چند روزیه میخوام بنویسم
از دانشگاه بگم از اتفاقایی که میوفته و لبخندایی که در طول روز میزنم و کارایی که میکنم و چک لیستایی که آخر شب تیک میخورن.از اینا میخواستم بگم
الان حال ندارم اینارو بگم فقط بدونید خیلی مفیدم این روزا
میخوام خودمو بغل بگیرم حسابی خودمو ماچ کنم و با خودم بزنم قدش که دارم کاری رو میکنم که میخوام(:
میدونی ۳ تا از دوستام تو دانشگاه که بیشتر از بقیه باهاشون اوکی ام یه وقتایی یه چیزایی بهم میگن که همه قلبم اکلیلی میشه(:
و بهم یه جورایی اشاره میدن که داری راهو درست میری و من این روزا انقدر از خودم ممنونم که حد نداره
اینه دلیل خوشحالی این چند وقت اخیرم و خداروشکر خداروشکر که زندگی داره اینجوری میره جلو(:
حانیه در واقع تو یه شهر دیگه درس میخونه انقدر که این دانشگاه صدا و سیما دوره🗿
منِ عَجیبُ غَریب.
وای زهرا وای
به کهولت سن رسیدم در انتظار سریالم😭😭😭😭😭😭😭😭😭
دیروز من با اتوبوس وسط اتوبان نیایش پیاده شدم🤣از یه آقایی پرسیدم راه دانشگاه رو نشونم داد رفتم
رفتم
رفتم تو آمفی تئاتر نشستم هِی چشممو چرخوندم حانیه رو پیدا کنم پیدا نکردم
گفتم ول کن دیگه نیست
بعد وسطا خیلی اتفاقی برگشتم سمت راستمو نگاه کردم دیدم حانیه ردیف پایینی من ته ته نشسته (من سر نشسته بودم)
۲۰ بار حانیه برگشت سمت منو نگاه کرد من دست تکون دادم ندید🤣🤣ینی ۲۰ باااار🤣
آخر دیگه تقریبا اواخر ایونت بود بلاخره منو دید از دور اینجوری گفت سلااام🤣
هیچی دیگه آخرِ ایونت بعد از مدت ها که ندیده بودمش بغلش کردم خنگولو دلم تنگ شده بود🤣
این خیابونی که نمیدونم اسمش چیه که انتهاش میرسه به خونمون پر از اشکای منه
هتوز لک اشکام کف این خیابونه هست انقدر گریه کردم تو این خیابون🤣