به قول مولانا:
دل نخواهم، جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من 🤍 .
#رفیقونه
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
- بهقولِفروغفرخزاد:
توخوبباش، آنکسکهفهمیدقدرمیداند. وآنکسکهنفهمید، روزیدلشبرایتمامِخوبیهایَت تنگمیشود🤎👀.️
#انگیزشي .
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
_ خورشید هم تنہاست، اما هنوز میدرخشہ...🌝💗 .
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
بریم یکم درس بخونیم🥴📚
#روزمرگی 🤍_
#کَنْیزِفآٰطِمَهْ
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
-اگه خدا مجبورت می کنه که صبر کنی
پس صبر کن خدا داره تلاش می کنه
که یه چیزی رو نشونت بده♥️🔗 !
پ.ن:ببینینچهعکسیگرفتممم😭🕊
#روزمرگی
کپی ؟ لا✋🏻
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
رفقای مهربون ِ
میشه برای دلیل زندگیم ؛
¹نفری یک دور تسبیح الهی به رقیه
²سیل صلوات راه به برکت امام زمان و امام حسین علیه السلام بگین
³سر نماز هاتون خیلی برای من دعا کنید😢❤️🩹
رفیقشمیگفت:
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشیدرویِسـرش
توحالت ِ سـجدهمـیموند...!
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد..♥️(:
-شھیدانه
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
خدایاتوامیدقلبِمنی❤️🩹!->>
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
【حرم امن تو کافی است هراسان شده را🕊؛
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را🌧🫀】
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
دوستت دارم از آن دوسـت داشتنهایی که
هیچکس نمیدانـد، هیچکس نمیتوانـد💐💛 .
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
باشد ڪہ غم خجل شود از صبࢪ ما ❤️🩹'((:
باشد ڪہ ࢪوزگاࢪ بچࢪخد بہ ڪام ما🪐*
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
< وَ یا مَنْ لَا یعَنِّیهِ دُعَاءُ الدَّاعِینَ >
ای خدایی که دعای همه اهل عالم
او را خسته و درمانده نمیکند..✨❤️🩹!
بود که بار دگر بشنـوم صداي تـو را ؟ 🗣🌱-
ببینـ👀ـم آن رخ زیبـ✨ـاي دلگشاي تـو را ؟!🌝💐
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ حرمتم...🥺
#تسکیندهندهقلبم❤️🩹
#امام_حسینم
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین بزرگتر از دردای منه...❤️🩹
#امام_حسینم
#اللهمعجلالولیکالفرج
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
هرچندایرانم،ولۍقلبمعراقاست!💔( :
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
هرچندایرانم،ولۍقلبمعراقاست!💔( : 💘˹➜˼
یہآغوشگرم،
یہبغلازجنسشبڪہهایضریحت
روباڪلدنیاهمعوضنمیڪنمعزیزعراقۍ🥺💔؛
#دلۍ
یکمی درس✨🦦
#روزمرگی
#کپی؟ لا خواهرر🙂
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
رفقا برای سلامتی مادر سارا جان دعا کنید🤲
شده نفری یدونه صلوات هم بفرستید هم برای اون دنیای خودتون خوبه هم انشاالله مادر سارا جانم زود خوب میشن
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت6 یعنی به من توهین کرد؟ یعنی به من گفت تو مثل یه وسیله
ࢪمآن↯
﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾
#قسمت7
روی نیمکت نشستم که دیدم وایساده و نمی شینه .
وسط نیمکت نشسته بودم و اگر می نشست جفت من بود تقربا و فهمیدم دردش چیه!
گوشه نیمکت نشستم که نشست و گفت:
- بفرماید.
زود شروع کردم و گفتم:
- خوب ببین من به حرفات فکر کردم تو دیشب به من گفتی من وسیله عمومی ام؟
با کفشش به زمین ضربه می زد و با حرفم پاش ثابت موند و با مکث گفت:
- من این توهین و به شما نمی کنم و اگر اینطور حرف منو برداشت کردید شرمنده من خواستم بفهتون بفهمونم هر کسی خودش انتخاب می کنه عمومی باشه یا نه!
سری تکون داد و گفتم:
- خوب باشه حالا بهم بگو من چطور از عمومی بودن در بیام؟
بلند شد و گفت:
- دنبالم بیاین.
دنبالش راه افتادم رفت سمت کتابخونه داشنگاه .
نگاه های متعجب همه رو می دیدم که روی ما می چرخید اما مهم نبود.
وارد کتابخونه شدیم اولین باره می یومدم من و چه به کتاب خوندن.
توی قفسه گشت اما انگار چیزی که خواست و پیدا نکرد و گفت:
- نیست! شما راس ساعت ۵ بیاین به مسجد... اونجا بهتون یه سری کتاب می دم .
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه حداقل شماره تو بهم بده نتونستم بهت زنگ بزنم یا مثلا بلد نباشم پیدا نکنم.
با نقشه ماشین راحت بود برام و فقط قصدم این بود شماره اشو بگیرم.
می دونستم باز فهمیده قصدم چیه!
روی یه تیکه برگه نوشت و داد بهم.
با لبخند پیروزی بهش نگاه کردم و گفتم:
- خوب دیگه پس من ۵ میام.
خواستم برم که صدام زد:
- خانوم کامرانی.
برگشتم که دیدم گوشی و عینکم دستشه اما سالم.
صفحه شکسته گوشیم تعمیر شده بود دسته های عینکمم همین طور.
متعجب گرفتم و به قاب گوشی که عکس یه شهید بود و نوشته بود:
- شهید ابراهیم هادی.
نگاه کردم .
ادامه داد:
- نمی دونم خوشتون اومده یا نه امیدوارم خوشتون بیاد.
منظورش جلد گوشی بود.
یه ارامش خاصی بهم تزریق می شد.
یه چیز عجیبی!
دستمو روی عکس کشیدم و گفتم:
- امم خیلی خوبه یه جوریه دوسش دارم.
حس کردم نفس راحتی کشید.
و گفت:
- اصراف کردن گناهه گوشی شما صفحه اش تعمیر می شد عینک تون هم همین طور نباید دور بریزید خدا خوشش نمیاد.
سری تکون دادم.
باز هم یه چیز عجیب دیگه و این بار اسراف!
به ساعت نگاه کرد و هول کرد:
- کلاس حتما شروع شده وای.
بدو بدو سمت کلاس رفتیم و نیک سرشت در زد جلو نرفتم.
خدا خدا می کردم راش نده تا بیشتر باهاش صحبت کنم.
و طبق خواسته من راش ندادن و گل از گلم شکفت.
انتظار داشتم بگه من حرکتی بزنم اما هیچی نگفت و سمت در خروجی رفت منم دمبالش.
به رسیدم و گفتم:
- خوب دیگه ببین رات ندادن بیا بریم کتاب بده بهم .
یکم فکر کرد و با تکون دادم سر قبول کرد.
سمت پارکینگ رفت و گفت:
- ماشین اوردین؟
اره ای گفتم و اون ادامه داد:
- پس برید دم در تا ماشین و در بیارم.
باشه ای گفتم و سوار ماشینم شدم و منتظر موندم .
ماشین ش یه پارس طوسی بود دمبال راه افتادم .
تاحالا این ورا نیومده بودم می خورد محله فقیر نشینی باشه!
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت7 روی نیمکت نشستم که دیدم وایساده و نمی شینه . وسط نیمک
یک پارت تقدیم ِ به خوش ِقلب ترین ِ ها 💘🫂
حق نداری ِ ؛
به کسی دل بدهی،الّا من!☝️🏻
پیشِ روی تو دو راه است فقط من یا من
پ.ن: من سرت با کسی شوخی ندارم👀🫂❤️
#مخاطبخاص
#صࢪفأجھـتاطلاع
| “زندگی مانند دوربین عکاسی است،
شما باید حداقل یک عکس خام درش بگذارید تا یک عکس از چیزی که میخواهید به شما تحویل دهد.”
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°