گاهی میان تاریکیها، خود را خوب
یا مومن
یا مهم
یا عزیز
یا ...
جا میزنیم!
اما امری از سوی خداوند آمده است و دیگر راهی برای دروغ نیست.
همه باید جدا شوند! هیچ اختلاطی ممکن نیست! چراکه خداوند مکرر در مکرر، امری از سوی خود ارسال میکند و بهشتیان را بهشتی و جهنمیان را جهنمی میکند!
چه امری؟
رحمتی از سوی ربِّ تو! ای محمد (ص)!
رحمتی که خودمان طالب آن هستیم و از خداوند آن را خواستهایم و او دعای ما را شنیده و بر اساس علمش، برآورده کرده است!!!
عجیب نیست؟
رحمتی که خود خواهان آن هستیم، به سوی ما میآید! و این رحمت، عدهای را جهنمی میکند!
خداوند، شروع به نقل داستان عجیبی کرده است!
بدون تعارف، در اکثر موارد، وقتی برداشت خودم از آیهای را میگم ، اگر بعدش ازم بپرسی: «از این برداشت، مطمئنی؟» جوابم اینه: «نه!»
برای همین خواستم بازم یادآوری کنم که برداشتهایی که از سورهی دخان، یا هر سورهی دیگری دارم، طبیعتا حاصل تلاش منه! نه بیش از این!
یکی از دلایلی که خیلی به «تدبر جمعی» علاقه دارم، اینه که حاصل تدبرهای جمعی، بیشتر قابل اعتماد است. به خصوص اگر افراد اهل قرآن و با اخلاص، در جمع باشند.
رحمتی از سوی ربِّ محمد (ص) آمده است!
در شب مبارکی!
اما رب محمد کیست؟
همان رب آسمانها!
همان رب زمین!
و هر آنچه که در میان آسمانها و زمین است.
ما درکی از این آیه نداریم! ما رب محمد را، رب آسمان و زمین و ... نمیبینیم! برای ما، محمد با سامان، فرقی ندارد! چراکه میتوانیم بگوییم «رب سامان، همان رب آسمان و زمین و ... است!»
ما هنوز درکی از پیامبر اسلام و شب قدر و کتابی که برای او آمده، نداریم!
محمد، همان کسی است که رحمت ربِّ او، همه چیز را از یکدیگر جدا میکند! تا محمد نباشد، حق و باطل و همه چیز، به هم آمیخته است! و این ربِّ محمد است که با رحمت و کتاب مبین، همهی مرزها را مشخص میکند و هر کسی را در جایگاهش قرار میدهد!
گویا همه چیز در خدمت تدبیری است که به محمد میرسد! رب محمد، همان رب آسمان است و زمین و هرآنچه در میان این دوست. اهل یقین، به این نکته آگاهاند!
هیچ الهی جز رب محمد نیست!
همو زنده میکند و میمیراند!
و همو، ربِّ شما و پدران نخستین شماست!
آن شب که او، کتاب مبین را بر محمد نازل کرد، شب تقدیر شماست...
انصافا *دوران خوبی بود!*
کودک که بودیم، بازی میکردیم و مثلا من پدر میشدم و مثلا تو فروشنده! خرید و فروش میکردیم و مثلا پول در میآوریم و مثلا پولدار میشدیم و گاهی هم بیپول. و مثلا موفق میشدیم و مثلا پیشرفت میکردیم و بعد برای هم، دست میزدیم.
دوران خوبی بود تا مجبورمان کردند که بزرگ شویم! دیگر نباید به فکر و خیال و «مثلا» دل خوش کنیم! باید بزرگ شویم و دنبال تحصیلات و زندگی برویم.
چند ده سالی است که مشغول این کار هستم؛ یعنی دیگر مثلا قرار است که «مثلا همسایه» یا «مثلا موفق» نباشم و واقعا «موفق» باشم.
اوضاع بد نیست! دوستی چند وقت پیش میگفت «تو که خوب پیشرفت کردی و مشغول دکتری هستی!»
اما مگر بازی کودکی چه بود؟ هدفی برای خودمان قرار میدادیم و میگفتیم «هر کی زودتر برسه، برندس!» بعد برای برنده، دست میزدیم!
اما کسی نمیپرسید که:
- چرا این هدف؟
- چرا برنده است؟
- اصلا چی را برده؟
فقط میدویدیم که برنده شویم و از این بازی لذت میبردیم.
نگاهی بکنیم به خودمان!
هر کی تحصیلات و دکتری داشته باشه، برندس! بدو!
هر کسی عدد حسابش بیشتر، برندس! بدو!
هر کسی اعتبار اجتماعی داشته باشه، برندس! بدو!
اما مگر حقیقت عالم، و موفقیت واقعی و پایدار، به دست من و تو رقم میخورد که خود بگوییم «این هدف است! بدو!»
به قول آگوستین: * بزرگترها، مرا از بازی کودکانهام جدا کردند تا در بازیهای خودشان وارد شوم! *
(«اعترافات»، کتاب اول، بخش ۹ و ۱۰، نقل به معنا)
قسم به کتاب آشکاری که در شب مبارکی به دست رب محمد نازل شد، همه مشغول بازی هستیم!
نمیدانیم که حقیقتی نازل شده که همه چیز را از هم جدا میکند و تقدیر ما را رقم میزند و عاقبت ما را تعیین میکند! نمیدانیم که ربِّ محمد است که رب آسمان و زمین است! نمیدانیم که رب محمد است که زنده میکند و میمیراند!
اگر از اهل یقین بودیم، میدانستیم! اما اکنون در شک هستیم! نه شکی ساده!
نمیدانیم و در این شک، مشغول بازی هستیم!
ای محمد! در این شب، منتظر روزی باش که آسمان با دودی آشکار میرسد! منتظر باش که عذابی دردناک، همه مردم را در بر میگیرد! این بازی و این شب، به سر خواهد رسید...
بازی میکنیم و چقدر بازی لذتبخش است.
در بازی:
- من هدف را تعیین میکنم.
- هر گاه خواستم قانون و آییننامه، مطابق تمایلاتم اضافه میکنم.
- با هر کسی خواستم همتیمی میشوم.
- هر وقت خواستم، تیمم را عوض میکنم.
- هر وقت خسته شدم، بازی را تمام میکنم.
- هر جایزهای خواستیم برای برنده تعیین میکنیم.
- و ...
خلاصه خودمان #تقدیر بازی را تعیین میکنیم و خودمان امور را از هم جدا میکنیم و برای هر چیزی، جایی تعیین میکنیم. ربِّ بازی ما هستیم و زنده کننده و میراننده بازی، ما هستیم.
در بازی، فراموش میکنیم که ربای هست و تقدیری و انزالی و رسولی.
پس خودمان اداره میسازیم. خودمان مجموعه فرهنگی تولید میکنیم. خودمان برای روند رشد دیگران، برنامه ارایه میدهیم و مقصد و راه تعیین میکنیم.
هر کسی زودتر به میز برسه، بُرده! بدو!
خیلی عالی و لذتبخش است!
وقتی از بازی لذت ببری، دیگر از بازی جدا نخواهی شد! حقیقت سهمگین است، اما تو در بازی رها هستی و هر دروغی را میتوانی بپذیری!
کسی که دل به بازی داد، دیگر راهی برای هدایتش نیست! باید منتظر روزی ماند که آسمان با دودی آشکار، برسد! باید همهی مردم را از همه سو، دربر بگیرد! نباید هیچ راه فراری قرار دهد تا دیگر بازی، ممکن نباشد!
اما این عذابی دردناک خواهد بود...
تنها در این لحظه است که میفهمیم #تقدیری وجود دارد و عالم ربای دارد!
پس فریاد میزنیم که:
ای ربِّ ما! این عذاب را از ما دور كن؛ ما مؤمنیم!
اما آیا دل به رب و تقدیر او دادهایم یا هنوز هم تنها به دنبال فرار از ربوبیت رب هستیم؟
💧عدهای از حقیقت دورند! حالشان خوب نیست! گاه و بیگاه، قطرهای اشک از کنار چشمشان میچکد. آنها حس میکنند که نمیدانند. حس میکنند که اهل یقین نیستند. حس میکنند که جز ظن، چیزی در دست ندارند؛ اما از این حال و هوا، راضی نیستند؛ به خود دروغ نمیگویند و میدانند که در تاریکی قرار دارند و از این بازیهای کودکانه، چیزی عایدشان نمیشود.
بسیاری از خطاهای این گروه، از سر جهل است، و اشک چشمانشان، گواه صدقشان.
🔥 اما عدهای در شک هستند و خوشاند! بازی میکنند و لذت میبرند! و فراوان به دنبال تفریح!
🔸آیا مشکل این گروه، و خطاهای این گروه، حاصل ندانستن است؟
🔸 آیا اگر بدانند، برای آنها سودی دارد؟
خیر...
اینان #طالب_حق نیستند که با دیدن حقیقت، تغییر کنند!
تذکر، برای این گروه، هیچ گاه سودی نداشته!
باور نمیکنید؟! بگذارید داستانشان را برایتان بگویم:
🔆رسول خداوند، به سوی این مردم آمد!
آنکه نه خود نقصی داشت و نه رفتار غلطی میکرد و نه ناحق میگفت! رسول خدا بود، آن هم رسولی آشکار!
آنها با این رسول، چه کردند ؟
رسالت آشکار بود! علم او آشکار بود! جسارت و شجاعت این رسول و مخالفتش با افکار و رفتار و فرهنگ قوم، آشکار بود!
آنها با این رسول، چه کردند ؟
🔥سخنی گفتند تا حقی را که درک کرده بودند، بپوشانند!
🔹او عالم بود!
پس گفتند: از دیگری آموخته!
🔹او بسیار شجاع بود و از زندگی و حیاتی سخن میگفت که ناممکن به نظر میرسید!
پس گفتند: او مجنون است!
😔ما هم اینچنین هستیم!
اگر کسی زندگی و افکار متفاوتی را با تمام شجاعت ارایه دهد، او را مجنون میخوانیم تا مبادا دستمان برای خودمان رو شود!
مبادا دستمان رو شود که نه آنچنان علمی داریم و نه آنچنان شجاعتی! پس میگوییم: «چند کلمه یاد گرفته و سرش بوی قرمهسبزی میدهد!»
رب عالم، کسی است که روند عالم را تعیین میکند؛ او، راه و بیراه عالم را آباد و خراب میکند و جایگاه هر چیزی را تعیین میکند. حال اگر کسی بر خلاف مسیر این رب باشد، چه سرنوشتی دارد؟
مگسهایی که راه خروج را نمیشناسند، دیدهاید؟ مکرر به شیشه میخورند!
کسی که بر علیه تقدیر و رب عالم باشد، هر لحظه در عذابی خواهد بود.
اما رب عالم، اندک مدتی، عذاب را از آنها دور کرده است.
ما در آینده عذاب نخواهیم شد! بلکه همین اکنون، این نحو زندگی، پر از عذاب است! پر از عذاب!
اما رب عالم، عذاب را مدتی کنار میزند.
ما میپرسیم که «پس چرا کافران خوشاند؟» ما احساس میکنیم که آنها از مشکلات، رها شدهاند؛ ما حرص میخوریم و ناراحت میشویم که «چرا بر من ظلم کرد؟» چون به آخرت ایمان نداریم!
اما آنها که به آخرت ایمان دارند، میدانند که آنها باز خواهند گشت!
بازخواهند گشت، روزی که خداوند، قهر و تندی را آغاز کند! آن تندیِ خشن و بزرگ!
در آن روز
خداوند، انتقامگیرنده است!
در این سوره، داستان نزول چیزی در شبی مبارک، بیان میشود. شبی که امرهای حکیم در آن جدا میشود؛ که اگر دل به آنها بدیم، هشداری برای ما دارند.
اما چگونه انسانها از یکدیگر جدا میشوند؟ خداوند نمونههایی از تاریخ برای ما نقل میکند.
آزمایشی برای قوم فرعون آمد تا جایگاه آنها را مشخص کند و جدا کنندهی حکیمی باشد برای آنها.
برای آنها، رسولی آمد؛ رسولی کریم.
آن رسول چه میخواست؟
«بندههای خدا را به من بازگردان!»
که من برای شما رسولی امین هستم!
گویا حضرت موسی آمده است که بندگان خدا را از فرعونیان جدا کند.
عذاب و اسم منتقم، در پرده برده شده! وقتی یکی از اسماء الله، در پرده باشد، نور الله نیز، از وجهی در پرده است و تاریکی خاصی عالم را فرامیگیرد.
در این عالم، گویا میتوان بر علیه خداوند، قیام کرد! گویا خداوند خود خواسته که بتوان علیه او قیام کرد، تا افراد و روحیات مختلف، در این تاریکی از یکدیگر جدا شوند. برای تحقق این امر، رسولان ارسال میشوند.
حضرت موسی رو به فرعون و فرعونیان ایستاد و فرمود: برخداوند، برتری نجویید!
سخن موسی (ع) همراه با سلطانی آشکار بود. معجزهای که هر کس که طالب درک بود، میفهمید که او از جانب خدایی مقتدر و قادر آمده است.
اما آن خدا، در عین نشاندادن سلطان، گویا اجازه میدهد که بر امر او تسلط پیدا کنند! گویا دستها بالای دست خداوند میآیند! پس قوم، که دست خود را باز دید، بر علیه موسی شوریده و او را انکار کردند و شاید حتی قصد سنگسار حضرت را داشتند.
عجیب نیست!؟ رسولِ الله را میتوان سنگسار کرد! میتوان انکار کرد!
این آیات، انذار عظیمی دارد!
خداوند اجازه میدهد که بر علیهش قیام کنیم!
او میگذارد که امرش را انکار کنیم!
میتوانیم تقدیر او را ندید بگیریم و به زندگی خود ادامه دهیم!
شما بدون اجازهی مدیر مدرسه، ساعات کلاسها و معلمها را عوض نخواهید کرد؛ اما بدون اطلاع از تقدیر الهی، دست به تغییر عالم میزنید! پس هشدار میدهم!
هشدار میدهم!
بر خداوند، برتری نجویید!
او اجازه میدهد که کار خود را علیه او به پیش ببرید و احساس موفقیت کنید!
کفر خود را در لباس تدبیر، آرایش نکنید!
سخنِ آشکاری بیان میکنم!
پذیرش ربوبیت خداوند، آن هنگام که دخان برآید، چه سودی دارد؟!
هشدار میدهم!
بر خداوند برتری نجویید!
بندگان خداوند را رها کنید!
و پناه میبرم به ربِّ خودم و ربِّ شما، که به من تهمت زده و یا انکارم کنید...