🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت94 #ترانه بابا رفت و مهدی کمک کرد بلند شم و گفت: - اماد
ࢪمآن↯
﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾
#قسمت96
#ترانه
زود متوجه اوضاع شد لبخند زد و گفت:
- خدا ببخشه خانوم!
یهو یاد چیزی افتادم و گفتم:
- راستی مهدی قضیه صیغه های امام علی چیه؟ چرا همه می گن کلی زن داشتن؟
مهدی چادرمو از توی اتاق برداشت و داشت توی جاهای دوخته شده لبه هاش دمبال جای خوب برای کارگذاشتن ردیاب و شنود میگشت.
دوباره نشست سرش جاش و گفت:
- ببین خانوم امام علی وقتی جنگ می رفت خوب کاری به خانواده ها نداشتن! یعنی کسی حق نداشت به اونا اسیبی بزنه! مثل الان نیست که این تکفیری و داعشی های بی همه چیز این اسراعیل ای ها و امریکا و انگلیس و این کشور های بی منطق غرب به صغیر و کبیر رحم نمی کنن! شرف و غیرت توی وجود بی وجود اینا اصلا وجود نداره! نیست! ولی امام علی و امام های ما وقتی مجبوری درگیر جنگ می شدن اصلا به خانواده و حتا اسرا صدمه نمی زدن! بلکه امام علی به اون خانواده و خانوم ها کمک هم می کرد درست ش اینکه یه صیغه می خوندن اما فقط برای این بود که امام علی برای اون ها خورد و خوراک و این چیزا رو تامین کنه همین! اصلا اینطور نبوده که زن ش باشن و حتا زیر یه سقف برن! حالا اونایی که نمی دونن این چیزا رو افتاده سر زبون شون که اسلام کثیفه و صیغه داره و فلان این حرف های افرآد کوتاه فکره! ولی تو که الان پرسیدی تا حقیقت رو بدونی معلومه خیلی فکرت گسترش پیدا کرده و این خیلی خوبه خانومم.
همیشه یه طوری ازم تعریف یا انتقاد می کرد که منو به راهی که توش دارم قدم می زارم و جلو می رم تشویق کنه!
واقعا مهدی برای من یک همسر نمونه بود!
#2ماه بعد
توی اتاق روی صندلی جلوی اتاق نشسته بودم.
امروز روز وصال بود.
روز ازدواج دو تا کبوتر عاشق که هر وقت می خواستن ازدواج کنن یه مشکلی پیش می یومد! بعله امروز روز عروسی من و مهدی هست!
عروسی که من هیچ جهازی نخریدم و مهدی حتا یک بار به روم نیاورد! (اقایون لطفا اگر همسرتون توان جور کردن جهاز نداره بهشون نیش و کنایه نزنید بلکه هواشونو داشته باشید دلبستگی به مال دنیا فریب شیطانه فریب نخوردید!)
عروسی که من باشم ارایشگاه نرفتم و قول دادم هیچ ارایشی نکنم تا کاملا زهرایی به وصال علی م برم!
با لبخند به مهدی خیره بودم که پشت سرم وایساده بود و داشت تاج مو روی روسری م گیر می کرد.
چنان درگیرش شده بود که انگار می خواد هسته اتم بشکافه کاری نداشت که .
اخر سر گذاشتش سر میز و گفت:
- ترانه می خوام یه چیزی بهت بگم شرمنده واقعا شرمنده می شه این تاج و نپوشی؟ به جاش هر روز تو خونه برای من بپرش که هر روز بهم یاداوردی بشه تو تاج سر منی! شاه بانوی این خونه ای!
ابرو بالا انداختم و گفتم:
- چرا شازده داماد؟
مهدی سرشو انداخت پایین و گفت:
- قشنگه زرق و برق زیادی هم داره مطمعنن جلب توجه می کنه من نمی خوام کسی نگات کنه!
راست می گفت اصلا به این نکته توجه نکرده بودم