ولی من هرچقدر فکر میکنم آرزویی جز تو ندارم ! .
شایدم دارم ، ولی تو مهم ترین ِهمهشون هستی ((:
که بقیه به چشمم نمیان .
تو قشنگ ترین آرزوی منی🌿 ،
من تورو برای همیشه آرزو کردم ،
تویی که بهم بهترین حس هارو میدی ،
حالمو خوب میکنی و آرومم میکنی .
آرزو میکنم واسه همیشه مال ِخودم بمونی ،
داشته باشمت ، تو قلبو ذهنم موندگار باشی .
آخه تو که نمیدونی بودنت ُموندت چقدر قشنگه🤍 ! .
همیشه بمون برام قلبم ، خب ( ( : ؟ .
- تولدت مبارک باشه حنان ِقلب ِالتیام >> .
در روضه اباعبدالله الحسین،،به یاد همه ممبرا هستم.🤍
به امید ظهور مهدی موعود💓
#ادفاطمه
کُـپی:راضـی نیستم❌
طُ را از خاطر بردم
#پارت۴
نویسنده:مریمیوسفی
مقابل واحد نیما ایستادم؛ تازه یادم اومد کلید ندارم! برگشتم و به سمت واحد رو به رویی رفتم، نفسمو با فوت دادم بیرون و
زنگ رو زدم. طولی نکشیدکه در مقابلم باز شد.
کیمیا با تیپ خاصی و لبخند به لب در چهارچوب در نمایان شد. شوکه شده بودم و خیره خیره نگاش میکردم.
لباس نا مناسبی به تن داشت که منو معذب میکرد. شرح حال پوشش پایین تنش قابل وصف نبود. سفیدی تاپش با رنگ برنز
بدنش تضاد وحشتناکی رو ایجاد کرده بود! قیافه ی کامال معمولی داشت؛ موهای رنگ شده کوتاهشو پشت گوشش زده بود و
با لبخندی بزرگی به من نگاه میکرد. تازه موقعیتم رو پیدا کردم و سریع سرمو پایین انداختم. حسابی جا خوردم! اصال حواسم
نبود نیم ساعته زل زده بودم و قد و باالش رو ارزیابی میکردم.
با صدای پر عشوه ی کیمیا به خودم اومدم.
-سالم شهاب خان، حالتون چطوره؟ بابا، مشتاق دیدار! چه عجب از این ورا؟
همین طورکه سرم پایین بود با صدای جدی و تندی گفتم:
-سالم، ببخشید مزاحم شدم؛ کلید واحد نیما رو می خواستم؟
-مزاحمت چیه؟ مگه اینکه شما کار داشته باشین یادی از ما بکنین! حاال بفرمایید داخل دم در که بده، خوشحال میشم از
دوست عزیز نیما پذیرایی کنم!
-نه خیلی ممنون، کار دارم، می خوام یکم استراحتم کنم، بعدا سر فرصت با نیما جان خدمت می رسیم.
-خوب چکاریه! نیما که االن خونه نیست، شما هم تنهایی! می تونی همین جا استراحت کنی؛ کسی خونه نیست خودم تنهام،
می تونی راحت باشی!
کم مونده بود دهانم اندازه غار باز بشه! آخه چه دوره زمونه ای شده بودکه دخترا نخ میدادن البته گاهی از نخم گذشته بود
تازگی ها تبدیل به طناب شده بود.
با کالفگی دستی توی موهام کشیدم، چه گیری داده بود؛ از اون دخترای اپن بود!
حاال روم نمی شد بهش نگاه کنم، بس که حجابش خوب بود! به ناچار به دروغ متوسل شدم.
-استراحت تنها نیست؛ دارو های مادربزرگم خونه نیماست باید زودتر بهش برسونم.
انگار متوجه شد دارم می پیچونمش، آخه دروغ از این تابلوتر! داروهای ننه بزرگ من خونه نیما چکار می کنه!
با کمی تأمل گفت:
-باشه مشکلی نیست، هر جور راحتین، من زیاد اصرارتون نمیکنم پس چند لحظه صبرکنید تا من کلیدارو بیارم
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
طُ را از خاطر بردم #پارت۴ نویسنده:مریمیوسفی مقابل واحد نیما ایستادم؛ تازه یادم اومد کلید ندارم! بر
طُ را از خاطر بردم
#پارت۵
نویسنده: مریم یوسفی
به محض اینکه داخل رفت نفسمو با فوت یک جا دادم بیرون.
زیر لب داشتم میگفتم:
_این دیگه چه دختر سمجی بود که با صدای سالمی از پشت سرم تو جام تکون خوردم و سرمو به طرف صدا برگردوندم.
با تعجب به دخترکه دقیقا تو دو قدمیم ایستاده بودن گاه کردم.
آرایش بسیار غلیظی روی صورتش داشت، انقدرکه تشخیص چهره واقعیش ممکن نبود! همه اجزای صورتشم به قول نیما
مصنوعی بود. از رنگ چشماش که تابلو لنز بود تا بینی عروسکی عمل کردش تا برسه به گونه و چونه و لب!
از این جور دخترا بدم میومد، برا جلب توجه توی کار خدا هم دخالت میکردن.
لب های پروتز شدش رو که با رژ قرمز برجسته ترکرده بود به حالت زننده ای جمع کرد و با چشمایی که به قول نیماتوش سگ
بسته بودن به من بیچاره نگاه میکرد.
آب دهنمو به زحمت قورت دادم! بابا مملکت چی شده؟! کویتی شده برای خودش!
ایندفعه با حالت تأسف سرمو انداختم پایین و جواب سالمشو با صدای آرومی دادم.
وقتی خوب با چشاش درسته قورتم داد با صدای پرعشوه و نازکی گفت:
-شما باید آقا شهاب باشین؟! تعریف شما رو از نیما جون خیلی شنیدم.
دستشو جلو آورد گفت:
-من عسل، دخترخاله ی کیمیا جونم.
با تعجب به دست دراز شدهی عسل نگاه کردم که باعث شد سریع دستشو عقب بکشه. با خنده ای پرعشوه گفت:
-ببخشید فراموش کردم، نیما گفته بود شما خیلی خشک و مقدسین و روی این جور چیزا حساسین. وای من یکی که عاشق
مردای اینجوریم.
اخمام رفت تو هم، خدا بگم چکارت کنه نیما، معلوم نیست چه اراجیفی به اینا گفته که به من میگن خشک و مقدس.
با غروری که ذاتاً تو وجودم بود با اخمی مالیم رو بهش گفتم:
-جالبه همه اینجا منو میشناسن با اینکه من هنوز یک بارم ندیدمشون.
با همون خنده هایی که جزو الینفک صورتش بودگفت:
جـوری روی خـودتـون کـــار کــنیـد که اگـر یه گنـاهم کـردید ، گـریـه تون بـگیـره .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
خواهران؛
سعی کنید سر به زیر باشید
اگر با نامحرم زیاد و
بیدلیل صحبت کنید
حیا و عفت از دست میرود .
- شهید محمد هادی ذوالفقاری .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
عشق تون به امام حسین وصف ناپذیره❤️🔥
این عشق هدیه ی خودِ اربابه
تا آقا نخوان ، کسی عاشق شون نمیشه ،
کسی براشون اشک نمیریزه ،
کسی نوکرشون نمیشه ،
کسی سینه زن شون نمیشه ،
کسی چایی ریز روضه نمیشه ،
کسی . . .
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
نیـٰاز بِہ هیچ زبـٰان شاعرانہ ای نیسـت .
رَبّنـٰا آتِنـٰا فِۍ دُنیـٰا ڪَربلا ، ڪَربلا ، ڪَربلا :)
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
[بسم ࢪب او] شروعفعـٰالیت#هٰانـآ🌱
پـٰایـانفعـالیت#هٰانـآ . .
جلیقه نجات رو اگه تن یه ماهی کنید
میشه جلیقه مرگ.
برای همه نسخه یکسان نپیچید
همه مثل هم نیستن!
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنشسپاهوقتیمیگن
چرااسرائیلونمیزنید؟؟؟😬😂🔪
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
اونجاکه سارا یوسفی میگه:
آنچه میخواهم از این عشق همین است فقط :
تو بمان، دور نشو، دیر نیا، زود نرو
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
سلام دخترا یکمی حالم بده
سه تا الهی به رقیه وسه تا الهی به علی اصغر و سه تا الهی به ابوالفضل عباس
میگید برام؟!
لطفا💔
فور مرامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدم تنهای تنها🙃🥺
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷
『 @pezeshk313 』
⇝. ⟆ سلام گشنگم '⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'چالش داریم⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'نوعش راندی ⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'زمان الان⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'ظرفیت زیاد ⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'جایزه رازه⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'توسط سارا⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆'ایدیم⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆' @Saraبصصص ⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆چنلمون'⤸.👧🏻🍓.⤹'.!
⇝. ⟆ @pezeshk313 ⤸.👧🏻🍓.⤹'.!