گویی اولین منزل، خود 100 بار تا منزل 100 تجدید میشود! به بیان دیگر، بدایات و منازل ابتدایی اصلاح نمیشود مگر به تصحیح منازل نهایی یا همان نهایات.
اما عجیب است که خواجه باز در مقدمه، شگفتی دیگری میآفریند و میگوید:
✳️«أنّ النهايات لا تصحّ إلاّ بتصحيح البدايات»
نهتنها در نهایات، بدایات اصلاح میشوند، بلکه خود نهایات نیز توسط بدایات تصحیح میشوند! کسی که به منزل 100 میرسد، باز برای تصحیح همین منزلِ 100 باید تمام منازل قبلی را طی کند؛ منازلی که خود در منزل 100 اصلاح میشوند! آیا این دوری آشکار نیست؟ آشفتگی و بینظمی نیست؟
کتاب منازل السائرین، شروح متعددی دارد، یکی از این شروح، شرح عبدالرزاق کاشانی است؛ به نظر میرسد جناب کاشانی، متوجه تعجب ما شده است و از این رو در شرح مقدمه میفرمایند:
✳️«به جان خودم قسم! حق همان است که مصنف رحمه الله فرمود! چراکه هر مقامی، فروع و مراتبی در سایر مقامات دارد! و تا وقتی که سالک در آن مقام است و از آن بالاتر نرفته، از آن فروع و مراتب در حجاب است!»
هر منزلی از سلوک، در تمام منازل دیگر، ریشه دارد! تا در یک منزل هستی، از امتداد آن در منزل دیگر، بیخبری! گویا منازل سلوک، همچون یک فرکتال هستند که در هر منزلی، امتدادی از دیگر منازل وجود دارد! با توجه به این حقیقت، جناب کاشانی، دست به بسط منازل زده است؛ گفتیم که خواجه، کتاب منازل را در ۱۰ بخش، از بدایات تا نهایت، تدوین کرده است؛ از این رو، جناب کاشانی، هر منزلی را متناسب با این ۱۰ بخش، به ۱۰ منزل تقسیم کرده است که در مجموع، ۱۰۰۰ منزل خواهد شد.
حقیقت این است که در تصور رایج از سلوک و مقامات، ما قدم اول را برمیداریم تا مقدمهای برای قدم بعدی داشته باشیم. مراحل و منازل از هم «استقلال» دارند و هرکدام جداگانه کاری میکنند و ما را به جایی میرسانند. گویا 100 «مقصد» داریم که در هر منزل، به یکی از آنها میرسیم؛ ازاینرو، وقتی میبینیم که بین منازل چنین نسبتی است، احساس میکنیم دچار دور و بینظمی شدهایم. در صورتی که در تصور خواجه، خدا، واحد و احد و قیوم و صمد و لطیف و قریب است و تنها او مقصد است. اگر هر منزلی یک مقصد مستقل باشد، دچار شرک و تعدد معبود میشویم.
حقیقت این است که خدای لطیف و قریب در همین نزدیکی است! دور نیست که با پلکانی به او برسیم! دارای جزء نیست که با هر منزل، به جزئی از او برسیم؛ پس سلوک چه میشود؟ نمیدانم! شاید سلوک چشم باز کردن به این حقیقت است! سلوک، زیستن و همراهی و عاشقی و بندگی در پیشگاهِ این محبوبِ رنگین است! دورِ یار گشتن است! ما قرار نیست که سالک بشویم! گویا حقیقت سلوک را، در خود داریم و خواجه قرار است این بذر نهفته را شکوفا کند!
به نظر میرسد، از همین روست که خواجه در مقدمه، سخن ابوعبید بسری را برای ما از خداوند طلب کرد: «خداوند را بندگانى است كه به ايشان در آغازهايشان آنچه را در پايانهايشان است، نشان مىدهد.» حال اگر چنین است، باید آغاز راه، منزلی باشد که تمامِ راه است؛ باید هویتی داشته باشد که بتوان گفت: «تنها یک توصیه به تو میکنم! آن هم ... تا آخر عمر آویزهی گوشات کن و با آن زندگی کن!» آن هم چیزی که در قلب من همین الان هست! کدام آغاز چنین عظمتی دارد؟ إن شاء الله، چند هفتهی بعد، بتوانیم با این منزل آشنا شویم. اما پیش از آن، باز هم بینظمیهای دیگری در سلوک هست، که باید با آنها آشنا شویم، تا تصور بهتری از راه و منازل داشته باشیم. إن شاء الله در متن بعدی، به این نکات، خواهیم پرداخت.
هدایت شده از جٰامِعُ الْأَسْرار
📜رسول خداصلی الله علیه و آله را در سال ۵۹۰ در شهر تلمسان در خواب زیارت کردم-در ضمن شنیده بودم کسی در مورد شیخ ابومدین بدگویی کرده در حالی که شیخ ابومدین از بزرگان عرفا است و من بدو معتقدم لذا این شخص را ناخوش داشتم به سبب دشمنی اش با ابومدین-رسول خدا فرمود:برای چه فلانی را ناخوش داری، عرض کردم: به واسطه دشمنیش با ابومدین، فرمود:آیا خدا و مرا دوست ندارد، عرض کردم:چرا،خدا و شما را دوست دارد، فرمود:پس چرا او را به سبب دشمنی اش با ابومدین دشمن می داری و برای دوست داشتنش مر خدای و رسول خدای را دوستش نمی داری؟گفتم: من تا کنون در غفلت و لغزش بودم و اکنون توبه می کنم.
📘فتوحات مکیه،باب۵۶۰:وصایای حکمی،بند۴۸۰
@JAMEOLASRAR110
#منازل_السائرین
مقدمه (۳) :
◀️ نقش اول داستان سلوک:
https://www.isfahanziba.ir/news/15269/نقش-اول-داستان-سلوک
👇
نقش اول داستان سلوک
گفتیم که عدهای از فقراء دست به دامن خواجه شدند تا ترتیبِ منازل سیر و سلوک را برای آنها آشکار کند؛ سؤال و طلبی که ما نیز امروزه، کم و بیش داریم: از کجا شروع کنم؟ چه مراحلی را با چه ترتیبی طی کنم؟ اما در متن قبلی بیان شد که تصور خواجه از منازل، با تصور ما فرق دارد؛ خواجه منازل را مستقل نمیبیند و اصلاح هر منزل را در همان منزل ممکن نمیداند؛ همه منازل وابسته به یکدیگر هستند، از این رو، طی کردن منازل، با پیچیدگیهایی همراه است که متفاوت از نظم سادهای است که انتظارش را داشتیم؛ اما نکتهی مهمتری نیز باز برخلاف انتظار ماست؛ خواجه در مقدمه میفرماید «بدان که سیرکنندگان در این مقامات، به نحو فجیعی، بسیار متفاوت هستند! و ترتيب قطعی برای آنها وجود ندارد!»
ما در جستجویِ منازل السائرین، «خود» را فراموش کردهایم! ما انتظار داریم که سیری در پیش رو باشد که برای همهی انسانها در تمامِ زمانها تنظیم شده باشد؛ سیری که من و تو را نبیند؛ گویا «انسان» خود حقیقتی است و تفاوتِ «انسانها» خارج از انسانیت است؛ و این دقیقا خلاف سلوک است!
باید این را متذکر شد که در روند سلوک، اولین و آخرین چیزی که باید دستاندرکارِ آن بود «من» هستم؛ قرار است «من» خودم را خرج راه خدا کنم؛ «من» را اصلاح کنم؛ حتی در مراحلی «من» را نبینم؛ «من» را خالص کنم؛ «من» تقوا پیشه کنم و «من» به خدا برسم؛ به نظر میرسد این یکی از آفات جدی افرادی باشد که شروع به مطالعهی کتب سلوکی میکنند: آنان با فراموش کردنِ خود، روندهای سلوکی را تعقل و یا تخیل میکنند و در آنها، تعمق میکنند و شاید بسیار بسیار، سخنان عمیقی به زبان و عقل و خیال آنها راه یابد؛ اما متأسفانه ممکن است بعد از سالها، هنوز در «خود» و برای خود، قدم از قدم برنداشته باشند، و همین سکون، و غفلت از خود، باعث میشود که بیش از پیش، تفاوتِ انسانها را نبینند و بیشتر در این گرداب فرو روند و بلکه دیگران را هم به این گرداب، دعوت کنند.
باید متذکر شد که اگر نخواهم خود را تغییر دهم «حقیقت و اسلوب سلوک» هیچ ربطی به من ندارند؛ حقیقت سرِ جایش هست و نیازی ندارد که آن را تبیین و فهم کنم! «من» برای تغییر خودم، به آن نیاز دارم؛ اما اگر دست به تغییر خود نزنم، بعد از مرگ، مطالعهی کتب سلوکی، پشیزی در محاسبهی روز جزا، تاثیری ندارد! بلکه تاثیر عکس دارد! آن که ندای راه را شنیده و کاری نکرده، پلیدتر از کسی است که نشنیده.
اما اگر متذکر اهمیت «من» شویم، اولین چیزی که به چشم ما میخورد، تفاوتهاست؛ هر انسانی خلقی دارد و شرایط روحی و زمانی خاص خودش و محیط متفاوتی که در آن زندگی کرده و فرهنگی که در درون آن بزرگشده است؛ فعلا نمیخواهم این شرایط را شرایطی صحیح بدانم، ولی لااقل راه من به آن مقصد واحد، متفاوت از راه تو خواهد بود؛ کسی که قرار است با حکومت یزید مقابله کند، راه و روشی دارد متفاوت از کسی که میخواهد با حکومت معاویه مقابله کند. امام حسین در زمان معاویه سیاستی داشتند غیر از سیاست دوران یزید؛ اگر کسی در کنار امام حسین در زمانهی یزید است، باید همراه امام، به کربلا رود؛ اما در زمان امام صادق، وقت، وقتِ تقیه است! و کسی این را میفهد، که درکی از تفاوتِ زمانه داشته باشد؛ حال، تذکرِ پیر هرات به ما نیز، شبیه به همین ماجراست؛ من باید در درون خودم و باشرایط خاص خودم، سلوک کنم؛ من با اَشرار درونیِ خودم که متفاوت از اَشرار دیگری است، باید مقابله کنم؛ من تواناییهای خاصی در سلوک دارم، که متفاوت از تواناییهای توست.
جناب کاشانی برای شرح این سخنان خواجه، ما را متوجه تفاوت «استعداد»ها میکنند؛ این تفاوت استعدادها، منجر به تفاوت در مسیر سلوک میشود، آن هم تاحدی که ممکن است فردی، در منزلی، بسیار باقی بماند؛ اما فرد دیگری، سریع از آن عبور کند؛ بلکه شاید فردی، اصلا به منزلی وارد نشود! حتی بعضی افراد، به جهت توفیقی خاص، بدون طی کردنِ منازل ابتدایی، به منازل انتهایی برده میشوند! در بعضی منازل، بعضی افراد به واسطهی ضعف استعداد، دچار نوعی ناهشیاری و بیتوجهی به دیگر ابعاد زندگی میشوند؛ حتی ممکن است این ناهشیاری، سالهای سال، همراه کسی باشد؛ اما برای بعضی دیگر، چنین اتفاقی نمیافتد.
حال توجه کنید که همهی منازل در یکدیگر حضور دارند؛ پس تفاوت در منازل، منجر به تمایز در تمام سلوک است؛ شاید بر اساس همین نکته، خواجه در مقدمه میفرماید: «هيچ منتهاىِ جامعى، محل توقفِ تمامِ سالکین نیست». از نظر اهل عرفان، کسی شایستهی امامت است که تمامی استعدادها را میشناسد و میتواند هر کسی را در راه سلوکِ خودش، به پیش ببرد.
البته در هر حال، حضور در بعضی از مقامات، قطعی است، هرچند که نحوهی حضور، متفاوت باشد؛ و بر اساس شرح جناب کاشانی، کتاب منازل، بر اساس حالاتِ مریدی تنظیم شده که استعداد متوسطی دارد و دارایِ فطرتی کامل است و در طی زندگی، با موانع مختلف درونی و بیرونی، در راه سلوک، آزموده میشود؛ به نظر میرسد، اکثر افراد، با چنین تدوینی، احساس همدلی خواهد کرد.
اما با درک این نکات، چالشِ جدیدی در برابر من قرار خواهد گرفت: چگونه خود را بشناسم؟ «من» کدامم؟ هرچند که پاسخ این پرسش، به اندازهی داستانِ زندگانیِ ما، طولانی است، اما باید کمی دربارهی آن، سخن گفت؛ إن شاء الله، هفتهی آینده، کمی با این داستان، آشنا میشویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ بسیار زیبا
⭕️ از خدا طلب فرزند کنید! فرزند را نذر امام زمان کنید!
🔰 #استاد_پناهیان
#منازل_السائرین
مقدمه (۴) :
◀️ فالوور خودت باش:
https://isfahanziba.com/news/15456/فالوور-خودت-باش
👇
فالوور خودت باش!
💬حالت چطور است؟ از خودت چه خبر؟
این دو پرسش را معمولا از یکدیگر میپرسیم؛ اما هیچگاه به آنها پاسخ نمیدهیم. واقعا من در چه حالی هستم؟
در متن قبلی تذکر دادیم که بدون خودشناسی، نمیتوان از کتاب منازلالسائرین، بهرهمند شویم؛ از این رو این هفته، به دنبال «خود» خواهیم بود؛
اما به نظر نمیرسد که پاسخ به این پرسش، کار سختی باشد؛ زیرا نزدیکترین حقیقت به من، خودِ من هستم. از مولی علی(ع) نقل شده که فرمودند:
📜«كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟!» چگونه ديگرى را بشناسد، كسى كه نفسِ خود را نمىشناسد؟ (غررالحکم: 6998)
همچنین مفیدترین شناخت، شناخت نفس است، چنان از مولی علی (ع) نقل شده:
📜 «أفضَلُ المَعرِفَةِ مَعرِفَةُ الإنسانِ نَفسَهُ.» برترين شناخت، خودشناسىِ انسان است (غررالحکم: 2935)
اما عجیب است که این معرفتِ نزدیک و مهم را پیگیری نمیکنیم!
📜 «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا يَطلُبُها!» در شگفتم ازكسى كه گمشده خود را مىجويد؛ در حالی که خويشتن را گم كرده و آن را نمىجويد! (غررالحکم: 6266)
◀️ راهکارها
با همه این احوال اما اکثر انسانها رجوعی به خود ندارند و واقعا سخنگفتن درباره چیزی به این روشنی و نزدیکی سخت است؛ اما شاید تنها با یک تذکر، کسی به مقصد برسد:
✅ «ساعتی از روز را در تنهایی و سکوت بنشین و حال خود را بررسی کن.»
کمی از خود بیرون رویم! طوری به خود نگاه کنیم که گویا در حال نگاه و وارسیِ فرد دیگری هستیم؛ به رفتار و روحیاتش نگاه کنیم و دربارهاش بیندیشیم؛
- حالش خوب است؟
- چه افکاری در طول روز از ذهن و قلبش میگذرد؟
- رفتارش عاقلانه است؟
- از این رفتارها چه غرض و نیتی داشت؟
- امسالش بهتر از سال قبلش شده؟
- در این مسیری که میرود به کجا خواهد رسید؟
- فکری برای اصلاح خودش دارد؟
- تا کنون موفق بوده؟
بین تمامی این بررسیها، شاید دیدنِ «تمایلات» از هر چیز دیگری مهمتر باشد. ببینید:
- چه چیزی را دوست دارد؟
- چه کاری او را به اعجاب وا میدارد؟
- با چه چیزی ذوق میکند؟
- از چه ناراحت میشود؟
- از دیدنِ چهکسی خوشحال میشود؟
- دوست دارد با چه کسانی وقت بگذراند؟
- وقتی دعا میکند، چه چیزهایی را از خدا میخواهد؟
- به درگاه خداوند برای اصلاح مشکلات روحیاش دعا میکند؟
- چه چیزی به او بدهیم، راضی میشود؟
- چه چیزی از او بگیریم، زندگیاش تیره و تار میشود؟
اما معمولا ما بسیاری از روحیات انسانی را اصلا نمیشناسیم! و وقتی روحیهای را نشناسی، حتی وقتی دچارش شوی، بیتفاوت خواهی بود. از مهمترین منابع برای روبهروشدن با روحیات متنوع انسانی، «قرآن» است. یکی از نکاتی که در خواندن قرآن بسیار اهمیت دارد، دقت در روحیات مختلفی است که قرآن معرفی میکند؛ حالات روحی و رفتاریِ منافق، مومن، کافر و ... . باید در هر آیه، روحیات مطرح را درک کرد و سپس در خود جستجو کرد و آنها را یافت. شاید اکنون باور نکنید؛ اما با کمی کندوکاوِ صادقانه در خود، تمام این روحیات را، حتی روحیات کُفّار را، در خود خواهید یافت.
◀️ موانع خودشناسی
اما موانع مهمی سر راه این کندوکاو خواهد بود.
⛔️ اولین مانع، تطهیرِ خود و رضایت از خود و عدم صداقت است.
نمیخواهیم خودِ واقعیمان را بپذیریم! اما باید با خودمان روراست باشیم؛ با دروغ گفتنِ به خود، حقیقت گُم نمیشود. روزی میرسد که همه اسرار آشکار خواهد شد (طارق: 9). پس بهتر است پیش از قیامت و عذاب، شروع به درمان خود کنیم و پیش از هر درمانی، باید درد را صادقانه درک کنیم؛ شاید همین یک تذکر، که امام علی (ع) نقل شده است، فردی را به سعادت برساند:
📜 وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اِعْتَذَرَ مِنْه. بپرهيز از هر كارى كه چون كنندهاش از آن پرسش شود، آن را انكار نمايد، یا از آن پوزش خواهد (نهجالبلاغة: نامه 69).
درون ما جایی است که علاقه به آشکارشدنش نداریم؛ اما این نباید باعث فراموشی درون و بیتوجه به خود شود.
⛔️ مانع دوم، توجه به دیگران است که البته این مانع هم میتواند همراه با علاقه به تطهیر خود باشد! دوست داریم دیگران خیلی خوب نباشند تا احساس نکنیم که اوضاع خودمان بد است؛ گویا اگر همه بد باشند، اشکالی ندارد که من هم عیبی داشته باشم؛ برای همین به عیوب آنها توجه میکنیم و این توجه، ما را از خود غافل میکند؛ از امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند:
📜 «إِذَا رَأَيْتُمُ اَلْعَبْدَ يَتَفَقَّدُ اَلذُّنُوبَ مِنَ اَلنَّاسِ نَاسِياً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُكِرَ بِهِ.» هر گاه ديديد بنده گناهان مردم را مىجويد و گناهان خودش را از ياد برده است، بدانيد كه گرفتار مكر شده است (تحفالعقول: ج۱ ص۳۶۴).
⛔️ اما مانع بسیار مهم دیگر، جذابیتهای زندگی است! همین شور و نشاط و زیباییهای زندگی که ما را به خودشان جذب میکنند؛ چهکسی میتواند همزمان با دیدن یک بازی فوتبال جذاب، کتاب مهمی را بخواند و بفهمد؟ دوستی داشتم که همیشه به موسیقی گوش میکرد؛ او دیگر نمیتوانست لحظهای با خود تنها باشد؛ بلکه حتی آرامآرام روبهروشدن با خودش برایش وحشتناک میشد! باید کتاب نفس خود را در تنهایی و آرامش خواند! و البته باز به همین صورت، غمها و اضطرابها و سختیهای زندگی نیز، میتوانند مانع خودشناسی شوند.
موانع خودشناسی، بسیار زیاد هستند، و همین مواردی که ذکر شد نیز، مصادیق متنوعی دارند؛ همچین «خود» نیز، ابعاد متنوعی دارد که هنوز برای ما ناشناخته است؛ امید است که پیگیریِ شما از خودتان، مسیر خودشناسی را آرامآرام بگشاید.
✳️ در انتظار خودم در پیشگاه خدا
قصد ما بهرهمندی از کتاب «منازل السائرین» جناب خواجه عبدالله انصاری است؛ همراه با خواجه، وارد مقدمهی کتاب شدیم؛ مقدمات برای ورود به منازل، بسیار حیاتی هستند، زیرا ما را با حال و هوایی که در آن، این کتاب تالیف شده، و عالَمی که نویسنده در آن میزیسته، آشنا میکنند؛ اما بعضی از ابعاد این عالَم، آنچنان در میان عبارات مخفی شدهاند که اصلا به چشم نمیآیند؛ یا برای خواجه، آنچنان واضح و بدیهی بودهاند که ایشان یادی از آنها نکرده است؛ یکی از این موارد، «معرفتنفس» یا «شناختِ خود» است؛ بدون خودشناسی، سلوک معنایی ندارد!
اما به جهت تنوع و گسترهی ابعادِ من، خودشناسی نیز، ابعاد و اسلوب متنوعی خواهد داشت؛ در متن قبلی، به یکی از اسلوبهای خودشناسی پرداختیم؛ اسلوب دیگرِ معرفتنفس، اسلوب فلاسفهی اسلامی است که برای آشنایی با آن، میتوانید به کتاب «معارف کاربردی» حجة الاسلام محمدحسن وکیلی، بخش «انسانشناسی» مراجعه کنید. اما باز اسلوب دیگری از «روبروشدن با خود» وجود دارد، که برای وارد شدن به عالم اهل عرفان، ضروری است، و آن توجه به احوال است.
💬 سلوک «از من» است یا «از خدا»؟
به رفتارها و برنامهریزیهای گذشتهی خود بنگرید، شما چگونه میاندیشیدهاید؟
اگر کسی سلوک را «از خود» بداند، چنین میاندیشد:
◾️ «من باید رفتار و تلاشی داشته باشم تا به مقصد برسم؛ مقصدی که اکنون از من دور است و به آن نرسیدهام؛ پیش از این تلاشِ من، سلوک و رسیدن و وصولی وجود ندارد؛ پس باید مقصد را در ذهنم مجسم کنم و برای وصول به آن، برنامهای تدوین کنم؛ إن شاء الله خداوند هم، مدد و برکت خود را برای من خواهد فرستاد»
با توجه به این توضیح، آیا سلوک را از خود میدانستهاید و یا از خدا؟ کسی که سلوک را از خداوند بداند، چه درکی از سلوک دارد؟
🔹نگاهی به گذشته
سلوک، طی کردن یک راه است؛ به گذشتهی خود بنگرید! ما همواره در حال طی کردن «راه»ی بودهایم؛ پس شاید بتوان با توجه به تجربیات گذشته، درکی از سلوک پیدا کرد: مخلوقی که وقتی به دنیا آمد، حتی نمیتوانست غذا بخورد! باید مادر از شیرهی جانش به او مینوشاند و او را تروخشک میکرد تا زنده بماند؛ به نظر میرسد ما زندگی را از خود شروع نکردهایم! در دوران کودکی، آنچنان آسیبپذیر بودیم که گویا اگر مراقبتِ مادر نبود، به راحتی از بین میرفتیم؛ نه فکری برای خود داشتیم و نه برای آینده برنامهریزی میکردیم؛ اما آیا مادر و عوامل بیرونی، به تنهایی، میتوانستند ما را پرورش دهند؟
کودکی را فرض کنید که تمایلی به شیر مادر نداشته باشد! بالعکس، سرکه دوست داشته باشد! مادر میتواند از او نگهداری کند؟ زنده خواهد ماند؟ کودکی را فرض کنید که تمایلی به چهرههای انسانها نداشته باشد؛ زبان و دیگر حقایق انسانی را درک خواهد کرد؟ ما به دنیا آمدیم و «کششی» ما را به سوی مکیدنِ سینهی مادر و توجه به چهرهی انسانها کشاند؛ جالب است که کودک، خودْ به شیر مادر بیشتر تمایل دارد تا شیر خشک(1)؛ بعدها نیز «کششی» ما را به سوی خوردن غذاهای شیرین کشاند! هیچ نمیدانستیم که غذاهای شیرین هستند که کالری بیشتری دارند، اما تمایلی به آنها داشتیم! باید تمایل و کشش مناسبی در کودک باشد تا مادر بتواند او را بپروراند.
همچنین سرِّ دیگری در خود «مادر» وجود دارد! مادران به طور طبیعی «علاقهمند» به کودکانشان هستند؛ شاید این مادر تا همین یک سال پیش، حال و حوصلهی خیلی کارها را نداشت، اما اکنون، شور و شوقِ خاصّی برای تروخشک کردن این کودک دارد؛ مادر، هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی، آمادهی پرورشِ فرزند میشود؛ نه مادر و نه کودک، خود به تنهایی شرایط رشدِ کودک را فراهم نمیکنند؛ کشش و گرایشی در مادر و فرزند هست که به طور طبیعی، این دو را در مسیر رشد کودک قرار میدهد؛ و البته در مسیر رشدِ خودِ مادر!
ما به طور طبیعی، در دورههای مختلف زندگیِ خود، به اموری متمایل میشویم و در حال و هوایی قرار میگیریم؛ در ابتدای زندگی، معمولا کمتر اهل بیتوجهی به این «احوال» هستیم و این احوال را پیگیری میکنیم و با آنها زندگی میکنیم؛ احوال معمولا با «امکانات بیرونی» و «استعدادهای درونی» ما، هماهنگ هستند؛ یعنی در زمان مناسب، هم استعداد رفتار و رشدی به ما داده میشود، و هم تمایلِ پیگیری و عملی کردنِ آن رفتار را، پیدا میکنیم، و هم شرایط محیطی ما برای آن فعالیت، آماده میشود. اما وقتی آرام آرام «خود را دارای استقلال میبینیم» و «به تواناییها و تصمیمهای خود اعتماد میکنیم» دیگر احوال را رها کرده و به «اغراض» دل خوش میکنیم!
🔹حال و غرض
«غرض» تا حدی شبیه به «خیالپردازی» است و «حال» شبیه به «دیدن»؛ در «خیالپردازی» ما خودْ خدای صحنه میشویم و برای روند داستان، تصمیمگیری میکنیم؛ به بیرون از خود توجه نمیکنیم و احساس میکنیم که مدیر عالم هستیم؛ در بسیاری از مواقع، «برنامهریزی» با چنین حال و هوایی رقم میخورد. اما وقتی در پیِ «دیدن» هستیم، تصمیم نمیگیریم که حقیقت چه باشد! خود را متوجه بیرون میکنیم و به حقیقت چشم میدوزیم تا حقیقت، خود را به ما معرفی کند؛ وقتی به آسمان نگاه میکنیم، یا سیاه است و یا سفید و یا آبی! من نمیتوانم رنگ آن را تعیین کنم؛ ولی در خیالپردازی، من میتوانم آسمانی بنفش داشته باشم و از آن لذت ببرم!
بعضی حال را چنین تعریف کردهاند:
◀️ «آنچه که بدون تلاش و سختی و جلبکردن، بر قلب وارد میشود و صفات فرد را تغییر میدهد» (2)
حال، کسبی نیست؛ اگر با آن همراهی کنی، علم و عمل متناسب با خودش را میآورد؛ حال در زمان حال، موجود میشود! اهل حال، در گذشته و یا آینده زندگی نمیکنند، بلکه با حالِ اکنونشان به پیش میروند؛ برخلاف اهل خیالپردازی که یا مشغول خیالپردازی دربارهی گذشته هستند و یا آینده. خیالپردازی شبیه به «طولِ اَمل» است که در روایات ما، مذموم تلقی شده (3)
عارفان با احوال خود به پیش میروند و نه با اغراض خود! عارف هنوز که هنوز است، خود را کودکی میداند در دست تدبیر خدا! عارف برای خودْ شخصیتی مستقل از خداوند قائل نیست تا خودْ تصمیم بگیرد چه برایش رقم بخورد! او خداوند را در آنچه گذشته و تواناییهایی که تاکنون به او داده، محصور و محدود نمیداند تا صرفا منتظر چیزی همچون گذشته باشد؛ کودک اگر به کودکیِ خود خو بگیرد، به احوال نوجوانی بها نمیدهد! نوجوان اگر به احوال نوجوانیِ خود خو بگیرد، به احوال جوانی بها نمیدهد! عارف با خود چنین میگوید که اگر به خدای دیروز خو بگیرم، خدای امروز را از دست میدهم! عارف میداند که در تمام مراحل عمرش، با احوالی روبرو بوده است که او را به مراحل تازهای دعوت میکردهاند؛ و خدا نامحدودتر از آن است که به احوال گذشته محدود شود؛ عارف هر روز منتظر حالی تازه است تا او را در مرحلهای جدید، پیش ببرد؛ و این روبرو شدن با خود، سبک متفاوتی از معرفتنفس است؛ در این سبک از معرفت نفس، عارف همواره سعی میکند نزد خودش و احوال تازهاش حاضر باشد و ببیند خدایش او را به کدام سو هدایت میکند، تا بتواند در هر لحظه، عبدِ خداوند باشد و در مسیر سلوک، پیش رود؛ همچنین چون احوال به دست خدایِ عالَم رقم میخورند، او با نگاه به شرایط محیطی و احوال عالم، و آنچه در کتاب خدا بیان شده، درک بهتری از احوالش پیدا میکند. خدای عارف، از درون و بیرون، او را هدایت میکند.
🔹موانع حضور نزد خود
اما در این مسیر، موانع جدی وجود دارد؛ همهی موانعی که در متن قبلی ذکر شد، در این سبک از معرفتنفس نیز، مانع هستند؛ اما به طور خاص میتوان متذکر شد که توجه به «اغراض» اساس بیتوجهی به «احوال» است؛ اغراض نفسانی، تنوع بسیار زیادی دارند؛ به عنوان مثال، یکی از این اغراض «دلسپردنِ به حالِ قبلی» است. وقتی حالی بر ما میگذرد و با آن همراه میشویم، احساس رشد و تعالی و بسط میکنیم؛ این احساسها، همگی دلچسب هستند؛ اما کافی است که فراموش کنیم که احوال، وقتی دارند؛ هنگامی که وقتِ حالی گذشت، باید آن را رها کرد و با حال بعدی، همراه شد؛ اما دلچسب بودنِ حال قبلی، مانع میشود و دوست داریم مدام، گذشته را تکرار کنیم؛ پس به جایِ دل دادنِ به تحول، خود را ساکن میکنیم و میمیرانیم.
غرض دیگر، تمایل به ربوبیت و مدیریت است؛ ما رب عالم نیستیم! بله! ربوبیت، کمال است، اما کمال خداوند و نه من! وقتی میخواهم رب و مدیر باشم، دست به تغییر عالم بر اساس اغراض خودم میزنم، بدون توجه به تقدیر و ربوبیت خداوند؛ و از این رو، به احوال، که قاصدهای تقدیر و ربوبیت الهی هستند، بیتوجه میشوم؛ اما کسی نمیتواند در برابر ارادهی خداوند، مقاومت کند! پس مکرر در مکرر، به بنبست میخورم! کسی که دل به اغراضِ خود میدهد، گویا در برابر تقدیر الهی قد علم کرده است.
به نظر میرسد، عارف برای رهایی از ربوبیت و اغراضِ خود، نیازمند درک ربوبیت الهی است؛ به خصوص که بسیار پیش میآید که اغراضِ ما خود را به جای احوال جامیزنند! به نظر میرسد، دین و احکام آن و امامِ زمان، در این میان، نقش بسیار مهمی دارند؛ دین به عارف کمک میکند تا اغراض خود را مهار کرده و با احوالش پیش رود؛ البته درک احوال و اغراض، بدون چشیدنِ خود، ممکن نیست! هرچه توصیف و توضیح ارائه شود، ثمری ندارد، مگر این که صادقانه به خود رجوع کنیم و خود را بچشیم! اما در این مسیر، دین و احکام آن، این قلبِ حیران را آرام آرام با خداوندِ عالم، آشنا و همراه میکنند، تا جایی که خدایش را بشناسد و اغراضش را رها کرده و جز آنچه خدا میخواهد را نخواهد!
🔹خطر!
باید دانست که اغراض و احوال، اموری خارج از روند عادی زندگی ما نیستند؛ ما هماکنون نیز، بر اساس احوال و اغراض خود، زندگی میکنیم؛ اما باید دانست که حتی اگر متوجه و متذکر نباشیم، باز اغراض، کار خودشان را میکنند و البته شیطان نیز بسیار بسیار از اغراض ما بهره خواهد برد؛ پس خطرهای مهمی ما را تحدید میکند: چند نمونه را در همین متن دیدیم، از جمله بیتوجهی به ابعاد جدیدِ خود، و محصور کردنِ خود در «یک تصور قدیمی»، که ثمرهاش از دست دادنِ احوال جدید، و از دست دادن رشد، و دچار شدن به سکون و خمودی و محصور شدن در خاطرات نوستالژی است؛ اگر زیاد گذشته را مرور میکنید، احتمالا احوالِ خود را از دست دادهاید و در گذشته گیر کردهاید؛ من اگر با روندِ حرکت و احوال عالم پیش نروم، دچارِ شکستهای پیدرپی در زندگی و فشارهای روانی و عصبانیت و اضطراب و افسردگی میشوم؛ من دچارِ درگیریهای مکرر با محیط و اطرافیان میشم؛ به خصوص با اولیاء الهی که با احوالِ عالم پیش میروند، تعارض پیدا خواهم کرد. ارادهی الهی، تغییر عالم و آدم است، اما من در برابر این اراده میایستم، و به طور طبیعی، برای مقابله، دست به اعمالی میزنم که مورد رضایت خداوند و اولیاء او نیست، پس در نهایت شکست خورده و ناتوان میشوم.
همچنین خطر دیگر، احساس رضایت از خود است! ما اگر ندانیم که این احوال را خداوند برای ما تقدیر کرده است، وقتی در حالی حاضر میشویم، آن حال را به خودمان نسبت میدهیم و احساس توانمندی میکنیم و کاری را پیش میبریم و احساس بسط میکنیم؛ سپس مغرور میشویم و فخر میفروشیم! آرام آرام احساس میکنیم مدیر عالمِ خود هستیم و این یعنی فربه شدنِ اغراض و بیتوجهی به صاحبِ واقعیِ نعمتها، که ثمرهی این کفرانِ نعمت، یا ازدستدادنِ نعمتها و خود است، و یا خدایی ناکرده، دچار مکر شدن و فرو رفتنِ بیشتر در غرور و اغراض.
🔹زندگی با احوال
اما مواجهی صحیح این است که اغراض را کنار گذاشته و متوجه احوال باشیم و متذکر شویم که احوال موهبتی از سوی خداست و نه من؛ علامه حسنزاده میفرمودند که «میچشانند و میربایند»؛ احوال را به ما میچشانند تا مسیر برای ما باز شود و دل به راه دهیم و با روحیهای شاکرانه با احوال پیش رویم؛ تمامِ این متن برای تذکر به این نکته بود که بتوانیم احوال خود را درک کنیم، و بدانیم که هر منزلی را ابتدا به صورت حالی گذرا به ما میچشانند – یا شاید چشاندهاند - تا متوجه این منازل شویم و با درک تذکرات خواجه عبدالله انصاری در هر منزلی، تعامل مناسب با این احوال را پیشگیریم و پیشرویم؛ به این امید که این احوال در ما به «مقام» تبدیل شوند.
1) زمینهی روانشناسی، اتکینسون-هیلگارد؛ کتاب ارجمند؛ 1400؛ ص 110 تا 112
2) الفتوحات المکیة؛ #ابنعربی ؛ ج2 ص384
3) میزان الحکمة؛ ریشهری؛ ج1 ص210
✍از امیرالمؤمنین عليه السلام نقل شده:
اگر پنج خصلت نبود، همه مردم
جزوِ صالحان مى شدند:
⛔️ قانع بودن به نادانى
⛔️ آزمندى به دنيا
⛔️ بخل شدید به زيادى
⛔️ رياكارى در عمل
⛔️ خودرأی بودن
لَولا خَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ كُلُّهُم صالِحينَ: أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ، وَالحِرصُ عَلَى الدُّنيا،
وَالشُّحُّ بِالفَضلِ، وَالرِّياءُ فِي العَمَلِ، وَالإِعجابُ بِالرَّأيِ
📚 المواعظ العدديّة، صفحه 263
تحلیل شاخصهی «توسعهی انسانی» (که ترکیبی از توسعه اقتصادی، آموزشی و سلامت است) در ایران اسلامی بر اساس آمار جهانی:
https://www.aparat.com/v/7vpuz
دیشب در پیج حاج آقای میرزایی ، بحثی ارایه کردم با عنوان:
✳️ سنت ابتلاء و آزمایش مؤمنین
با نگاه به کتاب «چهل حدیث امام خمینی»
صوت و فیلم ارائه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ دعواهای ما...
🔵 امام خمینی ره
امروز روز مبعث است.
اگر بخواهیم یادی از پیامبر کنیم، باید به آنچه او برای ما باقی گذاشته، رجوع کنیم؛ خاتم الانبیا چه چیزی برای ما باقی گذاشت؟
مکرر در مکرر نقل شده است که #ثقلین! دو ثقل! آن دو ثقل کدام است ؟
✨ قرآن و عترت ✨
🔴 اما کدام یک به عنوان #ثقل_اکبر (:ثقل بزرگتر) در روایات معرفی شده؟
ثِقْل اکبر وصفی است که پیامبر(ص) در حدیث ثقلین برای قرآن به کار برده است. ثِقْل بهمعنای بار سنگین و ثَقَل بهمعنای هر چیز باارزش و گرانبها است.
🔶 بعضی گفتهاند ، اگر میخواهید از نسبت خود و امام زمان، جویا شوید، از نسبت خود و قرآن بپرسید!
⛔️ بیتعارف! بسیاری از ابعاد زندگی ما! نه! بلکه بسیاری از ابعاد زندگی #دینی و اخلاقی و عقیدتی ما، بینیاز از قرآن است!
📛 بسیاری از فعالیتهای فرهنگی و انقلابی ما، بینیاز از قرآن است.
📛 این حال، مشکوک نیست؟
#منازل_السائرین
مقدمه (۶) :
◀️ دست در دست چه کسی داری؟
https://isfahanziba.ir/4027
👇
دست در دست چه کسی داری؟
مقدماتی برای آشنایی با کتاب «منازل السائرین» اثری از خواجه عبدالله انصاری/ بخش ششم
در متون قبلی، آرام آرام با فضای سلوک آشنا شدیم تا بتوانیم وارد منازلی شویم که خواجه عبد الله انصاری، در کتاب منازل السائرین، تنظیم کرده است. در آخرین متن، متذکر این نکته شدیم که هر منزلی، ابتدا به صورت «حال» بر ما میگذرد و سپس باید با آن حال، همراهی کرد تا به مقامی مبدل شود؛ جناب #ابنعربی ، در کتاب «مواقعُ النجوم و مطالعُ أهِلَّةِ ألاسرار و العلوم» در فضایی شبیه به آنچه ذکر شد، میفرماید که قدم به قدمِ سلوکِ عبد، با پیدا شدنِ «توفیق» به پیش میرود؛ منظور از توفیق این است که حالی برای من پیش میآید که مرا موافق و مطابق با اوامر و اهداف دینی در آن لحظه میکند؛ در این جا، همچنان که در متن قبلی بیان شد، همهی همتِ عبد، باید شکر این نعمت و همراهی با این حال و توفیق باشد و دعای او این باشد که «توفیق»، تمامِ لحظاتِ عمرش را در برگیرد.
وقتی این تاثیر و اهمیتِ توفیق درک شود، برای بسیاری این دغدغه مطرح میشود که «چگونه به توفیقات بیشتری دست پیدا کنیم؟» باز تاکید میکنیم که قطعا شکر نعمت، نعمتت افزون کند! و یکی از مهمترین علل امتداد توفیق، شکر توفیقاتِ قبلی است، اما علاوه بر این، نکتهی دیگری نیز، برای بهرهمندی از توفیقاتِ بیشتر، وجود دارد.
در کتاب مواقع النجوم، ذیل «الفلک الیمینی» عبارت جالبی وجود دارد: «لاتوفق حتی تصحب ذا الخلق الموفق، فإن صاحبته وفّقت» در این عبارت، جناب ابنعربی، گویا حصول توفیق را، منحصر در همراهی با افرادِ دارای توفیق میداند! به بیان دیگر، اگر میخواهی بخشنده شوی، با بخشندگان بنشین! اگر میخواهی مهربان شوی، با مهربانان بنشین! اگر میخواهی اهل نماز شوی، با اهل نمار بنشین! خلاصه این که، اگر میخواهی مومن و قرآنی شوی، با اهل ایمان و قرآن بنشین! و در طرف مقابل، همراهی با اهل دروغ، ما را از صداقت دور میکند، و همراهی با اهل گناه، ما را از اطاعت و بندگی، دور میکند. شاید یکی از دلایل تاکید خواجه عبد الله انصاری در مقدمهی منازل السائرین، بر دوری از «همراهای که بهرهی ما را از «وقت» از بین میبرد» همین نکته باشد.
در روایات نیز بر اهمیت همراه و همدم، تاکید شده است. از امام سجاد (ع) نقل شده که فرمودند: مُجَالَسَةُ اَلصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى اَلصَّلاَحِ (کافی:ج1/ص13) همنشینی با صالحان، دعوتکننده به صلاح و رستگاری است. همچنین از حضرت علی (ع) نقل شده که فرمودند: صُحبَةُ الأشرارِ تُكسِبُ الشَّرَّ،كالرِّيحِ إذا مَرَّت بِالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِناً. (غررالحکم: 5839) همراهى با بدان، بدى مىآورد، مانند باد كه هرگاه بر چيز بدبو بگذرد، بويش را با خود جا به جا مىكند. گویا بخشی از سعادت انسان، در گرو انتخاب اطرافیان است؛ کسانی که با آنها شب و روز میگذرانیم و زندگی میکنیم. به بیان دیگر، اطرافیانِ هر فردی، بیان کنندهی جایگاه و آیندهی او هستند.
بر این اساس، چند راهبرد مهم پیش از ورود به کتاب منازل السائرین، مطرح میشود:
اول این که باید شرایطِ خود را وارسی کرد! به این نحو که فهرستی از دوستان و آشنایان و تمامیِ افرادی که با آنها همراه هستیم، به دست آوریم، به خصوص افرادی که با آنها صمیمی هستیم؛ سپس نگاهی به تعلقاتِ دینی و سلوکی آنها بیندازیم؛ همچنین باز فهرستی از دوستان و آشنایانِ خود در سالهای پیش تهیه کنیم و باز نگاهی به تعلقاتِ دینی و سلوکی آنها داشته باشیم، به خصوص افرادی که با آنها صمیمی بودهایم؛ آشنایانِ گذشتهی ما بیشتر اهل خودسازی و سلوک بودند و یا آشنایانِ امروز ما؟ اگر آشنایانِ امروز، بیشتر اهل سلوک هستند، خدا را شکر کنیم؛ ولی اگر آشنایانِ امروز، کمتر اهل سلوک و خودسازی هستند، باید بدانیم در مسیر صحیحی قرار نداریم! این مسیر، آرام آرام، توفیقاتِ ما را کاهش میدهد؛ نباید با خود بگوییم که «من که انسانِ بدی نیستم!» زیرا در «مسیری» قرار داریم که هرچند امروزِ ما - به ظاهر - بد نیست، اما آیندهی ما، این طور نخواهد بود!
نکتهی دوم این که توفیقات، بنیادی درونی دارند! به بیانِ دیگر، اگر من آرام آرام، همراهِ کسی یا چیزی شدهام، متناسب با تغییراتی در درون من است؛ به اطرافیانِ خود بنگرید! ببینید که چرا دوست دارید که با آنها همراه شوید؟ چرا دوست دارید که فلان برنامهی تلویزیونی را ببینید؟ و ... این پرسشها، شما را با «خودتان» آشنا میکند و به نوعی، راهبردی برای «معرفة النفس» است؛ همچنین خطرهایی که در آینده برای شما پیش میآید را، زودتر به شما متذکر میشود. از امام على (ع) نقل شده است: كُلُّ امرِئٍ يَمِيلُ إلىٰ مِثلِهِ. (غرر الحکم: 6865) هر انسانى، به سوی همانندِ خود میرود؛ و در طرف مقابل، دل بریدنها نیز، مبنایی درونی دارد؛ باز به اطرافیانِ خود بنگرید! ببینید که چرا از بعضی دوری میکنید؟ چرا دیگر دوست ندارید با فلانی همراه شوید؟ این پرسشها نیز، شما را با «خودتان» بیشتر آشنا میکند. البته باید تذکر داد که اولین پاسخی که به ذهن شما میرسد، لزوما حقیقت ندارد! بلکه اگر متوجه وجود شیطان باشیم، خواهیم دانست که برای مخفی کردنِ علائق باطلمان، به راحتی به خودمان دروغ میگوییم! یعنی اگر از کسی دل بریده باشیم، میگردیم و خُلق بدی در آن فرد پیدا میکنیم و به خودمان به دروغ میگوییم «از فلان اخلاقِ بدش، دوری کردم!» در صورتی که همین اخلاق بد، در دیگرانی نیز هست، ولی از آنها دوری نمیکنیم! پس در پیدا کردن پاسخِ این پرسشها، عجله نکنید و پاسخ تولید نکنید! سعی نکنید که از خودتان طرفداری کنید! سعی نکنید اثبات کنید که رفتار درستی داشتهاید! بلکه سعی کنید که خودتان را، چه خوب و چه بد، صادقانه بشناسید تا بتوانید خود را اصلاح کنید.
نکتهی سوم این که، بدون اصلاحِ دوستیهای ما، راه سلوک، نزدیک به بنبست میشود! باید پیش از هر کاری، با حفظ احترام و با متانت، و با رعایت ادبِ شرعی، شروع به اصلاح دوستیها کنیم؛ دوستیهایی که یاد خدا را کمرنگ میکنند، کاهش دهیم و دوستیهایی که یاد خدا را در ما بیشتر میکنند، تقویت کنیم.
برای نکات بیشتری در این زمینه، میتوانید به کتاب «سلوک توحیدی» از حجة الاسلام وکیلی، صفحات 208 و 314 مراجعه کنید.
#روایات_قلب
📚فی «قرب الإسناد» بسنده عَنِ اَلرِّضَا عن أبیه عن أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، فی حدیث طویل:
...أَنَّ وَابِصَةَ بْنَ مَعْبَدٍ اَلْأَسَدِيَّ أَتَاهُ فَقَالَ: لاَ أَدَعُ مِنَ اَلْبِرِّ وَ اَلْإِثْمِ شَيْئاً إِلاَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ؛
فَلَمَّا أَتَاهُ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: إِلَيْكَ يَا وَابِصَةُ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛
فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : [دَعهُ] اُدْنُهْ يَا وَابِصَةُ؛
فَدَنَوْتُ.
فَقَالَ: أَ تَسْاَلُ عَمَّا جِئْتَ لَهُ أَوْ أُخْبِرُكَ؟
قَالَ: أَخْبِرْنِي.
قَالَ: جِئْتَ تَسْأَلُ عَنِ اَلْبِرِّ وَ اَلْإِثْمِ.
قَالَ: نَعَمْ.
فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ:
✅ «يَا وَابِصَةُ [البر ما اطمأنت به النفس و] اَلْبِرُّ مَا اِطْمَأَنَّ بِهِ اَلصَّدْرُ، وَ اَلْإِثْمُ مَا تَرَدَّدَ فِي اَلصَّدْرِ و جَالَ فِي اَلْقَلْبِ، وَ إِنْ أَفْتَاكَ اَلنَّاسُ وَ أَفْتَوْكَ .»
📚 در کتاب «قرب الاسناد» به سندش از امام صادق (ع)، داستانی را نقل میکند که یک یهودی برای پرسش و پاسخ، خدمت حضرت میرسد و سخن به معجزات پیامبر اسلام کشیده میشود؛ در خلال این گفتگو، این داستان نقل میشود:
...وابصه بن معبد اسدی سوی پیامبر صلّی الله علیه و آله رهسپار شد و گفت: درباره همه کارهای نیک [:برّ] و بد [:إثم] از ایشان خواهم پرسید.
وقتی نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد یکی از اصحاب به او گفت: ای وابصه از رسول خدا فاصله بگیر!
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: [رهایش کن!] نزدیک بیا ای وابصه!
پس نزدیک شدم.
[پیامبر] به او فرمود: آیا سوالی را که برایش آمدهای خودت میپرسی یا من برایت بگویم؟
عرض کرد: برایم بگویید.
فرمود: آمدهای درباره نیک و بد بپرسی.
عرض کرد: بله.
پس حضرت با دست بر سینه اش زد و سپس فرمود:
✅«ای وابصه! [«نیک» چیزی است که نفس از آن آرامش یابد؛] «نیک» چیزی است که سینه از آن آرامش یابد؛ و «بد» چیزی است که در سینه میچرخد و در قلب میچرخد و جولان میدهد؛ هرچند فتوایِ انجامش را مردم به تو داده باشند و فتوا داده باشند. »
🔗سند:
کتاب قرب الاسناد، از لحاظ سند، بسیار دلچسب است! چون تلاش شده تا احادیثی در این کتاب نقل شود که با کوتاهترین سند، به معصوم برسد؛ در این حدیث، جناب حمیری (:صاحب کتاب قرب الاسناد و از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری) از «الحسن بن ظريف» و او از «معمر» نقل میکند که امام رضا از امام موسی کاظم از امام صادق، این داستان را نقل کرده است. که هر دو واسطه («الحسن بن ظريف» و «معمر») از شیعیانِ مورد اعتماد هستند.
مواردی که در قلاب آمده در نسخه بحار بود ولی در چاپ قرب الاسناد نبود.
✏️حاشیه:
ما کمتر به قلب و صدرِ خود توجه میکنیم؛ اما اگر مدتی متمرکز شویم، این دو حالت که در روایت آمده را در درون خود میبینیم؛ یعنی:
⛔️ سخنی را میشنویم و حتی تلاش می کنیم که آن را بپذیریم، ولی باز ناآرام هستیم و گویا آن سخن در سینه میچرخد و بالا و پایین و چپ و راست میرود و در قلب جولان میدهد و جایی پیدا نمیکند.
گاهی باز تلاش میکنیم و مدتی آن سخن را در گوشه ای از جانمان جای میدهیم ولی باز بعد از مدتی، باز به پا می خیزد؛ گویا منتظر شنیدنِ یک اشاره است که شروع به غوغا کند! در این شرایط، تنها با دوری کردن از افرادی که آن سخن را به ما یادآوری میکنند، می توانیم خود را گول بزنیم و این غوغا را فراموش کنیم!
✳️ و در طرف مقابل، گاهی تا سخنی را میشنویم، سریعا بر جانمان مینشیند و گویا حتی در پی کشف دلیلش نیستیم و در کنار آن سخن، آرامش مییابیم، و یا آن سخن در درون سینه ی ما جای میگیرد و گویا آشنایی است که سالهاست که عضوی از این خانه است.
این روایت، بررسی حالت صدر و قلب را ملاکی برای فهم برّ و اثم قرار داده است.
به نظر میرسد این ملاک، ملاک دقیقی است، اما اگر با خود، روراست باشیم و با غفلت و شلوغی و هیاهو، صدای قلبمان را در میانِ داد و دعواها، گم نکنیم!
⛔️چقدر توان سکوت داریم؟
⛔️چقدر توان شنیدنِ سخنانِ دیگران را داریم؟
⛔️چقدر توانِ روبرو شدن با خود و تنهایی را داریم؟
❓ اگر این توانایی ها را نداریم، شاید اثم های زیادی در سینه داریم که می ترسیم لحظه ای سکوت، ما را متوجه غوغای آن ها کند!
http://noo.rs/Mc8fw