آه از غریبی تو
که خواهر نداشتی...
«جوادالشهید»🥀
اثر روحالامین
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
یا#امام_جواد ع💔
اسمـی گرهگشا تراز اسم جـواد نیست
پایان هرچہ خواستم از او نـداد نیست
بیـن تمام صحـن و سراها طلوع صبح
جایی بہ باصفائی بابالمـراد نیست
#شهادت_امام_جواد(ع)🥀
#تسلیت_باد.🥀
🇯🇴🇮🇳👇
@PHarzanegan
@SobheZiba
@Sticher_PH
#دزد_جواهرات
مرحوم پدرم، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه، فرمودند:پیشکار ظل السلطان گفت که جعبه جواهری متعلق به ظل السلطان در اطاق خوابش گم شده است او اکنون عده ای را زندانی کرده است و زجر میدهد، و میگوید که اگر نتوانم مال خود را حفظ و پیدا کنم چگونه میتوانم اموال مردم را حفظ کنم؟ و اکنون مردم بی گناهی به خاطر این موضوع زیر شکنجه هستند. من به او گفتم به ظل السلطان بگوئید که اگر حاضر است دزد را نخواهد، من مال او را باو نشان خواهم داد. فردای آنروز مشیرالسلطنه آمد و گفت که ظل السلطان حاضر شده است. باو گفتم ظل السلطان باید این موضوع را بنویسد و کتب تعهد کند که دزد را نخواهد خواست، زیرا بعد از پیدا شدن جواهرات ممکن است بگوید دزد را هم میخواهم. فردای آن روز مشیرالسلطنه آمد و تعهدنامه ظل السلطان را به خط خود او آورد. گفتم: باو بگوئید در خارج از شهر در فلان نقطه قنات متروکه ای است، در داخل چاه زمین را حفر کنند، جواهرات آنجا است. پس از یافتن جواهرات، به فاصله چند روز مشیرالسلطنه آمد و گفت: ظل السلطان میگوید: من دزد را میخواهم. حتما این شیخ با دزدها شریک بوده است، و چون دیده اند که نزدیک است حقیقت بر ملا شود این حقه را به کار برده اند، و چاره ای جز آنکه دزد را نشان دهند وجود ندارد. مشیرالسلطنه گفت من هر چه خواستم او را از این خواسته اش منصرف کنم موفق نشدم، و احساس کردم که به خاطر حمایت از شما ممکن است من نیز در مظان تهمت قرار گیرم. بنابر این بهتر است که شما خود نزد او تشریف بیاورید وبا او صحبت کنید.
ادامه دارد
#شیخ_نخودکی
#چوب_فلک
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشیع نمادین در روز شهادت امام جواد علیه السلام در کاظمین.
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
#دزد_جواهرات
قسمت دوم
فردای آن روز من به ساختمان حکومتی نزد ظل السلطان رفتم و به او گفتم شما فرزند ناصرالدین شاه، پادشاه این مملکت، و حاکم اصفهان میباشید، پس چگونه به خود اجازه میدهید که تعهد و امضاء خویش را نادیده بگیرید و آنرا بی اعتبار سازید؟ ظل السلطان گفت من این حرفها را نمی فهمم، من دزد را میخواهم. به او گفتم: من اول شرط کردم که نمی توانم دزد را به شما نشان دهم و شما هم قبول کردید، حال نیز میگویم که این کار از من ساخته نیست. ظل السلطان گفت: من دستور میدهم که تو را فلک نمایند تا اقرار کنی که دزد کیست. سپس به فراشها دستور داد که چوب بسیار با سه پایه آوردند و آنگاه گفت: این شیخ را به حیاط ببرید و مضروب نمائید. کار که به اینجا رسید گفتم اگر قرار است من مضروب شوم، تو در این امر اولی هستی.
ادامه دارد
#شیخ_نخودکی
#چوب_فلک
دیدگاه تان را اینجا مطرح کنید📖
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
🍃✨﷽✨🍃
#دوست
#خشم
روزی پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد.
☄ بعد از ساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند. پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
🌱برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
⚡️پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
💥او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
👈بر یکی از بالهايش نوشتند :
🌿«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
🌿روی بال ديگرش نوشتند :
«هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
#دزد_جواهرات
قسمت سوم و پایانی
لذا امر کردم (به موکلین)که او را به حیاط باغ حکومتی بردند و به پایه ای بستند و شروع کردند به چوب زدن باو. فراشها و خدمه ای که آنجا بودند جلو رفتند که ممانعت کنند اما خودشان نیز مضروب شدند. و پا به فرار گذاشتند. من نیز همان ساعت مستقیما از باغ حکومتی به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام عازم مشهد شدم و از یکی از آشنایان خواستم که به منزل ما برود و به مادرم خبر دهد. بعدا یکی از محترمین اصفهان نقل کرد که مشیرالسلطنه گفت: ظل السلطان مدت نیم ساعت چوب میخورد و کسی جرأت نزدیکی شدن به او را نداشت، تا آنکه موکلین او را واگذاشته و رفتند. آنگاه او را برداشتیم و به بستر منتقل کردیم. پس از یکساعت به هوش آمد و پرسید آن شیخ کجا است؟ گفتیم نمی دانیم کجا رفت. مشیرالسلطنه میگفت: از آن به بعد هر گاه شخصی معمم و روحانی مراجعه میکرد، ظل السلطان میگفت با او مماشات کنید و کارش را انجام دهید. به او میگفتیم:همه کس آن شیخ نیست. میگفت: آری، اما احتیاط کنید.
#شیخ_نخودکی
#چوب_فلک
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
🍂#تلنگرانه
دوستی می گفت:
بچه که بودم یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم، یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم که ناغافل نوک زد توی چشمم، خیلی دردم گرفت.
در عالم بچگی کلی بهش فحش دادم
اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود
تقصیر خودم بود!
هر زمان کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب میزنه
این یک قانونه...
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥