eitaa logo
مونولوگ
197 دنبال‌کننده
161 عکس
29 ویدیو
0 فایل
نرگس مالمیر ارشد فیزیک. تئاتر حرفه ای ورزش حرفه ای علاقمند به نوشتن. به جمهوری اسلامی ایران گفته ام آری.❤ راه ارتباطی @Yakhadijatalgharra
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتیم حالا شب یلداست،😃 دور هم باشیم،😇 عکسی باشد و شعری و بگو بخندی... 😄 جایتان خالی، غذا که با غرولند های زهرا و بهانه های گاه و بیگاه فاطمه، 😬 دو سه ساعتی طول کشید و دست اخر به خودم که امدم دیدم، پیاز های خورشت سوخته و برنج هم قسمت بالایی اش زنده مانده و قسمت پایینی هم شفته شده،😐 قدرت خداااا، در همان حین که یک دستم به نی نی لای لای بود یک دستم به ملاقه و یکی هم قرص له شده را از دست دختر بزرگم میگرفت، یکی هم ظرف ها را میشست، درب به صدا درامد و مرد خانه با میوه و کیک رسید، 😃 بماند که دو تولد بدون کیک پشت سر گذاشته بودیم و خبری از کیک نبود، 😐 راسش را بخواهید کمی به یلدا خانم حسودیم شد😒 به ذوق کیک سرمه و رژ چپندر چاری کشیدم و میوه ها را شستم، 🤓 در بدو گرفتنِ عکس اول گلاب به رویتان، پوشک اولی کثیف شد، و قبل از عکس گرفتن دست به آب شدم، 😕 و در حین گرفتن عکس اولی و دومی، پوشک دومی هم... ☹️ خلاصه حالا که عکس ها را میبینم، همه شان کج و کوله درامده، با چشم های بسته و دهان باز و درحال حرکت، خواستم بگویم زندگی واقعی این است، بنا نیست همیشه همه چیز سر جایش باشد، گاهی همان عکس های کج و کوله ی واقعی زندگیمان خاطره ست و درسی برای بچه هایمان، به خواهرم گفتم اگر عکس هایم بی عیب بود... یقین بدان جایی در حق کسی کم گذاشته ام تا عکس هایم کامل و بی نقص باشد... یلدایتان مبارک🌹 📝سمیه ترکی https://eitaa.com/physicist_actor
وقتی همه چیز طبق پیش بینی و میلم پیش می رود، یک فاز "خواجه عبدالله انصاری" طوری برمیدارم و واقعا امر برایم مشتبه می شود که به حول و قوه ی الهی و صدالبته با مجاهدت ها و مبارزه با نفس هایم😎، الحمدلله دیگر ریشه ی رذایل و سیاهی ها را دارم میکَنم. اما.... امان از وقتی که اتفاقی خلاف پیش بینی و عمیقا مخالف میلم پیش بیاید... اووووف یک جوری "آن روی سگ"م بالا می آید که انگار نه انگار که این "هاپو" روی دیگر همان عارف واصل بالله است. دوست دارم وقتی باد مخالف می وزد مچ نفسم را بگیرم و سرجایش بنشانم و بگویم: هیییییس!!!!! حالا خودت را شناختی؟ تو اینی؟ " ان النَّفس لامّارةٌ بالسوء الا ما رحم ربی.نفس بسیار به بدی ها امر میکند،مگر آنچه را پروردگارم رحم کند." نفس جان! مواقعی که فاز خواجه عبدالله برمی داشتی، خدا رحم کرده بود وگرنه تکلیف تو معلوم است.اما از یک چیز می ترسم: وسط این مچ گیری وقتی آیه ی بالا را برای نفسم میخوانم باز فکر نکند خواجه عبدالله است؟!😫 https://eitaa.com/physicist_actor
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅من مست و خراب تو باده ی ناب ✴️لحظاتی دلنشین از حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی آرمن آودیسیان ۹۶/۱۰/۱۳ https://eitaa.com/physicist_actor
اطرافیان گفتند یک نفس عمیق کشیدی و آسمانی شدی پدر. درست مثل بوییدن یک گل. اما من سخت بیم ناک این لحظه ام... أبکی لِخروج نفسی گریه میکنم برای بیرون رفتن جان از بدنم. با صلوات و فاتحه یاد کنیم از درگذشتگانی که چشمشان به ماست. https://eitaa.com/physicist_actor
شیر دختر بنی‌کلاب. دختر پهلوان‌ کلبی. تنها دختر عرب که در کوچه و بازار، شمشیر به کمر حمایل میکرد و پوتین رزم میپوشید و بندها را سفت میکرد. سرش را بالا میگرفت و به پسران مدعی قبیله میگفت زکی! شمشیرزنی‌اش به حدی جذاب و ماهرانه بود که به تنهایی میتواند سوژه صدقسمت the woman king باشد برای اکران نت‌فلیکس. آوازه تیراندازی‌ بانو تا روم و آتن رفته بود. در حد کریس‌کایل و عبدالرسول زرّین. واقعا رفته بود! گوش و دماغ ملخ در حال پرواز را از ده فرسخی روی هوا به هم میدوخت. واقعا دوخته بود! یگانه اسب سوار ماهر بنی‌کلب و طوایف اطراف. مغز متفکر هوشمند جنگ‌های میان‌قبیله‌ای عرب، در حد اتاق‌فکر پنتاگون و هاکریا. نفر اول لیست top 10 arabian girls. رد کننده خواستگاری پهلوانان یال و کوپال‌دار قبایل عرب.  غرّنده‌ی بر فرستاده معاویه برای خواستگاری. دختری در آستانه تجردقطعی خودخواسته! به وقتش اما، فاتح قلعه محکم قلب علی؛ علی فاتح خیبر. به وقتش، همسر سرور خلایق جهان. همسر علی. اول مشق‌کننده و مربی رزم و شمشیرزنی به جناب عباس عزیز. شیرزن عباس‌زای عباس‌پرور. مسیری را که امروز زن فمینیست موج‌چهارمی در واشنگتن و لوکزامبورگ در آرزوی طی‌کردنش است، او هزارسال پیش با آموزه‌های اسلام، در بیابان‌های حجاز آسفالت کرده. فاطمه‌کلابیه؛ حضرت ام‌البنین خودمان. صاحب هزاروچهارصدساله «سفره‌های ام‌البنین» زنان طایفه شیعه، از جبل‌عامل تا خراسان. الگوی بی‌بدیل مادرشهید های جبهه مقاومت از خوزستان تا کرانه باختری. یگانه حاجت‌دهنده فقهای شیعه در قعر مشکلات لاینحل علمی و اجتهادی. ذکر روی بازوبند دختران تیرانداز المپیکی. با هزاران عنوان افتخاری دیگر و مدال‌های طلایی روی سینه. چه چیزی او را در تاریخ ماندگار کرد؟ نه شمشیر و کمان و خنجر؛ و نه عنان اسب‌عربی. با همه این جلال و جبروت، او خودش را کنیز بچه‌های فاطمه کرد. زنی که چشم تمام اشراف اصیل عرب به دنبال تصاحب او و نشاندنش بر محمل‌های طلاکوب و زینت‌بسته بود، نوکر تمام‌وقت بچه‌های فاطمه شد و با افتخار گفت خودم و چهار شیرمردِ زاییده‌ام فدای یک‌ لبخند نوه‌های پیغمبر. و راز ماندگاری‌ در بطن تاریخ را اینگونه فاش کرد و ماند و ماند و خواهد ماند! پاینده‌باد سلطنت بی‌زوال تو. 📝فاطمه خلیل زاد https://eitaa.com/physicist_actor
باخوندنش👆 قلبم پراز شکوه شد.😍
این روزها تصمیم گرفتم کمتراز قبل گوشی دست بگیرم، گروه ها و کانال ها رو سبک کردم و اغلب تنها به بهانه ی مونولوگ سمت گوشی میرم. این اتفاق بیشتر از سبک شدن فضای " ایتا" منجر به احساس سبکی در خودم شده. حس میکنم چیزی در حدود چهارکیلو و صدو پنجاه گرم وزن دارم😄😄 یه وضع عجیب و غریبی. انگار روی پلوتون زندگی میکنم با جاذبه ی۰/۰۶ جاذبه ی زمین. https://eitaa.com/physicist_actor
خاک‌ را خونِ‌ شهید «تربت‌» می‌کند وَرنَه‌ همان‌ پست‌ترین‌ چیزِ جهان‌ است! کویر بی‌آب را خونِ شهید «کربلا» می‌کند ورنه همان غاضریه داغ قلمرو وحوش است. قبرستان شهر را، خون‌ِ شهید «گلـزار» میکند ورنه همان خوف‌گاه متروکه است! منطقه جنگی را خونِ شهید «میعادگاه راهیان نور» میکند ورنه مشتی پاره‌آهن و تانک اوراقی است فرودگاه بغداد را خون شهید «زیارتگاه عشاق» می‌کند ورنه همان محل پرش و نشست طیارات است و خون را؛ خون نجس را؛ محبت حسین «خون شهید» میکند! قرابت با حسین نه تنها تو را مبارک میکند بلکه هرآنچه را که زین پس، ربط و تماسی با تو داشته باشد، مبارک خواهد ساخت. او عدد پشت تمام صفرهای بی‌ارزش عالم است. او ارزش‌دهنده به تمام هستی است! 📝یکی از مخاطبین مونولوگ https://eitaa.com/physicist_actor
🔹زمین قائم به کوه هاست، والجبال اوتادا...و تو حاج قاسم در حافظه ی دماوند، از افسانه های رستم که بگذریم، باصلابت ترین یل این سرزمین کهنی.المومن کالجبل الراسخ. 🔹🔹چرخش کره ی زمین به دستان قلم شده ی ابالفضل بود و پس از او زمین دست به دست شد تا رسید به دستان تو .وقتی دستت جداشد، زمین در فرودگاه بغداد "کاسه ی چه کنم چه کنم" به دست گرفته بود و ندبه میکرد برایت: تا کجا مادر گیتی چوتو فرزند بزاید. 🔹🔹🔹امروز با پریشانی حساب کتاب میکردم که چه بلایی باید سرِ چرخش کرات بیاوریم، تا کره ی زمین برعکس بچرخد، شااااید برگردیم به سیزده دی ماه ۹۸.... رسیده بودم به استاتیک که چهره ی آرام و مطمئن حضرت آقا درست وسط صفحات کتاب نقش بست، فرمول ها انگار به صدا درامده بودند: "حاج قاسم هم شجاع بود، هم باتدبیر.... ما امروز در کشور مردان شجاع و با تدبیر کم نداریم!*" ☀️همین قدر امیدوار کننده، همین قدر تکلیف روشن کن،همین قدر" مرثیه جای خود، حماسه جای خود" و.... *فرمایشات رهبری در سالگرد شهادت حاج قاسم، سال ۹۹ https://eitaa.com/physicist_actor
شام خوراک داشتیم. آبکی شده بود. زیرچشمی می پاییدمت. اول از همه برای خودت کشیدی. ملاقه را از همان آبکی های سطح قابلمه پرکردی. بعد برای پر کردن کاسه های ما و پدر،ملاقه را میکشیدی ته قابلمه تااز جای پرملات خوراک نصیبمان شود. رفتی آبلیمو بیاوری قاشق چرخاندم توی کاسه ات تمام آب اضافی غذا را کشیده بودی برای خودت تا ما یک خوراک لذیذ بخوریم. هروقت می خواستیم پسته بخوریم میگفتی:تازه مسواک زدم مامان جان. میوه های نوبرانه را دوست نداشتی. از هرچه ما دوست داشتیم گذشتی و میگفتی: مامان جان باور کن دوست ندارم،شما بخورین. *********************************** مامان جان! پنجشنبه ست،بوی حلوایی که پختم تا مجتمع بغلی رسیده. با همان دستور مادر بزرگ درست کردم.حلوا که دوست داشتی عزیزدلم😭😭😭😭 📝مژده سعادت مخاطب مونولوگ 🔅با صلوات و فاتحه یاد کنیم از درگذشتگانی که چشمشان به ماست، و این هفته به خصوص شهدای کرمان😭 که چشم ما به عنایت آن هاست. https://eitaa.com/physicist_actor
رئیس جمهور: مکان و زمان( انتقام را) نیروهای ما تعیین خواهند کرد. https://eitaa.com/physicist_actor
"یوم الانتقام" را از گوشی همراهم پخش میکنم تا پسرک را برای مدرسه بیدار کنم. چشم هایش را باز میکند. قبل از " سلام مامان صبح بخیر" توی رختخواب همراه ابوذر روحی دم میگیرد: "من تهرانی و احمدی روشنم." دلم قنج میرود. ارده شیره را بااکراه و به حرمت من که صدبار گفته ام خیلی قوت دارد و غذای پهلوان هاست می خورد. کوله پشتی را روی کتف های کودکانه اش می اندازد و میگوید: "مامان بعداز ظهر که بیام قصه ی "زال و رودابه " را برای خاله جونی می نویسم و هدیه می دهم. آخه طفلکی از نقاشی ها بدقیافه ترین دیو گیرش آمد، اکوان دیو ." میخندم. میگویم حالا برو، دیرت می شود. توی راه پله ها برمی گردد: مامان ولی بهترینشان همان "دیو سفید" بود که خودت خریدی ازم. دیگه واقعنی خداحافط.😊 ✅حرفم با دشمن است که سر قضایای ززا کمی از هوشش تعریف کردیم که نقشه ی حساب شده ای کشیده بود. اما این بار...... مرد ناحسابی برای این بچه ها "بمب گذاری" کردی ؟؟؟؟ این ها شاهنامه را نقاشی می کنند و توی هیئت هفتگی خانوادگی به خاله و عمه شان می فروشند، کاردستی شان تابوت شهید است. ماکت سنگ قبر حاج قاسم را با کاغذ درست می کنند می دهند به ما که بگذاریم توی سجاده. کمی فکرکنی می فهمی این بار بدجور به کاهدان زده ای!! https://eitaa.com/physicist_actor
امشب تاتی تاتی رفتم حرم 😍😍 این دوران بیماری و خانه نشینی یک دید جدید از زندگی بهم داده. مشکلاتی که قبلا به نظرم هر انسانی رو می تونست از پا دراره، الان درنظرم بسیار کوچیکن. هر مشکلی رو تصور می کنم باخودم می گم در عوض شبانه روز توی بستر بیماری که نیستم، حل میشه ان شاءالله😍😊( گرچه هنوز تا بهبودی کامل فاصله دارم.) به نیابت از شهدای کرمان و همه ی اعضای کانال زیارت کردم. قبولتون باشه❤️ ✨اللهم و رضاک و الدّار الاخره ✨✨اللهم انی اسئلک أَن تَختم لی بالسعاده https://eitaa.com/physicist_actor
صدای اذان می آید، کی ظهر شد و زمان چطور گذشت نمیدانم، فرصتی گیر میاورم و وضو میگیرم، فاطمه اب میخواهد تا وضو بگیرد، میدهم، از میان اسباب بازی ها جایی باز میکنم، برای خودم و فاطمه مهر میگذارم، باید تا زهرا کمی آرام است قامت ببندم، الله اکبر، فاطمه میرود و چادرش را می آورد، گریه میکند که برایم بپوشان، باید قبل از نماز چادرش را میپوشیدم، آنقدر هول بودم تا زهرا ساکت است نماز بخوانم یادم رفت... گرچه در بین نماز هم چندین بار چادرش را درمی آورد و دوباره گریه میکند تا براش بپوشم، دوباره بهانه میگیرد واین بار گیره ی چادرم را میخواهد، گیره را به چادرش میزنم و چادرم را با دست میگیرم... پشت سرم هم صدایم میکند، ناخوداگاه جوابش را میدهم... نمازم باطل میشود، استغفرللهی میگویم و دوباره قامت میبندم... با اینکه مهر براش گذاشته ام جای سجده ام مینشیند و روی مهرم سجده میکند، کمی جا به جایش میکنم تا مهر را پیدا کنم و به سجده بروم، صدای گریه اش بلند میشود، از گریه ی او زهرا هم به گریه می افتد، تا اخر با وجود صدای گریه ی هر دو از نمازم چیزی نمیفهمم... بعد از نماز با خودم میگویم این چه نمازی بود که خواندی...؟! با خودم تکرار میکنم... جهاد فرزند آوری... جهاد فرزند آوری... در بیانات آقا جستجو میکنم... «فرزندآوری یکی از مهم ترین مجاهدت های زنان و وظایف آنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل می کند، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است. صبرش را به آن ها داده، احساساتش را به آن ها داده است. اگر چنانچه ما این ها را در جامعه به دست فراموشی نسپریم؛ آن وقت پیشرفت خواهیم کرد. (بیانات در دیدار جمعی از مداحان،۱۳۹۲/۲/۱) آری گاهی در میدان جنگ باید دوان دوان نماز بخوانی، گاهی با لباس خونی... گاهی نشسته... گاهی... 📝سمیه ترکی https://eitaa.com/physicist_actor
این گلدون با هدیه های روز مادر اومد😍 همون اول که دیدمش گفتم قشنگه اما حیف که دوسه روزه پژمرده می شه. دو روز نگذشته بود که همه ی گل ها پژمرده شدن، با ناامیدی آبش می دادم و غر می زدم. یهو احساس کردم زیر برگای انبوه سبز هاله های بنفش رنگی پیداست. با دست برگارو کنار زدم، هفت هشت گل بنفشه ی تر و تازه شکفته بودن،سر به زیر.😍 اونا توی گلدون بودن... من خوب نگاه نکرده بودم.مثل خیلی از قشنگیای زندگی... https://eitaa.com/physicist_actor
بچه‌: مامان روز قیامت خانما حجاب ندارن؟ مامان: نه دیگه اونجا حجاب لازم نیست. بچه: حتی شمام حجاب نداری مامان؟ مامان: حتی من. بچه: (ناراحتیشو پنهان میکنه)مامان کاش اونجا خدا اجباریش نمیکرد ولی اونایی که دوست داشتن حجاب میکردن.☺️ 1⃣ .............................................. ( بچه با یه دستش چایی شیرین رو هم میزنه و با دست دیگه میخواد نون تیکه کنه و شعرم میخونه) مامان: پسرم اینجوری نکن.... چای داره میریزه تو سفره. دونه دونه کارا رو انجام بده. بچه: مامان میخواستم ببینم خدا چه جوری این همه کار دنیا رو باهم انجام میده😄یعنی همزمان قلب من کار میکنه، مغزم کار میکنه، خونم تو رگام میچرخه...تازه قلب شمام کار میکنه و قلب بابا و خاله و....همه شم کار خداست. اوه مامان واقعا خدا عجیبه😍😄 2⃣ https://eitaa.com/physicist_actor
🔆أمَـا عیناک فعجز الکلام عن الکلام. 🔅اما چشم هایت؛ که هزار امان از چشم هایِ تو! https://eitaa.com/physicist_actor
اگر کسی شب خواب به چشمش نیاد خیلی اذیت میشه، جز یک مورد اونم وقتی از ذوق اتفاق فردا بیخواب شدی ۴ صبح باید میرفتیم سر قرار. سرمای دی ماه اونم ۴ صبحش خواب از کله ات میپرونه. اما من گرررم بودم و در به در میدویدم دنبال اتوبوس ۲۰۵ تنهای تنها فقط کارت ملی ۳ عدد دستمال کاغذی و کارت ورود دستم بود. دل رو زده بودم به دریا ایشالا که چیزی پیش نمیاد البته بعدا به خودم گفتم اخه ادم عاقل حداقل ده هزار پول ته جیبت برمیداشتی! درسته میری تهران ولی کم چیزی نیست اگه گم شی اونم بدون گوشی. اما دلم یه جای دیگه بود عین بچه ها بال بال میزد تا برسیم. از داستان اتوبوس و نماز صبح و صبحانه و ورود بگذریم. رسیدیم به کوچه، انتهای کوچه درب های بزرگ برامون باز شده بود چقدر خوب که اقایون از اینجا وارد نمیشن پس پیر و جوون شروع کردیم به دویدن تا ته کوچه دویدیم که زودتر بریم داخل. روی لب همممه لبخند بود حسی شبیه رد شدن از مرز به مقصد کربلا رو داشت اما دلهره همراهش نبود. همش ارامش بود از گشت و گیت رد شدیم و کفش هارو تحویل دادیم چشمام انگار از همه جا فیلم میگرفت، همه جارو دقیق و اروم نگاه میکردم که پام رسید به زیلو های سفید آبی یزدی. آخیش خدا من کجام؟! باورم نمیشه رسیدم بالاخره چه شوری بین مردمه ، شوق و ارامش همزمان. حیف که ندارم لغت این ادغام رو توی فارسی. انگار همه اروم گرفتن. توی چهره هیچکس نگرانی نیست. بعد از مدتی که محو در و دیوار و زیلو ها و همه جزئیات بودم بکدفعه همه بلند شدن و به سمت جلو میدویدند چه خبر شده؟ لحظه موعود فرا رسید؟ آقا اومدن؟؟ زمان قفل شد. نفسم برید. دستم رو ناخوداگاه روی سرم گذاشتم و زمزمه کردم سلام..آقا.. چیزی جز شکوه نمیبینم! آقا دستشون رو بالا میبرن و لبخندی میزنن این لبخند کار رو تموم میکنه... خانما همدیگه رو هل میدن که برن جلو تر آقایون فریاد میکشن بچه ها از سر و کول مادراشون بالا میرن که بتونن ببینن من اما دارم تلاش میکنم اشک هامو کنار بزنم تا دیدم تار نشه. انگار نمیشنوم صداهارو اروم زیر لب گفتم اقا جان امام بالای سرمون نیست . توی این یتیمی حق مون این نیست حداقل شمارو ببینیم؟ خیلی ها خیلی وقته منتظرن همین یک ثانیه از دیدار سهم شون بشه... جمعیت اروم میگیره و میشینن اقا شروع میکنن به صحبت اشک امانم نمیده سرم رو میندازم پایین میگم دعای خیر کی بود که من با این گوش و چشم آلوده ام الان اینجام که شمارو بشنوم و ببینم؟ کف دستم رو میچسبونم به زیلو نمیخوام لحظه ای از دست بره. هوا گرمه نفس نیست جا تنگه خانم روبروم رسما روی پای من نشسته زانوی من توی پهلوی بغلیمه اما چه خبر شده چرا همه انقدر مهربونن؟عشقتون چکار کرده با دلها؟ به صحبت ها گوش میکنیم و مراسم تموم میشه.. خیلی زود همه چیز گذشت من اما وقتی از درب ها خارج میشدم متوجه شدم که یه تیکه از قلبم افتاد اونجا و دیگه باهام برنگشت... 📝یکی از مخاطبین مونولوگ https://eitaa.com/physicist_actor
(بچه در حال مطالعه ی کتاب علمی متناسب با سنش) بچه: مامان میدونستی وقتی هَلیم می پزی، گازش خطرناکه ؟ مامان:گازش؟ منظورت بخار قابلمه ست؟ بچه: آره دیگه، فک کنم وقتی می پزی باید بذاریم سرد بشه، که بخار نده، بخارش خطرناکه. مامان : اینو کی بهت گفته پسرم؟ بچه: بیا ببین مامان! تو کتاب نوشته. (مامان کتابو می بینه، درواقع نوشته: "گاز هِلیُم(هلیوم) خطرناک است")😁😁 1⃣ .......................................... بچه: مامان مگه خدا نور نیست؟ مامان: بله بچه: پس وقتی ما هنوز نبودیم و فقط خدا بود، تاریکی م نبود درسته؟ (مامان: 😤😤) بچه: مامان! به مجتبی گفتم خدا نوره، تصمیم گرفته خورشید رو بپرسته، کارش غلطه مگه نه؟؟ 😵‍💫 2⃣ https://eitaa.com/physicist_actor
سعد پرسید: چه حکمت است که میگویی هرچیزی قرین نام علی شود، لاجرم باعظمت خواهد شد؟ هشام گفت: نجف رفته‌ای؟ روزگاری نجف، روستایی کوچک از روستاهای اطراف کوفه بود. آنقدر کوچک که حتی اسم هم نداشت و به آن «پشت کوفه» می‌گفتند. شوره‌زاری بود با سه‌چهار خانه گِلی و چند نخل و یکی‌ دو تا شتر. در برابر کوفه و کاخ‌هایش اصلا به حساب هم نمی‌آمد. علی که آنجا دفن شد، نجف هم مثل علی عظمت گرفت؛ بزرگان در او ساکن شدند و کاروان‌ها به سویش راه کج کردند. بزرگ شد؛ آنقدر که حالا کوفه، فقط یکی از محله‌های اطراف نجف است.هرچیز قرین نام علی شود، لاجرم باعظمت خواهد شد! الهام گرفته از "کهکشان نیستی" https://eitaa.com/physicist_actor
☀️دیروز عصر گفت مامان گلوم درد میکنه. گفتم سرماخوردی؟ گفت نه! این هفته نماینده کلاس بودم، ۳۶ نفر رو باید ساکت میکردم. انقد تذکر دادم گلوم اذیت شده. شب انواع گمانه زنی ها را داشتم تا ریشه ی گلو درد را بفهمم و بتوانم کمکش کنم. وقتی همسرم سفر تبلیغی می رود، مسئولیتم بیشتر می شود. نیم ساعت یک بار دمای بدن و تنفسش را رصد می کردم. نیمه شب وقتی ضربانش را چک می کردم بیدارشد، دستم را بوسید و خوابید. تا چشمم به خواب گرم شد بیدارم کرد. _ مامان! خواب بد دیدم. دستمو بگیر یه آیت الکرسی دونفره بخونیم. صبح هم زود بیدار شد و نتوانستم درست بخوابم. و نیم ساعت یکبار سرویس دادم، دم نوش و آب میوه و ....مادری است دیگر. 🔅دیشب رفتیم حرم. مثل دفعات قبل باید می رفتم شبستان طبقه ی بالا که هرازگاهی بتوانم دراز بکشم. الان فکر می کنم چقد حضرت معصومه توی آن لحظات روحم را تر و خشک کرده. دل سوزانده، سعی کرده کمکم کند. جواب سوالاتم را به دلم بیندازد، تکه های شکسته ی دلم را بند بزند، قسمت های سیاهش را نشانم بدهد....بانو از همان خاندان است که فرمودند "برایتان مثل مادر مهربانیم." 🔆 لطفت مدام مهربان بانو ،سایه ات مستدام حضرت همسایه😭❤️ https://eitaa.com/physicist_actor