رب عالم، کسی است که روند عالم را تعیین میکند؛ او، راه و بیراه عالم را آباد و خراب میکند و جایگاه هر چیزی را تعیین میکند. حال اگر کسی بر خلاف مسیر این رب باشد، چه سرنوشتی دارد؟
مگسهایی که راه خروج را نمیشناسند، دیدهاید؟ مکرر به شیشه میخورند!
کسی که بر علیه تقدیر و رب عالم باشد، هر لحظه در عذابی خواهد بود.
اما رب عالم، اندک مدتی، عذاب را از آنها دور کرده است.
ما در آینده عذاب نخواهیم شد! بلکه همین اکنون، این نحو زندگی، پر از عذاب است! پر از عذاب!
اما رب عالم، عذاب را مدتی کنار میزند.
ما میپرسیم که «پس چرا کافران خوشاند؟» ما احساس میکنیم که آنها از مشکلات، رها شدهاند؛ ما حرص میخوریم و ناراحت میشویم که «چرا بر من ظلم کرد؟» چون به آخرت ایمان نداریم!
اما آنها که به آخرت ایمان دارند، میدانند که آنها باز خواهند گشت!
بازخواهند گشت، روزی که خداوند، قهر و تندی را آغاز کند! آن تندیِ خشن و بزرگ!
در آن روز
خداوند، انتقامگیرنده است!
در این سوره، داستان نزول چیزی در شبی مبارک، بیان میشود. شبی که امرهای حکیم در آن جدا میشود؛ که اگر دل به آنها بدیم، هشداری برای ما دارند.
اما چگونه انسانها از یکدیگر جدا میشوند؟ خداوند نمونههایی از تاریخ برای ما نقل میکند.
آزمایشی برای قوم فرعون آمد تا جایگاه آنها را مشخص کند و جدا کنندهی حکیمی باشد برای آنها.
برای آنها، رسولی آمد؛ رسولی کریم.
آن رسول چه میخواست؟
«بندههای خدا را به من بازگردان!»
که من برای شما رسولی امین هستم!
گویا حضرت موسی آمده است که بندگان خدا را از فرعونیان جدا کند.
عذاب و اسم منتقم، در پرده برده شده! وقتی یکی از اسماء الله، در پرده باشد، نور الله نیز، از وجهی در پرده است و تاریکی خاصی عالم را فرامیگیرد.
در این عالم، گویا میتوان بر علیه خداوند، قیام کرد! گویا خداوند خود خواسته که بتوان علیه او قیام کرد، تا افراد و روحیات مختلف، در این تاریکی از یکدیگر جدا شوند. برای تحقق این امر، رسولان ارسال میشوند.
حضرت موسی رو به فرعون و فرعونیان ایستاد و فرمود: برخداوند، برتری نجویید!
سخن موسی (ع) همراه با سلطانی آشکار بود. معجزهای که هر کس که طالب درک بود، میفهمید که او از جانب خدایی مقتدر و قادر آمده است.
اما آن خدا، در عین نشاندادن سلطان، گویا اجازه میدهد که بر امر او تسلط پیدا کنند! گویا دستها بالای دست خداوند میآیند! پس قوم، که دست خود را باز دید، بر علیه موسی شوریده و او را انکار کردند و شاید حتی قصد سنگسار حضرت را داشتند.
عجیب نیست!؟ رسولِ الله را میتوان سنگسار کرد! میتوان انکار کرد!
این آیات، انذار عظیمی دارد!
خداوند اجازه میدهد که بر علیهش قیام کنیم!
او میگذارد که امرش را انکار کنیم!
میتوانیم تقدیر او را ندید بگیریم و به زندگی خود ادامه دهیم!
شما بدون اجازهی مدیر مدرسه، ساعات کلاسها و معلمها را عوض نخواهید کرد؛ اما بدون اطلاع از تقدیر الهی، دست به تغییر عالم میزنید! پس هشدار میدهم!
هشدار میدهم!
بر خداوند، برتری نجویید!
او اجازه میدهد که کار خود را علیه او به پیش ببرید و احساس موفقیت کنید!
کفر خود را در لباس تدبیر، آرایش نکنید!
سخنِ آشکاری بیان میکنم!
پذیرش ربوبیت خداوند، آن هنگام که دخان برآید، چه سودی دارد؟!
هشدار میدهم!
بر خداوند برتری نجویید!
بندگان خداوند را رها کنید!
و پناه میبرم به ربِّ خودم و ربِّ شما، که به من تهمت زده و یا انکارم کنید...
کمی صحنه را بهتر تصور کنیم:
آغاز داستان، بسیار حماسی است.
حضرت موسی با اقتدار و سلطانی آشکار، در برابر فرعونیان حاضر میشود! کف همه میبرد! همه مبهوت میشوند که او رسول خداست و اقتدار الهی را در چشمها زنده میکند.
اما...
بعد از ارایهی سلطان، دیگر خبری از اقتدار نیست. آرام آرام، حضرت موسی انسانی میشود شبیه دیگر مردم. تحت ظلم و ستم فرعون. فرعون قوم بنیاسرائیل را تحویل نمیدهد؛ کاری از دست موسی و قوم، بر نمیآید؛ ظلم فرعونیان ادامه مییابد.
خدای موسی کو؟
آرام آرام، حتی بنیاسرائیل هم معترض میشوند!
داستان چنان پیش میرود که حضرت موسی میگوید: «اگر همراه من ایمان نمیآورید، لااقل مرا رها کنید!»
چرا حضرت موسی، چنین تنها و ناتوان به نظر میرسد؟ چرا ید بیضایی نمیکند و ظلم را از بین نمیبرد؟ چرا خدای موسی کاری نمیکند؟
خدای موسی کو؟
حضرت موسی دست به مناجات بلند میکند که «آنان قومی گنه پیشه هستند!»
اما اسم منتقم الهی، آنچنان تمایل به ظهور ندارد! اسم منتقم در پرده است. باید فرعونیان بر مومنین و موسی بتازند؛
گویا خدای موسی، نیست!
در این تاریکی، انسانها جدا میشوند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت ترجمه روان آقای ملکی از سوره دخان
(البته این ترجمه با توضیحات کانال، تفاوت دارد)
حضرت موسی با سلطان مبین آمد!
اما گویا آنچنان در میان این قوم، رها شده، که خدایی ندارد!
نزدیک است که تحقیر شود و دشنام بشنود یا سنگسار شود!
حتی رهایش نمیکنند!
دست به دعا برداشته که این قوم مجرماند!
خداوند به موسی اعلام میکند که شبانه و در تاریکی، بندگان مرا کوچ بده؛ دنبالتان هستند!
این خداست که سخن میگوید یا بشر!؟
گویا انسانی به انسان دیگری میگوید «فرار کن که دارند میاند!»
خدایا! اژدهایی، صاعقهای، چیزی بزن! یعنی چی که فرار کنیم؟
اما باید فرار کرد! عذاب و اسم منتقم، در پرده رفته و فرعونیان خوشحال و شادان، دست خود را برتر از موسی و خدای موسی میبینند!
اما حتی فرارِ موسی نیز، باید متفاوت باشد!
خداوند فرمود : از دریا خیلی آرام و با آرامش رد بشید! عجله نکنید!
این چه فراری است؟ یا قشنگ، چنتا فرشته بفرست و بگو بایستیم و بجنگیم! یا قشنگ، با سرعت فرار کنیم! فرارِ آهسته دیگه چیه؟
فرعون با اقتدار، مدتی موسی و بنیاسرائیل را آزار داده! خیالش راحت است که کاری از دست خدای موسی ساخته نیست! اکنون نیز موسی با کلی زن و بچه، داره آروم آروم فرار میکنه! گویا خدا برای فرعون، دام چیده!
خدا خیال فرعون را راحت کرده!
پس بازی جدیدی میکنیم!
سپاهیانم! هر کسی زودتر به موسی برسه و اون را برام بیاره، برنده است و کلی جایزه میگیره و همه براش دست میزنیم! بدو!
و سپس دریا و غرق...
🔥هشدار میدهم!
🔥شب است!
🔥ماه رمضان است!
🔥تقدیری رقم خواهد خورد!
🔥به دست خودمان اجرا خواهد شد!
🔥انگار دست موسی بسته است!
🔥انگار زورمان به خدا هم میرسد!
🔥خدا دارد گولمان میزند!
🔥نمیفهمیم از کجا خوردیم!
اما ای محمد! تو صبر کن و آرام و با آرامش، بندگان مرا کوچ ده، و منتظر روزی باش که آسمان با دخان مبین، بیاید... *رب عالم، همان رب توست.*
اوضاع ما خوب بود. استخدام دربار بودیم و حقوق و مزایا، عالی بود.
سرهنگ ارتش فرعون بودم و خانهی سازمانی داشتم و چند باغ که چشمههای خوبی هم از میان آنها میگذشت. صدای پرندگان و هوای لذتبخش.
علاوه بر آن، کشت و کاری هم داشتم و خلاصه اوضاع خوب بود.
بهتر از همهی اینها، مقام و احترامی بود که داشتم. درجهدار بودم و کسی چپ نگاهم نمیکرد.
غرق در نعمت بودم و خوش. خلاصه خدا رو شکر، خدا ما رو اکرام کرده بود و ما هم خوشحال بودیم.
اما پاپتیای به نام موسی، سر و کلهاش پیدا شد. اولش آتشی سوزاند، ولی بعدش نشانش دادیم که کاری از دستش بر نمیآید.
اما نمیدانم چطور شد.
فرار کردند و رفتیم دنبالشان. در مشت ما بودند، ولی نشد... میخواستم با اسیر کردن بزرگان بنیاسرائیل، مقام بالاتری در پیش فرعون کسب کنم. اما نشد...
بله! بسیار بسیار به آنها بخشیدیم! و در لحظهای، همه را گرفتیم و در اختیار دیگران قرار دادیم.
داشتههای شما، هیچ ارزشی نخواهند داشت، اگر دربرابر رب محمد باشید!
صدای جیغ و شیون زنها، صدای آشنایی است وقتی عزیزی را از دست میدهند.
*اتفاقی افتاده که نباید میافتاد! *
تپش محکم قلب و درشت شدن چشم و عصبانیت یک مرد نیز، باز حالت آشنایی است وقتی به عزت و احترام او بر بخورد!
*اتفاقی افتاده که نباید میافتاد! *
از این اتفاقهایی که نباید بیفتد، زیاد داریم! در واقع این اتفاقها، اتفاقهایی هستند که ما دوست نداریم بیفتند! برای همین، با اوج احساسات، دربرابر آنها واکنش نشان میدهیم.
گاهی برای مرگ یک انسان، یک کشور، چند روز عزای عمومی اعلام میکند. مردم اشک میریزند که چه شد! وای! چه شد! نباید میشد!
در این لحظهها احساس میکنیم که باید آسمان تیره و تار شود!
فرعون کم آدمی نبود! اطرافیانش هم کم کسانی نبودند! از بسیاری از قدرتمندان امروز، اقتدار بیشتری داشتند! نعمتهای فراوان و سازههای بلندی که هنوز پابرجاست!
همه در یک لحظه رفت!
بعدش چه شد؟
هیچ!
واقعا هیچ!
زمین همین است و آسمان همان!
رب آسمانها و زمین، خواسته!
حالا فرعون نخواهد! چه میشود؟
هیچ!
نه آسمان گریه کرد و نه زمین!
و نه فرعونیان، مهلتی برای فرار پیدا کردند.
⛔️ هشدار میدهم! ⛔️
رب آسمانها و زمین، تقدیری رقم میزند...