🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
. نجوای عاشقی🌻❤️🩹 #پارت_5 نمیدونستم مامان با دیدن پسرش خوشحال میشه یا از شدت شوک خدایی نکرده سکته م
.
نجوای عاشقی🌻❤️🩹
#پارت_6
دلمو به دریا زدم و گفتم میرم و با جدیت میگم با قدم های نسبتا اروم سمت آشپزخانه رفتم
مامانی میگم اگه یکروز داداش امید برگرده نظرت چیه
مامان که میدونست الکی این سوالارو نمیپرسم نیم نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت خ.. خب خوشحال میشم دیگه
_اگه الان بفهمی چی
+زینب جانم چرا این سوالا رو میپرسی دخترم
باصدایی لرزون گفتم :ما..ما.ن..یی دا.داش بر....گ..شت..ه!
_________________
۶ ماه از اون قضیه میگذشت با کمک محمد علی و امید خونمون عوض کرده بودیم و یک خونه دلباز و حیاط دار خریده بودیم
امروز سومین روزی بود که بعد اثباب کشی داشتیم تو خونه زیبا و جدیدمون زندگی میکردیم
.
نویسنده:گمنام
⭕️کپی:ممنوع⭕️
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
•𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨