#داستان_آموزه_قرانی
#داستان_کوتاه
#کتاب_های_قران_یارمهربان
#نویسنده_استاد_حسین_همتی
#سوره_عصر
💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆
بچه ها در كلاس منتظر بودند كه آقا معلم وارد كلاس شد،رو كرد به بچه ها و گفت: بچه ها هفته آينده قراره يك مسابقه قرآن در مدرسه برگزار بشه و نفرات اول تا سوم هم جايزه مي گيرند. جايزه نفر اول هم يك دوچرخه ي خيلي قشنگه.
احمد و مجيد هم تصميم گرفتند در مسابقه شركت كنند.احمد و مجيد با هم دوست بودند و دو نفري به كلاس قرآن مي رفتند.
احمد از آن روز به بعد شروع كرد به تمرين كردن سوره ها و كمتر تلويزيون نگاه مي كرد،ولي مجيد با اينكه خيلي دوچرخه دوست داشت اصلا تمرين نمي كرد و يا مشغول توپ بازي بود و يا تلويزيون نگاه مي كرد و وقتي مادرش ازش مي خواست تا سوره ها را تمرين كنه مي گفت: هنوز چند روز وقت دارم و بعدا تمرين مي كنم.
وقتي مجيد مثل هميشه به خانه احمد رفت تا با هم بازي كنند مادر احمد گفت: مجيد جان، مگر تو براي مسابقه نمي خواهي تمرين كني؟ احمد داره تمرين ميكنه .
مجيد گفت: چند روز ديگه وقت داريم بعدا تمرين مي كنم.
تا اينكه روز برگزاري مسابقه شد همه بچه ها آمده بودند تا برنده مسابقه شوندولي مجيد كه تمرين نكرده بود خيلي ناراحت بود. مسابقه كه شروع شد يكي يكي بچه ها سوره ها را براي آقا معلم مي خواندند تا اينكه نوبت به مجيد رسيدولي مجيد حتي نتونست يك سوره هم بخونه.
آقا معلم شروع كرد به اعلام كردن نفرات اول تا سوم. نفر اول: احمد . احمد خيلي خوشحال بود و مجيد خيلي ناراحت ولي تصميم گرفت از الان خودش را براي مسابقه بعد آماده كند.
💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆💠🔆
🆔 @pishdabestanarghat