eitaa logo
"دخترانِ حیدری"
4.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
چنلِ ²عدد دخترِخراسانی به همراه رفقای عکاسشون!😌 _وگوشه دنج از احوالاتمون؛👀💘. و بخشی از زندگیمون با چاشنی روزمرگی هامون🐈~ کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟نه نه اصلا با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️🧷. https://daigo.ir/secret/9857715145
مشاهده در ایتا
دانلود
"دخترانِ حیدری"
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت94 #ترانه بابا رفت و مهدی کمک کرد بلند شم و گفت: - اماد
ࢪمآن↯ ﴿ بعد امتحان با مهدی برگشتیم خونه. به دیوار تکیه دادم و سعی کردم خم بشم خودم کفش ها مو در بیارم که درد شدیدی توی پام و شکمم پیچد. اخی گفتم و و صاف ‌شدم. مهدی سریع درو بست و اومد و گفت: - چی شد صورتت چرا رفته توهم؟ قرمز شدی درد داری؟ سری تکون دادم و گفتم: - خواستم خم بشم کفش هامو در بیارم دردم گرفت. مهدی اخمی کرد و گفت: - اخه قربونت برم من می یومدم دیگه ببخشید دیر اومدم عزیزم نباید سر پا نگهت می داشتم. لبخندی زدم وگفتم: - نخیر من شرمنده شدم بس که بهت زحمت دادم. طلبکارانه نگاهم کرد و گفت: - زن منی دندم نر چشمم کور وظیفمه نبینم از این حرفا بزنی ها! دستم و روی چشمم گذاشتم یعنی چشم. رفته بودم تا روشویی وقتی برگشتم مهدی داشت توی گوشی مو می گشت. از این اخلاق ها نداشت که! همیشه به من اطمینان داشت و هیچ وقت این کارو نمی کرد. دلخور شدم رفتم بشینم کنارش رو زانو بلند شد و کمک کرد وقتی نشستم نفس حبس شده امو رها کردم و گفتم: - چیکار می کنی؟ چیزی شده؟ سری تکون داد و گفت: - توی گوشی ت شنود و دوربین وصل می کنم باید توی چادرت هم بزارم. زود قضاوت ش کرده بودم. با شرمندگی سرمو پایین انداختم و گفتم: - ببخشید! مهدی متعجب سر بلند کرد و گفت: - چیو خانوم؟ با دستام ور رفتم و گفتم: - این که زود قضاوتت کردم