160.
سپاس از : کانال بزم قدسیان
#تاریخ_شهرضا
@pesar_hajii | پِسَر حاجی😌