فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستش، آرامش اون نوکری رو میخوام؛
که تکیه داده به کنج حرم . . .
و با صدای هق هقهاش
سکوت حرم و شکسته❤️🩹:)!
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
36.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از پس ِ اینکه اربعین، بشینم خونه و حسرت بخورم، خودت میدونی بر نمیام . . .
با التماس میگم؛ اگه راه داره منم بیام:))
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پی،یک خلوتم،یک سرزمین دور از این اخبار...
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
بعضی ها واقعا خیلی بی ارزشن ک الان میتونن اشکات رو در بیارن .
ولی مناون دختری بودم ک زود اشکی میشدم
با کوچیک ترین چیز '
میشه باورم بی کس وتنهام
مث ارباب .
تنها تکیه گاهم ارباب
دیگه تموم شد برام این دنیا نیست یه بازیِ
عهی با این " سنم " ببین کیا بازیم دادن.
دیگه نه .
من آدم میشم همون آدم قوی ؛ .
درست تنها اما با وجود امام هام
من همون دختر قویییی ،میشم "
دعام کنید >>>>>
#دلی
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
قسمت هفتاد و نه
صبحونه آماده بود و زهرا هم فکر کنم تو اتاق محدثه بود.
چند لقمه خوردم و راهی شرکت شدم. تو شرکت و موقع کار همش حواسم به گندی که زدم بود. خیلی حالم از خودم بهم میخورد. از طرفی دل نداشتم ناراحتی و اشک عشقمو ببینم از طرفیم چادر سر کردن و دین و ایمان مسخره اش اذیتم میکرد.
آره من مسلمون نشده بودم چون هیچی از دین اسلام نمیدونستم. نمیدونستم چه چیز خوبه و چه چیز بد.
کسی نبود که یادم بده. نه پدر، نه مادر.
به این امید با زهرا ازدواج کردم که شاید اون بهم یه چیزی یاد بده که به اسلام علاقه مند بشم اما..متاسفانه خودم خراب کردم رابطمون رو.
و چقدرم پشیمونم از این کارخرابی. ساعت کاریم که تموم شد، باخودم گفتم یک عذرخواهی ساده به یک شاخه گل نیاز داره. باید تموم کنم این قهر و سرد بودن رو.
هرچند زهرا با من قهر نمیکرد فقط من دامن میزدم به مشکلاتمون.
به خودم گفتم:آخه آدم عاقل، عشقت تو زندگیته چرا داری کار و از این بدتر میکنی؟ چی میخوای دیگه؟
تنها خواسته ام برداشتن حجابش بود که به هیچ عنوان نمیتونستم حریفش بشم.
خلاصه رفتم یک شاخه گل رز سرخ خریدم با یک آویز دوستت دارم و راهی خونه شدم.
دیدم دست خالی بده یک جعبه شیرینی تر هم گرفتم و رفتم.
ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و زنگ واحد رو زدم. اما کسی جواب نمیداد.
نگران شدم یعنی کجا رفته؟
کلید انداختم و رفتم تو.
جلو در خونه که رسیدم صدای گریه محدثه رو شنیدم.
نمیدونم چرا اما اولین چیزی که به زبون آوردم این بود.
"یا اباالفضل"
با کلید در رو باز کردم و رفتم تو.
دویدم سمتی که محدثه گریه میکرد.
رو تختمون دراز کشیده بود و از گریه سرخ شده بود. بغلش کردم و زهرا رو صدا زدم.
_زهرا؟؟زهرا کجایی بچه غش کرده!
دیدم صدایی از زهرا هم نمیاد.
جعبه شیرینی و گل رو گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون که ناگهان پای زهرا رو دیدم تو آشپزخونه.
رفتم جلو تر و دیدم بیهوش افتاده رو زمین سرد آشپزخونه.
_واااای خدا.
رفتم جلو و تکونش دادم.
_زهرا؟زهرا جان پاشو عزیزم. زهراخانم، خانمم، خانمی، عزیزدلم..پاشو خانم من تحمل ندارم.
قلبش خیلی ضعیف میزد.
تنها چیزی که به ذهنم رسید اونموقع، زنگ زدن به اورژانس بود.
محدثه هم هی گریه میکرد و نمیتونستم بزارمش زمین.
تا اورژانس برسه با هر بدبختی لباس تن زهرا کردم و آوردمش رو مبل.
وقتی گذاشتنش رو برانکارد و بردنش، پشت سرشون با ماشین راه افتادم. اول محدثه رو گذاشتم خونه زن دایی و گفتم من و زهرا یک جایی کار داریم محدثه تا صبح پیشتون بمونه. زن دایی هم با بهت و حیرت قبول کرد.
رسیدم بیمارستان و فهمیدم زهرا رو بردن آی سی یو.
سرم داشت گیج میرفت. یعنی چی خدا؟ زهرای من چرا باید اینجا باشه؟ مگه چش شده یهویی؟
دکترش که اومد رفتم باهاش حرف بزنم.
گفت:بیاین اتاقم لطفا.
#نویسنده_زهرا_بانو
کپی با ذکر نویسنده جایز است .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
قسمت هشتاد
با عجله رفتم اتاقش.
_آقای دکتر خانمم چش شده؟چه اتفاقی افتاده خواهش میکنم بگین.
_اول شما بشینین آروم باشین تا خدمتتون عرض کنم.
نشستم و منتظر شدم حرف بزنه.
_ببینین خانم شما دچار بیماری قلبی بودن. الانم حمله خفیفی بهشون وارد شده و متاسفانه سکته کردن. اما خفیف..
_یعنی چی آقای دکتر؟ الان حالش خوبه؟
_حال خانمتون خوبه اما نه زیاد. باید مدتی تحت درمان و نظر ما باشن تا حالشون بهتر بشه.
_تو ای سی یو؟
_بله.
_اونوقت..حالش خوب میشه؟
_بله بهتر میشن اگه خدا بخواد.الانم از دست شما جز دعا کاری ساخته نیست.
_بچه اش چی؟ نمیتونم بیارمش اینجا؟
_نخیر آقا بهتره فرزندتون رو مدتی جایی بزارین تا همسرتون شرایط بهتری پیدا کنن.
رفتم تو فکر. زهرا ناراحتی قلبی داشته و به من چیزی نگفته.
_متاسفانه از اونجایی که پیداست خانمتون راجب به ناراحتی قلبیشون چیزی به شما نگفتن.
سرمو تکون دادم و بلند شدم.
_ممنون دکتر بااجازتون.
از اتاقش بیرون رفتم و رو صندلی نزدیکی نشستم.
خیلی حالم خراب بود. واقعا نمیدونستم با این من قدر نشناس چیکار کنم؟
دلم میخواست زهرا انقدر کتکم میزد تا اینکه موضوع به این مهمی رو ازم پنهون میکرد.
کم کم همه باخبر شدن و میومدن عیادت. زهرا یکبار به هوش اومده بود ولی نذاشتن من باهاش حرف بزنم.
دیدار هام خلاصه میشد به یک شیشه بزرگی که بین من و زهرا کشیده شده بود.
محدثه پیش زندایی موند و منم صبح تا شب که سرکار بودم، شبا میومدم بیمارستان و رو صندلی خوابم میبرد.
خیلی روزای سختی بود به علاوه اینکه حق دیدن زهرا رو هم نداشتم.
#نویسنده_زهرا_بانو
کپی با ذکر نویسنده جایز است .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
✨ #بـانـوے_پـاک_مـن
قسمت هشتاد و یک
خیلی به دکتر اصرار کردم که بالاخره گذاشت ببینمش. اونم فقط۵دقیقه.
لباس مخصوصی پوشیدم و رفتم بالای سرش.
_زهراجان؟ عزیزدلم؟ بیدار شو خانمی. دلم برات خیلی تنگ شده الان یک هفته است از پشت این شیشه های لعنتی میبینمت.
دارم دیوونه میشم از این فاصله و دوری. دکترا فقط۵دقیقه وقت دادن بهم که باهات حرف بزنم.
محدثه بیتابی میکنه. دلش شما رو میخواد. نمیخوای بیدارشی بغلش کنی؟
آروم پلکاش تکون خورد، جون گرفتم. خدایا شکرت که بیدار شد.
_کارن؟
_جان کارن. دردت به جونم چرا نگفتی ناراحتی قلبی داری؟ چرا از من موضوع به این مهمی رو پنهون کردی؟ من که شوهرتم، همدمتم..
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفت:اگه همدمم بودی...اینهمه اذیتم نمیکردی، آزارم نمیدادی که به..این روز بیفتم.
اشکام آروم آروم میریخت رو بالش زهرا. راست میگی من خیلی نامردم، خیلی بی معرفتم که قدر فرشته ای مثل تو رو ندونستم.
_آره حق با تویه. من بهت بد کردم منو ببخش.
_مواظب محدثه باش.
پرستاری اومد و منو بیرون کرد. لحظه آخر فقط دستای سردش رو لمس کردم و رفتم.
از اینکه دیده بودمش حس خوبی داشتم اما از طرفی هم آزارم میداد، دیدنش تو این حال.
سریع با ماشین رفتم خونه زندایی و چند ساعتی پیش دخترم موندم. یکم استراحت کردم و باز راه افتادم سمت بیمارستان.
کم کم تو خیابونا داشتن پارچه سیاه میکشیدن؛ میگفتن محرمه.
من که سر در نمیاوردم اما شنیده بودم عزاداری یکی از اماماشونه برای همین همه شهر رو سیاه پوش میکنن به احترامش.
خیلی برام عجیب بود که امامی انقدر پیش مردم عذت و احترام داشته باشه که شهر براش سیاه پوش بشه.
مگه چیکار کرده؟ مردم چرا انقدر دوسش دارن؟
هرجا میرفتی یک یا حسین زده بودن به دیوار.
زهرا یک هفته دیگه هم موند تو بیمارستان. دکترش می گفت حالش اصلا خوب نیست. می گفت فقط دعا کنین همین و بس. می گفت احتمال یک سکته دیگه هم هست.
ته دلم با تمام حرفاش خالی میشد. حس بدی بچد عشقتو از دست بدی. شریک زندگیتو برای دومین بار از دست بدی.
زندایی راه افتاد تو روضه ها و جلسه ها بخاطر دعا و نذر برای خوب شدن دخترش.
وضعیت قلب زهرا روز به روز بدتر میشد و من نگران تر.
می گفتم میبرمش خارج اما دکترا میگفتن کاری از دست اونا برنمیاد.
فقط خدا الان میتونه همسرتون رو شفا بده همین و بس.
یک شب راه افتادم تو خیابونا. حجله های سیاه و سینه زنا و زنجیر زنا تو خیابون راه افتاده بودن.
برام عجیب بود اما حال اون شبم یک چیز دیگه بود. حال یک مردی که همه چیش رو از دست داده و نمیخواد آخرین امید زندگیشو از دست بده.
من دیگه اون کارن مغرور نبودم فقط دلم میخواست زهرام شفا پیدا کنه. بازم برگرده سر خونه و زندگیم اونوقت من دیگه غلط بکنم اذیتش کنم.
فقط برگرده..
#نویسنده_زهرا_بانو
کپی با ذکر نویسنده جایز است .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
من اصلا دیروز نیومده بودم ایتا و به دلایلی نتونستم رمان بزارم و اینکه بله من ناشناسو چک میکنم و میدونم میگید بیشتر پارت بزار ولی روزی باید ۳ پارت بزارم 💗🥲.
یه یاحسین گفتو محکم از جاش بلند شد!
بلند شدم روبه روش وایسادم،با تعجب گفتم:چیشد؟
گفت: هرچی فک میکنم میبینم منی که امام حسینو دارم حیفه غصه بخورم❤️🩹
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<تمامِجهانِمنی🫀👀>
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
چادری گشتن من قصه نابیدارد🌾🌱
مرا قسمم داده حافظ خونش باشم🌚
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
چایخانهای در هند☕🌿!
نکتهی عکس رو گرفتید😍😂؟’›
پرچم بالاس❤️🚶🏻♂️
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
پرسیدند:
فرقکریمباجواددرچیست؟
فرمودند:
ازشخصکریمهمینکهدرخواستکنید
بهشماعنایتمیکندولی«جواد»خود
بهدنبالسائلمیگرددتابهاوعطاکند...
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
شماباآهنگهایفلانخوانندهمیریدتوفاز ...
مابامداحیایایشونمیریمتوکما:)🎧🔏
- مامثلهمنیستیم🤌
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
چه حس خوبیه حس داشتن تـوتو همون معجزه ایی هستی که تواوج خستگی وقتی بهت فکر میکنم نسبت به همه چی دوباره امیدوآر میشم همون حسِ خوبی که هر چی میشه میگم فدآی سَرم یکیو دآرم که حتّی فکر کردن بهش برآم آرامش بخشه آرامشمه وجودمه دل و جونَم به بودنِت گرمه🙈❤️
#مخاطبخاص
#روزمرگی
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
باهرکیحرفمیزنی:
یکیکربلاس . .
یکیمشهده . .
یکیتویراهه . .
یکینجفه . .
یکیدارهآمادهمیشهبره . .
وسوالیکهپیشمیاد!
- فقطمناضافهبودم؟! 💔:)))
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
پسرامالبنین
توبِهزِمنسرکویتهزارهاداری
ولیبدانکهگدایتفقطتـورادارد❤️🩹
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
-
چجوریتویِخونہآرامشداشتہباشیم؟🌸
𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒
- نوشیدنۍ گرم بخور☕🌱
- یڪم آفتـاب بگیر🌞💛
- بدنـتوحرڪتبده🐋💓
- مدیتیشـنویوگـاانجـامبده🧘🏼♂🧡
- درطول روز بخواب💚🧚🏻♀
⋆𓂃 #ایده𖡻⋆-🫐'!၃
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
ادمین تبادلات میشم با جذب فول و تضمینی آمار بالای 2k باشهه🤏🏻❤️🔥
@mahdohkj
بعضی از نشدن های زندگیتون رو
بذارید به حساب اینکه
اگه میشد، خیلی بد میشد!
به خدا اعتماد کن.
͛𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』