انسان نطفهای مخلوط بود.
یعنی چه؟
یعنی چشم و گوش و قلب و زبان و ... داشت، اما اینها، همه با هم، مخلوط بود. و تا وقتی آمیخته بود، گویا هیچ یک، درست کار نمیکرد.
خوبی و بدی و ایمان و کفر و صلح و جنگ و کبر و فروتنی و ...، همه در انسان بود، اما مخلوط بود.
وقتی این همه، مخلوط باشند، دیگر فرقی بین این دو نفر نیست:
۱) کسی که حقیقتا فروتن است، و فقط گاهی به اشتباه، رفتاری شبیه به متکبران میکند.
۲) متکبری که گاهی رفتاری شبیه به فروتنان میکند.
چه باید کرد؟ باید به این آمیختگی راضی شد و گفت «معلوم نیست چه کسی خوب است! بالاخره هر کسی، خوبی و بدی دارد!»؟
خیر!
#آزمایشها در راه است. بر سر دوراهیها، انسانها، از یکدیگر جدا میشوند.
برای این کار، خداوند به انسان، چشم و گوش داد تا بشنود و ببیند و در آزمونها، انتخاب کند.
و البته این آزمونها، خود باعث بینایی و شنواییِ تازهای میشوند.
تا دل به راهِ پر خطرِ «آزمون» نزنی، مخلوط و نیازموده، میمانی. و بینایی و شنوایی تازهای پیدا نمیکنی.
و البته، نمیتوانی از آزمون فرار کنی! چون این ارادهی الهی است که انسان را بیازماید.
اگر میخواهی چیزِ قابل ذکری بشوی، مسیرت از آزمونها میگذرد...
از زمانی که بینا و شنوا میشوی، آزمایشها،
رنگ و لعاب جدیدی میگیرند.
تو میبینی! و میشنوی!
پس #راه را به تو نشان میدهند؛ (همچنان که در این سوره، راهی را به تو نشان میدهند)
حال، #انتخاب با توست.
✅ یا شکر این نعمت (:راه) را به جا میآوری.
⛔️ یا حقیقتی را که پیش چشم تو قرار دادهاند، و به تو گفتهاند، میپوشانی.
✅ #شکر چیست؟
شکر احوال و افعال مختلفی دارد، اما شاید، یک حال، هویت اصلی شکر باشد. همان که در ابتدای این سوره، در تو ایجاد کرد. یعنی همین که بدانی:
✅ روزی این نعمت را، نداشتی! و این نعمت را «به تو دادند»!
آیا بر تو روزگاری نگذشت که چیز قابل ذکری نبودی ؟
اگر نعمت را از خدا بدانی، طور دیگری با آن برخورد میکنی و حال دیگری خواهی داشت.
راحتتر میبخشی!
نمیگویی «مال من است! هرکاری که بخواهم با آن میکنم»!
احساس نمیکنی که همیشه آن را خواهی داشت!
بلکه میدانی که آن کسی که داده، میتواند باز پس بگیرد!
پس ترسِ از دست دادن را نیز، داری!
و نگاهت به نعمتدهنده است و نه خود نعمت!
⛔️ اما #کفران چیست؟
«کفر» پوشاندن است. دست روی چشم میگذاریم و میگوییم «من چیزی ندیدم!» ندایی به گوش ما میرسد، اما انگار نه انگار!
خداوند، چشم و گوش داده که ببینی و بشنوی، اما طوری رفتار میکنی که انگار نه چیزی به تو نشان دادهاند و نه چیزی شنیدهای!
در برابر هر نعمتی، این دو انتخاب را داری!
و هر انتخاب، ثمراتی خواهند داشت!
و این، انتخاب توست، که آیند را رقم خواهد زد!
و بینایی و شنوایی تو در همین آزمونها، تغییر میکنند...
در ادامهی این سوره، آیندهی هر انتخاب را، خواهی دید و خواهی شنید...
«آزمون» و «بینایی» و «شنوایی» آماده شده و در اختیار من قرار گرفته است.
اما اگر شاکر نباشم، برای من، غُلها و زنجیرها و آتش سوزان، آماده کرده است.
هر راهی، نتیجهای دارد...
اما این غل و زنجیر و آتش، در آخرت است یا در دنیا؟
به نظر میرسد، با توجه به بعضی آیات (یس: ۸؛ اعراف: ۱۵۷) این غل و زنجیر، میتواند در همین دنیا نیز، باشد.
به زندگی انسانهای اهل دنیا بنگر، تا ببینی که در عین ثروتمندی، زندگی آنها قفل میشود و از درون، میسوزند...
در آزمونها، عدهای شاکر هستند و عدهای کافر. عاقبت کافران، غل و زنجیر و آتش است. اما عاقبت شاکران چگونه است ؟
عدهای از شاکران، «ابرار» (:نیکان) هستند. نیکان به جایی میرسند که اهلِ نوشیدن از کاسههای شرابی خاص، میشوند. کاسههایی که در آن، مخلوطی از کافور است. کافور، بوی خوشی دارد و طبعی خنک.
برخلاف کُفّار که در تنگناها، اسیر میشوند، ابرار در خنکایِ خوشبویِ کافور، از قید شهوات، آزاد شده و آرامشِ لطیفی را تجربه میکنند.
هرچند تجربه حقیقی ِ این خُنکایِ معطر و لطیف، در آخرت ممکن میشود، اما نسیمی از آن، در این دنیا، قابل چشیدن است.
این آیات، دنیایی را به تصویر میکشند که همه باید از آزمونها بگذرند.
کفار، با آزمونها، در غل و زنجیر و آتش میشوند، اما ابرار، در این آزمونها، از جامی مینوشند که آزادی و خنکی و عطر دارد.
آیا مسیرِ دینداری ما، ما را به چنین حسی میرساند؟ آیا مسیرِ دینداری ما، ما را در زنجیر میکشد و یا به عطر خنکی میرساند؟
آیا دینِ ما، ما را به شرابِ ابرار، میرساند؟
البته جامِ ابرار، مخلوط است! گویا کافورِ خالص، در دستِ افراد دیگری است و از دستِ آنها، در جامِ ابرار ریخته میشود.
این آمیزهی کافوری، این شرابِ معطر را، چه کسی برای ابرار آماده کرده است؟ ابرار، این لطافت و خنکی و خوشی را، از چه کسی میگیرند؟
شاید از ساقیِ ابرار، دور افتادهایم که چنین با جامهای خالی، تشنه لب، خسته و بسته، در آتش، زندگی میکنیم...
ابرار و عبادالله از شرابی مینوشند. اما اینان، چگونه زندگی میکنند؟ چگونه میتوان شبیه به آنان شد؟
ابرار، در تعهدی خود را قرار میدهند که بسیار وسیع است. پس همواره به آن نذر، وفا میکنند.
و البته میترسند! چرا؟ ما سمع و بصر کاملی نداریم؛ پس نمیبینیم و نمیشنویم! و در نتیجه، نمیترسیم! اما ابرار، میبینند و میشنوند، و از این رو، از آن روز موعود، هموار در ترس هستند...
آن هم نه ترسی اندک! چراکه شرِّ آن روز، بسیار فراگیر است...
نمیدانم چه بر ما گذشته! اما به هر دلیلی، آنچنان سمع و بصر خود را از دست دادهایم، که دیگر از شرّی که در آخرت، منتظر ماست، نمیترسیم.
بلکه شاید منظور از «آن روز» روزی در همین دنیا باشد، که شری گسترده داد!
ما به نحو عجیبی، احساس امنیت میکنیم! اما ابرار، چنین نیستند! پس همواره از شر گستردهی آن روز، در ترس هستند...
ابرار، به نذری وفا میکنند و از روزی که شرِّ گستردهای دارد، میترسند. و این حال، رفتار خاصی را در آنها رقم میزند:
امور مادی، ویژگی خاصی دارند:
⛔️ اگر به کسی بدهی، دیگر خودت نداری!
علم اینچنین نیست! به هر کسی بیاموزی، خودت هم بهتر میفهمی!
و البته غذا و خوردنیها نیز، باز میان امور مادی، ویژگی خاصی دارند!
⛔️ نبود غذا، سختی و رنجی جسمانی دارد، که دیگر امور مادی، ندارند.
اگر ظرف غذا نباشد، آنچنان زندگی مختل نمیشود ، در مقایسه با وقتی که، خودِ غذا، نباشد.
و البته باز، وقتی خودْ نیازمندی و به غذا علاقه داری، بخشش غذا، سختتر است.
ما نیز صدقه میدهیم. ولی از ۱۵ میلیون حقوق ماهانه، مقدار کمی را در حد چند پرس غذا! آن هم در زمانی که میدانیم با باقیماندهی حقوقمان، میتوانیم تا آخر ماه، زندگی کنیم.
و تازه، این بخشش هم، در ازای حل مشکلی از زندگی خودمان یا فرزندمان است، نه برای رضای خدا!
اما ابرار، با وجود علاقه به غذا، بدون هیچ چشمداشتی، تنها برای خداوند، غذای خود را به نیازمند میدهند.
آن هم نه نیازمندی عادی! بلکه به مسکین و یتیم ، و بلکه به اسیر!
اسیر چه کسی است؟ اسیر کسی هست که در جنگ علیه ما بوده!
میتوانی به کسی که با تو در جنگ بوده، آن غذایی که دوستش داری را بدهی؟
🔶 تا از آنچه که بدان نیازمند هستی، و دوستش داری، نبخشی، نمیتوانی از ابرار باشی و سهمی از آن جامِ معطر و خنک، نخواهی داشت.
امتحان کن!
به کسی کمک کن که میدانی نه تنها تشکر نمیکند، بلکه مثل این که وظیفهی تو بوده، پول را میگیرد و بیتوجه میرود!
در این لحظه، تو چه حسی داری؟
آیا ناراحت میشوی؟! احساس میکنی به تو بیاحترامی شده! قدر تو را ندانستهاند! و ...
از طرف مقابل نیز، وقتی به ما کمکی میکنند، احساس میکنیم که باید جبران کنیم و یا لااقل تشکر کنیم.
اما ابرار در روابط دیگری هستند! وقتی کمکی میکنند، خود میگویند که از خدا میترسند و به خاطر خدا و ترس از آن روز سخت، کمک کردهاند و هیچ انتظاری ندارند! نه نیازی به جبران است و نه نیازی به تشکر!
حقیقتا اگر چنین رفیقی داشته باشی، چقدر زندگی راحت میشود! این که هیچ انتظاری از تو ندارد! گویا از چنین خُلقی، میتوان همان عطر خنک کافوری را، استشمام کرد...
میخواهی از ابرار بشوی ؟
🔶 باید آنچه را دوست داری، به دیگران ببخشی، آن هم بدون این که ذرهای انتظار داشته باشی برای تو جبران کنند و یا تشکری از تو بکنند! بلکه به کسی هم که کمکش کردی، بگویی «من از ترس قیامت کمک کردم!»
ما معمولا انتظار داریم که بعد از کمک، تشکر و احترامی ببینیم؛ اما کمک و بخشش به سبک ابرار، هیچ شأن و احترامی ایجاد نمیکند.
آیا میخواهی از ابرار باشی و برای کمک به دیگران، چنین سختیهایی به خود بدهی، و هیچ احترام و تشکری هم دریافت نکنی؟
آیا میخواهی از ابرار باشی؟
ابرار چنان ترسی از آن روز داشتند، که هر سختی را به جان و دل میخریدند! و در برابر تلاششان و گذشتشان، از مسکین و یتیم و اسیر، هیچ نمیخواستند.
اما ثمرهی این همه سختی و ترس، چه شد؟
اولین نتیجه این بود که خداوند، آنها را از شر آن روز، مصون داشت.
آنها که ترسیدند، مصون شدند. اما من و تو که ترسی نداریم، مصون نیستیم.
⛔️ شر بزرگی در پیش رو داری، اما، ذرهای به خود نمیگیری!
و به نحو عجیبی زندگی میکنیم که گویا «عذاب آخرت که مال همسایه است!»
برای همین ندیدنِ عذاب و شرّ آن روز است که اگر کمی از سختیهای دنیا را بچشیم، فریاد میزنیم که «خدایا منو بکش و راحتم کن!»
بیخبر از این که، مرگ، ابتدای عذاب است! مرگ حرکت به سمت روزی است که شری دارد بزرگتر از تمام عذابهای دنیا.
و چون ما از چنین عذابِ بزرگی نمیترسیم، این عذاب را ملاقات خواهیم کرد...
اما ابرار، از این روز و این عذاب بزرگ، میترسند، و همین باعث میشود که، خداوند آنها را ایمن سازد...
چه خجالببار و مسخره است! ما به امیدهای سادهای، ترسمان را از دست میدهیم. مثلا به امیدِ توسل به همین ابراری که خود از شر آن روز میترسند...
«مگر خدا ترس دارد؟ بله! مردمی که هنوز رحمت خدا و اهل بیت را نچشیدهاند، از خدا میترسند! اما عارفان، دیگر ترسی ندارند!...»
شبیه این👆 سخنان را گاهگاه میشنویم، اما به نظر میرسد، این دست سخنان، با سورهی «انسان» آنچنان هماهنگی ندارد! البته با لذتطلبیهای ما، هماهنگ هستند!
گاهی حتی ژست عرفان هم میگیریم که «عارفان دیگر نه ترسی از جهنم دارند و نه شوقی به بهشت...»
خود به چشم خود دیدم که شبی در همین اصفهان، مردی بر بالای منبری بلند نشسته بود و آیاتی از قرآن میخواند! به همراه روایاتی! و بعد گفت: «شیعیان که دیگر نباید ترسی از عذاب جهنم داشته باشند! شیعیان یعنی همین شماها!» و با دستش اشاره کرد به جمعیت!
و به همین راحتی، همین اندک ترسی که گهگاه از دل ما میگذرد هم، کور میشود!
اما ابرار، از شرّ آن روز، میترسند! از ربشان میترسند!
انتخاب با توست! اگر میخواهی، به پای آن منبر برو و دیگر نترس! اما ابرار میترسیدند!
گفته شده که همهی ائمه، مناجات شعبانیه را میخواندند. در بخش انتهایی این دعا، از خدا طلب میکنند که در مسیری قرار بگیرند که به او، عارف شوند، و از او در ترس و مراقبت باشند...👇
إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ
فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً،
وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً،
وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً،
يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ
خدایا، مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان
تا عارف به تو گردم
و از غیر تو رویگردان شوم
و از تو هراسان و برحذر باشم
ای دارای بزرگی و رأفت و محبت 🤲
اگر صحنهای برای ما دردناک یا ترسناک باشد، صورت خود را از آن برمیگردانیم تا آن را نبینیم.
تحملِ روبرو شدن با آن روزی که شرّی گسترده داشته باشد نیز، برای ما سخت است. پس تا بتوانیم، سعی میکنیم نه حرفی از آن روز بشنویم و نه نگاهمان به آن شر، بیفتد.
و شاید همین رفتار، آرام آرام، گوش و چشم ما را، نسبت به آن حقیقت، کر و کور میکند. پس دیگر نه ترسی داریم و نه مراقبتی و نه سمع و بصری!
اما ابرار، کسانی بودند که شاکر نعمت گوش و چشم هستند و با حقیقت روبرو میشوند هرچند تلخ و ترسناک باشد. پس پیوسته در خوف از شرّ روزی عبوس و سخت، قرار دارند.
ماندن در چنین شرایطی، یعنی #صبر !
و خداوند نیز، به سبب این صبر، و به کمک این صبر، پاداشی خاص به ابرار میدهد.
خداوند در برابر هرآنچه تلخی و ترس که برش صبر کردند، بهشتی بزرگ و پوششی از حریر، به ابرار خواهد داد...
ابرار، با خنکایِ کافوری که از چشمه های عبادالله میگرفتند، مسیر تلخ و سختی را با صبر، طی کردند، و این مسیر، به بهشت میرسد.
اکنون بر تختها تکیه میزنند! اکنون دیگر نه آفتابی سوزان آنها را آزار میدهد، و نه سرمایی شدید.
درختانی بالای سر آنها هست که سایهای لذتبخش دارند و میوههای آنها، کاملا در دسترس و نزدیک است. شاید دیگر برای رسیدن به ثمرات، راهی طولانی را طی نمیکنند! بلکه ثمرات خود در نزدیکیِ دست آنها قرار دارند.
با ظرفهای نقرهای و جامهای بلورین، بر گردشان میگردند! بلورهای نقرهای که به نحوی که میخواهند، تنظیمشان میکنند. گویا امروز، همه ظرفیتها، به اختیار آنها است.
و از کاسههایی مینوشند که طبعش زنجبیل است. و امروز دیگر حرارت بالایی به آنها داده میشود و هر روز، فعالتر میشوند.
این زنجبیل از چشمهای به نام سلسبیل است که شرابی سبک و گوارا دارد.
و در گِرد ایشان، جوانانی میچرخند که چون به آنها نگاه میکنی، خیال میکنی که مرواریدهایی هستند که در مجلس پخش شدهاند...
بله...
بله...
به هر سو که بنگری، نعمت و سلطنتی بزرگ را مشاهده میکنی...
🔶 السلوک إذا کان به أو فیه أو منه أو إلیه، لایعول علیه! فإذا جمع الکل، عول علیه.
📚 (محیالدین #ابنعربی ، رساله ما لایعول علیه، ۱۸۵)
🔶 سلوک اگر به کمک [حق] یا در [حق] یا از [حق] یا به سوی [حق]، باشد، قابل اعتماد نیست! پس آنگاه که همهی این موارد را جمع کند، قابل اعتماد است.
۱۷ رمضان سال ۵۶۰ قمری، بنابر نظری، تولد جناب محی الدین ابنعربی است. (قول دیگر، ۲۷ رمضان است.)