eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت دهم - هیی نگار:راستی ،امروز دسته جمعی ساز زدیم ،جات خیلی خالی بود - چه خوب،راستی عروسیم بیایااا نگار:وایی رها من از نوید میترسم... -واا مگه میخواد بخوره تو رو،عروسی دوستت داری میای نگار:باشه ،ببینم چی میشه ،قول نمیدم - باشه ،آدرس تالارو برات میفرستم ،چون خودم بیرون نمیتونم بیام نگار :باشه ،عزیزم -فعلن بخوابم ،خیلی خستم... نگار: بخواب گلم ،شبت خوش صبح روز عروسی رسید به زور با صدای زیبا بیدار شدم زیبا: رها پاشو نوید پایین زیر پاش علف زده ( باشنیدن این کلمه ،از مثل موشک از جام بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم تو اتاق هانا،هانا خواب بود ،بوسیدمش و رفتم پایین زیبا جعبه لباس عروس و داد دست نوید رفتم نزدیک زیبا شدم -زیبا جون یه کم پول میخوام واسه شاباش دادن؟ نوید: نمیخواد ،من بهت میدم زیبا:نه بابا شما چرا ،صبر کن عزیزم الان میام زیبا هم رفت و با چند تا تراول برگشت -دستتون درد نکنه(بغلش کردم و خداحافظی کردم) سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه نوید گوشیشو برداشت و شماره گرفت نوید:الو ساناز کجایی پس ما الان نزدیکای آرایشگاهیم باشه هر چه زودتر بیا -ساناز میخواد بیاد؟ نوید: اره گفتم بیاد تنها نباشی ( اینو دیگه کجای دلم بزارم) رسیدیم آرایشگاه ،از ماشین پیاده شدم درو بستم نوید: رها؟ -بله نوید: اینقدر هولی زنم بشی که لباس عروست یادت رفته؟ - اره ،خیلی لباسو گرفتم ازش - خوب حالا برو دیگه نوید: منتظرم تا ساناز بیاد ،تو برو داخل رفتم وارد آرایشگاه شدم ده دقیقه بعد ساناز خواهر نوید اومد - سلام ساناز: سلام عزیزم ،مبارکت باشه رو کرد به آرایشگر ژیلا جون ،سفارشیاااا ژیلا: چشم گلم نزدیکای غروب آماده شدم ،لباسو پوشیدم ،شنل و سرم گذاشتم ساناز : ای جااانم ،دوماد ببینه پس میافته ،رها جان شنلت و بنداز ،قشنگی لباست همه رفت زیر شنل - باشه تالار رسیدم در میارم ساناز : الهی قربونت برم ( ساناز واسه نوید زنگ زد ) ساناز: الو نوید ، بیا که عروسمون آماده شده نوید نمیدونی چه عروسکی شده باشه خداحافظ - کی میاد ساناز جون ساناز: گفت نیم ساعت دیگه اینجاست - باشه حالا نوبت ساناز بود که باید آرایش و شینیون میشد یه ربع گذشته بود و من نمیدونستم چیکار کنم یه دفعه یه فکری یه ذهنم رسید به نگار پیام دادم برام زنگ بزنه نگار زنگ زد - الو سلام نوید جان ،کجایی؟ نگار : چی میگی رها - آها باشه عزیزم الان میام پایین نگار: حالت خوبه رها ؟ - فدات شم میبوسمت ✨ادامه دارد . .✨ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت یازدهم گوشی و برداشتم بلند شدم - ساناز جون من میرم پایین ،نوید گفته برم پایین ساناز : عع صبر کن منم بیام پس - عع نه بابا اینجوری با این قیافه نصفه آرایش،فیلمبردارم میاد ،تو فیلم بد میافتی ساناز : باشه ،برو پس رفتم سمت لباسام ،لباسامو هم بردارم ساناز: نمیخواد بابا ،من خودم میارم برات تالار نتونستم چیزی بگم فقط کیف پولمو برداشتم و رفتم پایین تن تن از پله ها رفتم پایین هوا تاریک شده بود شنلمو کشیدم جلو و دوییدم با تمام وجودم دوییدم از کوچه پس کوچه ها رد شدم که کسی منو نبینه نمیدونستم کجا برم ولی تا جایی که میتونستم فقط دور شدم با این لباسم نمیتونستم برم ترمینال ،حتمن مشکوک میشدن روز تعطیلم بود و مغازه ای باز نبود که برم لباس بخرم گوشیم زنگ خورد کیف پولمو باز کردم ،گوشی رو برداشتم ،نگاه کردم نوید بود خیلی دلم میخواست ،قیافه الانشو میدیدم گوشیمو خاموش کردم تا ساعتای ۹ شب تو خیابونا پرسه میزدم نمیتونستم واسه نگارم زنگ بزنم که لباس بیاره برام میدونستم اولین نفری که نوید میره سراغش نگاره ساعت ده شده بود و من دیگه نای راه رفتن نداشتم پاهام دیگه تاول زده بود داخل کفش کفشو از پام درآوردم و گرفتم تو دستم و راه میرفتم توی راه چند تا جوون از رو به روم میاومدن شنلمو کشیدم جلو رو از کنارشون رد شدم یه دفعه یکی از پسرا گفت : عروس خانم ،دوماد پیچوند یا تو پیچوندی؟ یکی دیگه گفت: نه بابا ،با این قیافه اش پیداست ،عروس پیچوند عع چه خوب شده پس ،عروس خانم یه نگاه به ما بنداز شاید خوشت اومد از یکی از ما وبعد خندیدن 😒 همینجور میگفتن و میاومدن پشت سرم یه لحظه احساس کردم دارن نزدیک میشن منم لباسمو گرفتم بالا که زمین نخورم ،و دوییدم😱 اونا هم پشت سرم میدویدن ! وارد خیابون اصلی شدم که برم اون سمت خیابون که یه دفعه یه ماشین جلوم ترمز زد... ✨ادامه دارد . .✨ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت دوازدهم نگاه کردم یه خانم و یه آقایی داخل ماشینن رفتم سمت خانم - تو رو خدا کمکم کنین😭 از پشت پسرا رسیدن آقاهه از ماشین پیاده شد اصلا بهم نگاه نکرد رفت سمت پسرا آقا: چیزی شده؟ بچه ها بریم ،تا شر درست نشده کنار ماشین نشستم و گریه میکردم خانومه از ماشین پیاده شد یه خانم محجبه ،که صورت مهربونی داشت.. خانومه گفت عزیزم اسم من نرگسه،اینجا چیکار میکنی ؟ پریدم تو بغلش و گریه میکردم ،انگار چند ساله که میشناختمش - تو رو خدا کمکم کنین 😭 نرگس: خوب عزیزم ما که نمیدونیم مشکلت چیه ،چه جوری کمکت کنیم ،اصلا تو الان باید تو مجلس عروسیت باشی ،اینجا چیکار میکنی ؟ ( ماجرا رو براش تعریف کردم) نرگس: الان میخوای چیکار کنی، جایی رو داری بری؟ - میخوام برم جنوب پیش دوستم ،اگه میشه کمکم کنین، یه لباس میخوام که برم ترمینال نرگس : بلند شو ،الان این نصف شبی ،ماشین پیدا نمیشه ،بریم خونه ما ،صبح یه فکری میکنیم،سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم شنلمو جلوی صورتم کشیدم و شروع کردم به گریه کردن نرگس : عزیزم رسیدیم پیاده شو - از ماشین پیاده شدیم و رفتم داخل خونه یه خونه قدیمی که وسط حیاط یه حوض کوچیک داشت نفهمیدم که چقدر راحت بهشون اعتماد کردم یه دفعه یه صدایی اومد یه خانم میانسال در ورودی و باز کرد نرگس: سلام عزیز جون ( با دیدنم شوکه شد) سلام مادر ،این دختر کیه؟ نرگس: داستانش مفصله عزیز جون،بعدن بهتون میگم عزیز جون: بفرما دخترم ،خوش اومدی وارد خونه شدیم نرگس رو کرد به اون اقا نرگس: داداش رضا اجازه میدی ،امشب دوستم تو اتاقت بخوابه ( فهمیدم که داداششه ،آقا رضا یه سکوتی کرد و گفت): باشه اشکالی نداره نرگس: خوب ،عزیزم من اسمت و نمیدونم - رها نرگس : رها جون بریم ،تو اتاق داداش رضا استراحت کنی - به آقا رضا نگاه کردم: شرمندم که مزاحمتون شدم آقا رضا(همونجور که سرش پایین بود): دشمنتون شرمنده اشکالی نداره... ✨ادامه دارد . .✨ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پنج پارت از رمان تقدیم نگاه های پر مهرتون ؛ https://harfeto.timefriend.net/17021748143264 -برای نظراتِ قشنگتون ؛)💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح بخیر بهونه ی قشنگ من برای زندگی🤍🙃
کسی که بینایی را خلق کرده است یقینا بیناست یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند پس او تو را می بیند از او کمک بخواه!:))))) ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰ 𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
امروز فرصتیه برای بهتر شدن الکی هدرش نده👀😎 ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰ 𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
تو حتی با همین جنگیدن‌ها و نرسیدنات ، با همین کم و کاستی‌ها ، با همین نشدن‌ها و خستگیات ، حتی با همین شکست‌ها و زمین خوردنات ، با همین زخم‌های روی تنت ... عزیزی ، ارزشمندی ، زیبایی :) من بهت افتخار میکنم ؛ و میدونم رفیق ، میدونم جوونه میزنی و سبز میشی ! 📻🧡👀" ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰ 𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
آفتاب به گیاهے می تابد ڪہ سر از خاڪ بیروݩ آورده باشد 🌱⿻ ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰ 𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨
رفقا لطفا امروز برای تمام کسانی که امتحان داردند چند تا الهی به رقیہ‌ بگید که انشاءالله با ارامش کامل برند سر جلسہ‌ امتحان و به امید خدا موفق بیرون بیاند ؛ 🌙🌿
آسمان‌طورۍ📻🌸! مخصوص‌‌دختراۍ‌آسمان‌پسند😌🤞🏾 •🌿 ⁩⁩⃟♥️•← ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰ 𝐽𝑜𝑖𝑛↝@chadorane87♥️✨