eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
19.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
859 ویدیو
23 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
متعادل رفتار کنید. استاد سید علیرضا واعظ موسوی.mp3
3.16M
🔵 تعادل در رفتار 🖋 استاد سید علیرضا واعظ موسوی 🔹حتما بشنوید و برای مخاطبین خود منتشر کنید🙏🌹 مشاوره و مطالب خواندنی در : 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
🔹تعادل در غذا و سفره داری 🖋استاد سید علیرضا واعظ موسوی خوش خوراک بودن و لذت بردن از غذا بد نیست، پر خوری و شکمبارگی بده! سفره آرایی و احترام به خانواده و مهمانان بد نیست، اما تجملات و تشریفات تکلف آور و مایه اصراف بده. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
. . 📌 موشی که صد من آهن خورد! 🔹آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد مَن آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت. 🔸اما دوست این را فروخت و پولش را خرج کرد. 🔹بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌کرد که تا من شوم همه را بخورد. 🔸بازرگان گفت: راست می‌گویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او بر خوردن آن است. 🔹دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروز به خانه من باش. 🔸بازرگان گفت: فردا باز آیم. 🔹رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد. 🔸چون بجستند از پسر اثری نشد. پس ندا در شهر دادند. 🔹بازرگان گفت: من عقابی دیدم که می‌برد. 🔸مرد فریاد برداشت: و محال است، چگونه می‌گویی عقاب کودکی را ببرد؟ 🔹بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من بتواند بخورد، عقابی کودکی ۲٠کیلویی را نتواند گرفت؟ 🔸مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده و آهن بستان. 💢هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و باشی و در هنگام عمل سرافکنده و خجل. 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
. . 📌حکمت معلم! 🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. 🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را ببرید، ولی شما را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 💢 تربیت و معلم، دانش‌آموز را بزرگ می‌کند. ‌ 💠 موسسه فرهنگی ققنوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7