#حاج_ابرهیم_اجتماعی
میگفت منزل پدری من در روستای #برکاده محل آمد و شد علما بود، برق نبود تویِ تاریکیِ شب روشنایی نگه میداشتم توی راه مسجد تا آقایان علما بتونن برن مسجد منبر...
علمایی مثل آیات #زاهد، #بحرالعلوم،#ضیابری،#رهبر_کردمحله ای...
و از اینها خاطره ها زیاد داشت.
میگفت پا منبریِ اینها میخوندم.
میگفت علما روضه میخوندن من مرثیه میخوندم..
زنگ زد بمن که احمدی کجاهستی گفتم رشت،
گفت میتونی بیای پیشم؟
گفتم حاجی جان الان بارونه میشه بعدا خدمتتون برسم.
گفت بیای بهتره چون حالم خوب نیست!
تنها زندگی میگرد...امان از روزگار...
ماشین روشن نمیشه...
#آقا_امید موتورت رو بردارم؟
توی بارون با موتور کوچصفهان بری دیوانه؟؟؟
رسیدم پیشش..حالش بد بود..
گفت یه چیز بهت بگم؟
گوش میدم حاجی جان بفرما:
#امام_حسین (ع) رو ارزان نفروش...
آقا خیلی قیمتیه...
می حال خوب نیه احمدی جان..
وانلان بعداز می مرگ مره غریبانه دفن کوند..بوگو مره روضه بخواند..
بریم دکتر؟نه بابا دیگه رفتنی ام.....
من برگشتم نزدیک محله روستای نویده رسیدم زنگ زد گفت خیلی من رو دعا کن حالم بده..
رسیدم خدمتش اما حاج ابراهیم اجتماعی چند دقیقه قبل از رسیدنم روحش به اربابش پیوست و رفت....
#پیر_غلامی بود که فقط ازش محبت دیدم با اونکه خودش خیلی بی محبتی دید از همه چیز...
میگفت فقط آقام با محبته که نذاشته من توی این خونه، بی کس و تنها بمونم..
لحظه ی تدفینش توی دهانش تربت ریختم
خلاصه حاجی رو با روضه خوانی دفنش کردیم..
اما حیف که پیرمردی با اینهمه تجربه و حدود ۳ هزار بیت شعری که حفظ بود اینقدر غریب بمونه تا آخر عمر...
.
#پیرغلامان
#پیرغلامان_گیلان
#مرحوم_حاج_ابراهیم_اجتماعی
#کانال_پیر_غلامان_حسینی_(ع)