سبک زندگی اسلامی
#حکایت شماره ۵۱ 🔵یهودی زیرک و دختر زیبا! موسي مندلسون، یک فیلسوف یهودی آلماني بود. او فردی زشت ب
#حکایت
شماره ۵۲
🔵چوپان راستگو
معلم سر كلاس به یكی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زیر گریه و گفت: نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسید: چرا؟
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم این صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جویا شد: به چه دلیل؟
پسره با لحنی لرزان گفت: آقا معلم! پدرم چوپان است.از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت:
«من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پیامبران چوپان بودیم و هیچ پیامبری دروغگو نبوده است.
اما یك نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید تا برای شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست كنم ، به روستا جاده كشی كنم و برای فرزندانتان شغل ایجاد كنم.
ما هم باور كردیم و به او رای دادیم و او شد نماینده مجلس و به هیچ یک از حرف هایش هم عمل نكرد و جواب سلاممان را هم نمی دهد. به معلمت بگو این صفحه را پاره كردم تا به جای چوپان دروغگو درس جدید:
" نماینده دروغگو " را تدریس كند.»!
#سبک_زندگی_اسلامی #داستان #مشاور #داستان #نماینده_مجلس #داستان #مشاوره #چوپان
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نمک خوردی، نمکدان نشکن!
🖋استاد سید علیرضا واعظ موسوی
🔸️خانمی گفت: پدرم دامدار است،بچه که بودیم چوپان گله،از گوسفندان می دزدید.
پدرم متوجه ماجرا شده بود و روزی در خانه مطرح شد که چرا گوسفندان ما امسال زیاد ناپدید می شوند؟
پدرم گفت:«چوپان ما خودش دزد گوسفندانه!چند نفر که خریدار گوسفندان بوده اند این ماجرا را گفتند!
...و من او را حلال کرده ام! ماهی دو سه تا در ماه ضرری به ما وارد نمی کند.حلالش کردم چون اون عقلش نمی رسد به محبت ما ولی ما که عقل مان می رسد باید چشم پوشی کنیم که غذای خودش و زن و بچه هاش حرام نباشد. لقمه حرام خوب نیست» و قضیه او در خانه ما این گونه حل شد./پایان
#مشاور #مشاوره #کسب_و_کار #حلال #حرام #چوپان #دزدی
#استاد_دانشمند
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققتوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
#داستانک
🔵چوپان و نماز میت
🔸️مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ » به نام خدای آن چوپان… گاهی دعای یک دل صاف،ازصدنماز یک دل پرآشوب بهتراست
#حکایت #تلنگر #صفای_دل #چوپان #خدا #دل_پاک
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C5