eitaa logo
دکتر کبیری 🇮🇷 متخصص زنان
26.4هزار دنبال‌کننده
369 عکس
135 ویدیو
0 فایل
سلام من متخصص زنان _زایمان و نازایی در شهر اصفهان هستم @pezeshkezanan تایید هویت مدیر کانال توسط ایتا راه ارتباطی جهت ویزیت آنلاین و حضوری: @Dr_gynecologist لینک گروه پرسش و پاسخ رایگان: https://eitaa.com/joinchat/698745221Cac85a860a2
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره نه 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 من 14 سال داشتم و تمام دکترها از بارداری من را ناامید کرده بودند دکترهای معروف تهران اعلام کرده بودند زود یائسه میشم و درصد بارداری 20 درصده 💢💢 من عاشق فرزند بودم و سختی های زیادی در این راه کشیدم بارها بعد از اومدن از مطب دکترا آب پاکی به دستم ریختند ، زار زار در کنار همسرم گریه میکردم و مدام به درگاه خداوند گریه میکردم چرا خداوند من را با بچه داره امتحان میکنه. 💢💢 خواهرهای کوچیکترم، بعد من ازدواج کرده بودند و همشون دوتا دوتا بچه داشتند ، نه اینکه ناراحت بشم باردار میشن ناراحت بودم چرا من باردار نشدم.😢 💢💢 بلاخره بعد هر درمانی و جوابی که منو دکترها مایوس میکردند تو خودم میرفتم و با خودم خلوت میکردم. 💢💢 یک روز ناخوداگاه به یکی از دوستان که تو گروه باهاش آشنا شده بودم و اسمش اکرم زنگ زدم و ایشون گفتند هیچ دکتری نمیرم و ادامه درمان را فقط با یه دکتر که الان رفتند انگلیس انجام میدم منم ادرس دکتر و گرفتم و تا غروب و شبها در نوبت دکتر مینشستم و بلاخره ویزیت میشدم و برمیگشتم خونه. با مشورت دکتر و امید دکتر، بلاخره ادامه درمان ابان 98 انجام و بهمن با آی وی اف، انتقال جنین داشتم. 💢💢💢 متاسفانه ای وی اف بار اول منفی شد و من اولین نفرات مبتلا به کرونا در اسفند ماه 98 بودم و با مشکلاتی که در کرونا کشیدم و دکترها منو ناامید کرده بودند و حال عمومی ام بد بود، خدا را شکر از کرونا نجات پیدا کردم. ادامه دارد... @pezeshkezanan
دکتر کبیری 🇮🇷 متخصص زنان
خاطره شماره سیزده 📕📕📗📗📗 من سال ۹۱ ازدواج کردم. شوهرم داخلِ داروخونه کار میکرد. من ۱۹سالم نشده بود
شماره چهارده درباره خاطره ۱۳ میخوام اظهار نظر کنم و دوست دارم تو گروه بزارید، وقتی خاطره را خوندم گذشته به یادم افتاد، من الان زندگیم دخترم شده، ولی خاطره ۱۳خیلی شبیه زندگی منه. من سال ۸۶ ازدواج کردم سال ۸۹ بارداری خارج رحم داشتم و با مشکلاتی که داشتم خانواده ی شوهرم با یاد دادن هاشون به شوهرم، شوهرم را فراری دادند به تبریز، جای نامعلوم بخاطر ندادن مهریه فرستادند، با اینکه من با همسرم مشکل نداشتم دخالت هاشون ما را به مشکل انداخته بود، از طرفی داغ برادر جوان، از طرفی عمل خارج رحم، از طرفی دخالت های خانواده همسر و فروش 1 واحد آپارتمان زندگیم در فردیس کرج، از طرفی فراری دادن همسرم داغ بزرگ برام گذاشت. 💢💢 من 9 ماه تک وتنها غصه خوردم، مادرم و پدرم پیر شدند، شبها بخاطر سرنوشتم چقدر غصه خوردم، خانواده ی همسرم هیچ کس به دادم نرسیده بودند و خودشون مسبب فرار همسر شده بودند . 💢💢 با برنامه ریزی قدم گذاشتم: 1_شکایت از همسر 2_حکم جلب همسر 3_هماهنگ با داماد یکی از اقوام که همسرم جهت عروسی فامیلشون از تبریزبه ساوه میاد 4_تعقیب و گریز توسط راننده🙄 5_باحکم جلب ایشون را به دادگاه تهران تحویل دادیم و خانواده اش به التماس افتادند. 💢💢 قصدم طلاق نبود زندگی بود در این مدت کل وسایلام را تک وتنها به انبار مادرم ریختم و چه غصه هایی خوردم 💢💢 10 سکه قانون تععیین کرد خانواده اش سکه ها را دادند و ماشین پراید مدل 86 را به خاطر نفقه هام به نامم کردند 💢💢 از سال ۸۹ تا ۹۹ زندگی کردم و روش زندگیم را عوض کردم چون قصدم جدایی نبود، ولی مدام خانواده همسر میگفتند این بلا را این دختر سرت آورده طلاقش بده و همسرم گوش به حرفهاشون نمیداد و زندگی کردیم 💢💢 خانواده ای که برایم بد خواستند خودشون به گرفتاری های مختلف مبتلا شدند، مادر شوهر دیالیزی شد، خواهرشوهر دخالت کرد و با دو فرزند طلاق گرفت. برادر شوهر که زنش بهم آمار میداد زنش را طلاق داد. 💢💢 ولی من تمام بدی های خانواده همسر را چشم پوشی کردم و تا لحظه مرگ مادر شوهر به ایشون خدمت کردم وهیچ کس کنارش نبود حتی دکتر ببرتش و منو همسرم براش همه کار میکردیم تا لحظه ی شب مرگش. 💢💢 زندگیم را ساختم، با روال برنامه ذهنی ام 💢💢 قطعا بخاطر دعای خیر مادر شوهرم زیر قبر، چون واقعا ارزو داشت بچه منو ببینه و ۴آذر ۹۸ به رحمت خدا رفتند . 💢💢 خداوند بعد ۱۴سال یه دختر ناز و فرزند صالح بهم عطا نمود و با آرامش دارم زندگی میکنم دقیقا مرداد ۹۹ شدم هر روز و هر لحظه خدا را بخاطر عظمتش و صبر خودم و برنامه ریزی خودم شاکرم . 💢💢💢 @pezeshkezanan
. ی شماره شانزده قسمت اول سلام و وقتتون بخیر منم خواستم از تجربیات هام بگم☺️ سر فرزند اولم که باردار بودم حدودای ۳ماهگی خدارو خیلی شکر با دکتر مرضیه امیرآبادی آشنا شدم که فوق العاده متعهد و دلسوز و باایمان بودن و خییییلی به مادر آرامش میدن اینقد که خودشون توکلشون بالاست از حدود ۳۸ هفتگی هفته ای ۲بار خدمتشون میرفتم برای معاینات تحریکی که شکر خدا جواب داد و با درد طبیعی سر ۴۰هفته دقیق که تو سونوهامم تاریخ زایمان رو ۹ دی مشخص کرده بودن؛از صبح ۸ دی دردای نامنظم شروع شد و تا حدودای ساعت ۱۲ که تقریبا منظم شد و تا به اصطلاح ۴درد که اومد سراغم ساعت ۵بود تا ۶ که گل پسرمون به خوبی و خوشی و خیلی عالی و فیزیولوژیک دیده به جهان گشود😍🤩 که واقعا هنوزم یادش میفتم تو دلم پر از حس خوشحالی میشه ولی نگم از زایمان دوم😱😅😢 وقتی گل پسرمون ۴ماهه شد متوجه شدم که خدا لطف کرده و میخواد یه کوچولوی دیگه بهمون هدیه بده اولش خیلی ناراحت شدم چون پسرم هم بچه آروم و خوش خوابی نبود🤦‍♀یه خانوم زنگ زدم خیلی خوشحال شدن و گفتن (الله خیر فی ماوقع)ماهم به فال نیک گرفتیم😄 و بد به دلمون راه ندادیم گفتیم خدا خودش داده و حتما خیلییی خوبه و مصلحتی هست که البته هم بارداری سختی داشتم با وجود دردای زیاد زیر و دل و پادرد و... دست تنها بودن و کوچولویی که تا ماه آخر بارداریم شیرشو خورد و تو ۱سالگی و ۱هفته قبل زايمان از شیر گرفتمش تو ۳۳ هفتگی یه سری دردای خفیف اومد سراغم و نگران شدم گفتم بخاطر بلند کردن بچه و شستشو و کارای شخصیش نکنه درد زایمانه؛ رفتم پیش خانوم دکتر معاینه کردن و گفتم دهانه رحم حدود ۳سانت باز شده و ریسکه باید استراحت مطلق باشی و شیاف تجویز کردن و...گفتن این چند هفته هم با سلامت بگذرونی تا بچه رسیده تر بشه و نیازی به دستگاه نباشه چون تو دوران اوج کرونا هم بود گفتن برات دردسر نشه ادامه دارد... @pezeshkezanan
دکتر کبیری 🇮🇷 متخصص زنان
. #خاطره ی شماره شانزده قسمت اول سلام و وقتتون بخیر منم خواستم از تجربیات #زایمان هام بگم☺️ سر فرز
. شماره شانزده قسمت دوم تا اینکه رسیدم به ۳۸ هفته و دکتر انجام دادن و گفتن آب کیسه آب خیلیییی زیاده و اگه بیشتر بمونه ریسکش میره بالا چون امکان داره اگه کیسه آب پاره بشه جفت بیفته بیرون و بچه تلف بشه و گفتن شب بیا بیمارستان بستری شو اگه با معاینات تحریکی دردت شروع نشه با آمپول فشار دردا و پروسه زایمان شروع بشه؛ ما ساعت ۱۱ راه افتادیم به سمت بیمارستان تو راه خواهرم میگفت انشالله تا اذان صبح به دنیا بیاد منم خیلی خوش خیااال و از اونجایی که میگفتن زایمان شیر به شیر خیلی راحتتره و از ۳۳ هفته هم که مقداری دهانه رحم باز شده بود گفتم نههه تا اذان خیلی زیاد میشه بریم بیمارستان یکی دوساعته زاییدم و تموم شده🙈در حالیکه همیشه اون چیزی که فکر میکنی نمیشه😢 رسیدیم بیمارستان و ساعت ۱۲ بستری شدم و معاینات جواب نداد و با اولین معاینه خیلی راحت کیسه آب پاره شد و واقعا هم خیلیییی زیاد بود فقط چندین بار زیر تختی که بودم رو تی کشیدن.... درد داشتم ولی خیلی با فاصله و نامنظم و شروع کردن به تزریق آمپول فشار ولی با دوز کم چون خانوم کوچولو دستش رو سرش بود و یه چند درجه دیگه اون کله کوچولو باید میچرخید تا درست بیاد تو کانال و تنها چیزی که خیلی اذیت کننده بود اون معاینات گاه و بیگاه که ببینن این دختر دستشو از رو سرش برمی‌داره یا نه🤦‍♀ خانوم دکتر میگفت حتما النگو میخواد اول باباش براش النگو بخره تا دستشو برداره و بیاد😁و تنها چیزی که کمی دلگرمی میداد حضور خواهرم کنارم بود و خانوم دکتر که از خاطراتش تعریف می‌کردو تو اون ۱۲ ساعت شاید ۱ساعتش رو کنار من نبود اونم بخاطر یه زایمان همزمان دیگه و یکم استراحت... ساعت حدودای ۹و ۱۰ صبح بود و بازم حالت بچه تغییری نکرده بودو همچنان نیاز به یه چرخش کوچولو داشت و واقعا کلافه و خسته که چرا دردا منظم نمیشه چرا تموم نمیشههههه😢شروع کردم به گریه کردن خانوم دکتر گفتن تشک بیارین حالت سجده بشه تا بچه تو حالت درست قرار بگیره و تشک رو انداختن وسط اتاق و به حالت سجده میرفتم و کمک مامای مهربونم با دستای قوی ماساژای خیلی خوبی میداد که تو کاهش درد واقعا تاثیر داشت و تا اینکه خسته شدم از اون حالت و نشستم که یدفعه احساس کردم بچه داره میاد پایین جیغ زدم دااااره میااااد😅احساس می‌کردم همینکه بلند شم تا بخوام برم رو تخت زایمان بچه افتاده پایین😂ولی این اتفاق نیفتاد و نشستم رو تخت و ۵ دقیقه بعد خانوم کوچولو در میان اشک و لبخندای من و خالش منت به دیدگان ما گذاشتن و تشریف فرما شدن🤩 و حسنش هم این بود که این زایمانم هم بدون بخیه و...به خیر گذشت ببخشید اگه خیلییی طولانی شد☺️ @pezeshkezanan