از لطف و دستگیری تو حرف می زنم
از شیوهٔ امیری تو حرف می زنم
از وصله وصله هاي رداي خلافتت
مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم
از سفره های نیمه شبت در خرابه ها
از کهکشان شیری تو حرف می زنم
بر شانهٔ تو جای یتیمان کوفه بود
از اوج سر به زیری تو حرف می زنم
از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ
شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم
از بیست سال خانه نشینی و بی کسی
از غربت غدیری تو حرف می زنم
ديگر نفس به سينهٔ من حبس مي شود
وقتی که از اسیری تو حرف می زنم
داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند
هر چه که از دلیری تو حرف می زنم
از کوچه ها و روضهٔ يار جوان تو
از ماجراي پیری تو حرف می زنم
دستان حيدري تو را صبر بسته بود
آنروز اگر که پهلوي مادر شکسته بود
یوسف رحیمی
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
رسول اعظم صلوات الله علیه و آله می فرمایند:
ليأتينّ علي النّاس زمان لا يبالى المرء بما أخذ المال أمن حلال أم من حرام.
روزگارى بمردم رسد كه مرد اهميت ندهد كه مال چگونه به دست آرد، از حلال يا از حرام.
نهج الفصاحه
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
... کلاه فروش گفت: روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود. چون سر و صدای تشییع کنندگان برخاست، مشتری پرسید چه خبر است؟ سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را تشییع میکنند. به شنیدن این خبر، مشتری آنچنان به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم از منسوبان شیخ است. چون از او توضیح خواستیم، گفت من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم، لیکن حکایتی میان من و او هست که این چنین موجب شوریدگی احوال من شده است. آنگاه داستان خود را بدینگونه تعریف کرد: پدرم در قریه نخودک کدخدا بود و من هم در اداره ژاندارمری کار میکردم. روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند: اگر احتیاج نداری، از شغل کدخدایی استعفاء کن. پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بعضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق میکردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم و چون گاهی از اوقات نیمه شبها که از مأموریت خود باز میگشتم مرحوم شیخ را دیدم بودم که تنها از ده خارج میشوند، بر آن شدم که در یکی از این شبها ایشان را هدف گلوله سازم. اتفاقا، در یکی از شبهای تاریک زمستانی که به طرف آبادی میآمدم، حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده و میخواهند از ده خارج گردند. با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند. باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملا از ده بیرون رفتند. در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم، ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب، کجا میآیی؟! بی اختیار گفتم: خدمت شما میآمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم. فرمودند: بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم. بی درنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه خواندیم. آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنیم؟ عرض کردم: آری. فرمودند: دنبال من بیا. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود، اشارتی کردند و در باز شد، ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد. دستور دادند تا وضو بگیرم. با آب جوی وضو ساختم و بسوی حرم مطهر روانه شدیم. در اینجا نیز درهای بسته باشارة حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت، درها یک به یک پشت سر ما بسته شد. چون از صحن خارج شدیم، فرمودند: دوست میداری که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم، ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نرفته بودم، ابتدا آنجا را نشناختم. باری، درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر علیه السلام هم به اشاره حضرت شیخ باز شد. زیارت کردیم و خارج شدیم. در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب، شب گذشته است و تو هم خسته ای بهتر آنست که به «نخودکی باز گردیم. عرضه داشتم: آقا، هر چه صلاح میدانید بکنید. باز پس از چند قدمی، ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم. پس از آن به من فرمودند: حبیب، مبادا که تا من زنده ام، از سر این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر آنکه هیچوقت نزد من میا و هر گاه که مرا دیدی، از دور سلامی کن و والسلام. آیا با این کراماتی که من از این بزرگوار دیده ام، جای آن نیست که چنین در ماتم ایشان شیون و فغان کنم؟ رحمة الله و رضوانه علیه.
#کد_خدا
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
36.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در قدیم وقتی بازارها برای مراسم عزاداری تعطیل میشد ،در برخی بازارها یک چهار پایه وسط بازار می گذاشتند ، و مداحان بر روی آن مداحی و نوحه خوانی می کردند.
چند سالی است که این سنت زیبا در حال رونق گرفتن است .
فیلم فوق مراسم چهار پایه خوانی حاج محمود کریمی در روز ۲۱رمضان ۱۴۰۲در حرم مطهر رضوی در میان سیل زائران و مجاوران است .
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
🔴 با چه کسی رفیق نشویم
امام سجاد علیهم السلام به فرزندشان امام باقر ع فرمودند: پسرم ! با پنج گروه رفیق نشو
1- با دروغگو ، چون دروغگو مانند سراب است با دروغ دور را نزدیک و نزدیک را دور میکند
2- با فاسق (کسی که از نافرمانی خدا دوری نمیکند) فاسق تو را با یک لقمه و کمتر از آن میفروشد
3- با بخیل، زیرا آن زمانی که در شدت احتیاج مالی به او هستی از اموالش تو را بهرهمند نمیکند و تو را سبک میکند
4- با احمق، چون احمق آنگاه که میخواهد نفعی به تو رساند، ضرر میرساند
5- با قاطع رحم، زیرا خداوند سه جا در قران او را لعن کرده(محمد/23 و رعد/25 و بقره/27)،
📚«الاختصاص، شیخ مفید، ص 239
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
...تو
با نعمت ها
به ما مهر میورزی
و ما با گناهان با تو مقابله میکنیم...
(دعای ابوحمزه ثمالی)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
امام صادق (ع) فرمودند:
«شب قدر در هر سال وجود دارد و روز آن مانند شب آن است؛
لَیْلَةُ الْقَدْرِ فِی كُلِّ سَنَةٍ وَ یَوْمُهَا مِثْلُ لَیْلَتِهَا.»
(وسائل الشیعة، ج10، ص359)
یا نزدیک به این روایت، در جایی دیگر فرمودند
«صبح روز شب قدر مثل شب قدر است؛ پس عمل کن و تلاش و کوشش کن؛
رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: صَبِیحَةُ یَوْمِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ مِثْلُ لَیْلَةِ الْقَدْرِ فَاعْمَلْ وَ اجْتَهِدْ.»
(الأمالی( للصدوق)، النص، ص654)
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
شطیطه نیشابوری معروف به بیبی شطیطه زنی بود که در سدهٔ دوم هجری در نیشابور میزیست و بنا به روایت ها امام موسی کاظم(ع)، وجه وجوهات او را پذیرفت و امروزه برای او آرامگاهی در شهر نیشابور در خراسان به نام آرامگاه بیبی شطیطه وجود دارد. مقبره او در زیر سقف بقعه بیبی شطیطه در شمال غرب نیشابور قرار دارد.
بی بی شطیطه_کافی.mp3
10.69M
ماجرای زیبای بی بی شطیطه از زبان مرحوم کافی .
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
بازاری و عابر.mp3
807.9K
کتاب صوتی (+ - سه دقیقه ای)
#بازاری_و_عابر
منبع:داستان راستان شهید مطهری
اجرا: ایران صدا
تنظیم و تقطیع برای پخش:
کانال حکایات فرزانگان(نخودکی)
#داستان_راستان
👈لیست داستانهای صوتی این کانال
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ کوتاه
از سخنرانی مرحوم کافی
درباره اهمیت نماز
#اهمیت_نماز
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند.
بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:
چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.
چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت:
ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم.
بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم.
طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:
مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟😁
#طلبکار
#بدهکار
#حکایات_فرزانگان_نخودکی
#نخودکی
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟»
پسر جواب داد: «هوا»
سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.»
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
یکی از مهمترین کارهای حضرت عیسی (علیهالسّلام) برای تبلیغ دین برنامه سیاحت و بیابانگردی بود. در یکی از این سیاحتها، یکی از دوستانش که قد کوتاه بود و همواره در کنار حضرت عیسی (علیهالسّلام) دیده میشد، به همراه عیسی (علیهالسّلام) به راه افتاد، تا با هم به دریا رسیدند. عیسی با یقین خالص و راستین گفت: بسم الله، سپس بر روی آب حرکت کرد، بی آنکه غرق شود.
آن شخص قد کوتاه هم وقتی که عیسی (علیهالسّلام) را دید که بر روی آب راه میرود، با یقین خالصانه گفت: بسم الله، و سپس بر روی آب به راه افتاد، بی آنکه غرق بشود، تا به عیسی (علیهالسّلام) رسید. ولی ناگهان زیر پایش بی قرار شد و در آب فرو رفت و فریاد زد: «ای روح الله! دستم به دامنت، مرا بگیر و از غرق شدن نجات بده.»
عیسی (علیهالسّلام) دست او را گرفت و از آب بیرون کشید و به او فرمود: «ای کوتاه قد! مگر چه گفتی؟» (که در آب فرو رفتی)
کوتاه قد: گفتم، این روح الله است که بر روی آب میرود، من نیز بر روی آب میروم. (بنابراین چه فرقی بین ما هست)، خودبینی مرا فرا گرفت (و در نتیجه به مکافاتش رسیدم).
عیسی (علیهالسّلام) فرمود: «تو خود را (بر اثر خودبینی) در مقامی که خدا آن را برای تو قرار نداده، نهادی. خداوند بر تو غضب کرد، اکنون از آن چه گفتی، توبه کن.»
او توبه کرد، آن گاه به مرتبهای که خدا برایش قرار داده بود، بازگشت.
منبع📚: اصول کافی، ج۲، ص۳۰۶.
#داستان #کوتاه
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
1⃣کسی که بر من یکبار صلوات بفرستد، خداوند ده بار بر او صلوات می فرستد.
0⃣1⃣و کسی که بر من ده صلوات بفرستد، خداوند بر او صد صلوات می فرستد.
0⃣0⃣1⃣کسی که بر من صد صلوات بفرستد، خداوند بر او هزار صلوات می فرستد.
0⃣0⃣0⃣1⃣و کسی که خداوند بر او هزار صلوات بفرستد، ابداً او را در آتش عذاب نمی کند.
📗بحار الأنوار ج۹۱ ص۶۳
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
غزالی و راهزنان.mp3
879.3K
کتاب صوتی (+ - سه دقیقه ای)
#غزالی_و_راهزنان
منبع:داستان راستان شهید مطهری
اجرا: ایران صدا
تنظیم و تقطیع برای پخش:
کانال حکایات فرزانگان(نخودکی)
#داستان_راستان
👈لیست داستانهای صوتی این کانال
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بر صبح
🌾دل انگیز خداوند سـلام
🌸برعشق و
🌾صفا و مهر و لبخند سـلام
🌸نقاش ازل
🌾چه خوش زده نقش سحر
🌸بر خالق قادر هنرمند سـلام
🌾ســـلام صبحتون بـخیر
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐
یکی از دوستان موثق میگفت: روز فوت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه، زنی مسیحی در مسیر جنازه به سر و سینه خود میزد و شیون میکرد. گفتم: مگر تو مسیحی نیستی؟ آخر این مرد، روحانی مسلمانان است. گفت: این دو دخترم که با من هستند، چندی قبل، به مرضی دچار شدند که هر چه مداوا کردیم سود نداد. حتی پزشکان بیمارستان امریکائی نیز این دو را جواب کردند. باری رفته رفته، بیماریشان سخت تر شد و به حال نزع افتادند. بانوی همسایه که زنی مسلمان بود، چون حال پریشان مرا دید، گفت: برای شفای بیماران خود، به قریة «نخود » برو و از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که دم عیسی دارد کمک بخواه. بیا چادر مرا بر سر کن و به آنجا برو از روی استیصال چادر او را بر سر کردم و پرسان پرسان به آن ده که محل سکونت حضرت شیخ بود رسیدم، دیدم که جلو در خانه نشسته و گروهی از حاجتمندان، اطرافشان گرفته اند. من هم بدون آنکه مذهب خود را اظهار کنم، پریشانی خود را عرضه نمودم. فرمودند: این دو انجیر را بگیر و به آن زن همسایه که مسلمان است بده تا با وضو آنها را به دختران تو بخوراند. گفتم: قادر به خوردن چیزی نیستند. فرمودند: در آب حل کنند و به ایشان بدهند. به شهر بازگشتم و انجیرها را به آن زن مسلمان دادم و او نیز وضو ساخت و آنها را در آب حل کرد و در دهان دختران بیمار من ریخت. ناگهان پس از چند دقیقه چشم گشودند و شفا یافتند. آری چنین مردی از میان ما رفته است.
#نخودکی
#زن_مسیحی
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
امام رضا(ع):
زبانت را نگهدار،
عــــزیـــز می شوی.
اِحفظ لِسانَکَ تَعَزٌ
منبع:ارشاد القلوب الی الصواب ج۱ص۱۰۳
👇به حکایات فرزانگان(نخودکی) بپیوندید👇
🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌼🌺❥•༅ᭂ࿐
صاحب كتاب «شرايع» كه از فقها و دانشمندان بزرگ شيعه است در كتاب «فضائل علي بن ابى طالب(عليه السلام)» مى نويسد كه: «ابراهيم بن مهران گفت: در شهر كوفه تاجرى بود به نام ابو جعفر و در كسب [و كارش]، روش بسيار پسنديده اى داشت؛ تجارت او آميخته به اغراض مادّى و ازدياد ثروت نبود؛ بلكه بيشتر توجّه به خشنودى و رضايت خدا داشت. هر گاه يكى از سادات، چيزى از او به قرض مى خواست، هيچ گونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد و به غلامش مى گفت: بنويس علي بن ابى طالب(عليه السلام) فلان مبلغ قرض كرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت. مدّت زيادى بر اين روش گذرانيد تا ورشكسته شد و سرمايه خود را از دست داد.
روزى غلام خود را گفت: دفتر حساب را بياور و هر يك از مديونين كه فوت شده اند، نام آنها را از دفتر محو كن!؛ ولى از كسانى كه زنده بودند، دستور داد مطالبه نمايد. اين كار هم جبران ورشكستگى او را نكرد. يك روز بر در منزل نشسته بود، مردى رد شد و از روى تمسخر گفت: چه كردى با كسى كه هميشه به نام او قرض مى دادى و دل خوش كرده بودى كه نامش را در دفتر مى نويسى [منظورش اميرمؤمنان، علي بن ابى طالب(عليه السلام) بود]؟ تاجر از اين سرزنش، اندوهگين شد و با همان اندوه، روز را شب كرد؛ شب در خواب حضرت رسول اكرم(صلی الله عليه و آله و سلم) و امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) را ديد؛ حضرت رسول(صلی الله عليه و آله و سلم) به امام حسن(عليه السلام) فرمود: پدرت كجاست؟ [حضرت] علی(عليه السلام) عرض كرد: من در خدمت شمايم! فرمود: چرا طلب اين مرد را ادا نمى كنى؟ حضرت عرض كرد: اكنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و كيسه سفيدى محتوى هزار اشرفى به او داد و فرمود: بگير اين حقّ تو است و از گرفتن خوددارى مكن! بعد از اين هر يك از فرزندان من قرض خواست به او بده، ديگر مستمند و فقير نخواهى شد! ابو جعفر از خواب بيدار شد؛ ديد كيسه اى كه در دست دارد؛ آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد؛ زنش ابتدا باور نكرد، گفت: اگر حيله اى به كار برده اى و با اين وسيله مى خواهى در حقوق مردم مسامحه كنى از خدا بترس و نيرنگ و تزوير را ترك كن! تاجر جريان خواب خود را شرح داد. زن گفت: اگر به راستى خواب ديده اى و حقيقت دارد، آن دفتر را نشان بده؛ چون دفتر را بررسى كردند، معلوم گرديد هر جا قرض به نام علی بن ابى طالب(عليه السلام) بوده، مبلغ آن محو و ناپديد شده است!(1)،(2)
پی نوشت:
(1). الروضة في فضائل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب(عليه السلام)، ابن شاذان قمى، أبو الفضل شاذان بن جبرئيل، محقق / مصحح: شكرچى، على، مكتبة الأمين، قم، 1423 ق، چاپ اول، ص 27.
(2). اسلام و كمكهاى مردمى، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم، فرازمند، جواهر السلطان، نسل جوان، قم، 1383 ش، چاپ اول، ص 185.
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ━┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛