eitaa logo
• خونه پیشولیا •
1.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
727 ویدیو
1 فایل
یه خونه نقلی با حیاط کوچولو برای پیشولیا🍀🐈‍⬛✨ https://daigo.ir/secret/918326197
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی دو ماهی میشد تا این ساعت نخوابیده بودم، احساس بدی دارم.
روز من از الان شروع شد و تا شب میتونم قشنگ بسازمش، پس بیخیال این احساسات بد.
خیلی خوبه آدم رفیقشم مثل خودش با چیزای کوچولو ذوقی میشه; انرژیش میاد سمتم و خوشحال میشم از این خوشحالی.
• خونه پیشولیا •
خیلی نامحسوس مثلا خواستم کارمو نشونتون بدم😔😂.
• خونه پیشولیا •
اون روزی که رفتم تا بالاخره مدرک مداد رنگیمو از خانوم مصفا بگیرم، کل تایم کلاس رو بین بچه ها می‌چرخیدم و گاهی یه نظر کوچولو بهشون میدادم. بالای سر دختر خالم که رسیدم به نظرم اومد سایه دستش رو باید تیره تر کنه و شروع به پشت هم سوار کردن مداد رنگیا رو هم کردم. یکم بعدش که خانوم مصفا اومد بالا سرمون وشروع به تعریف از کار باران کرد و گفت چقدر شبیه به خودم با استعداد و هنرمنده، باران یه جمله خیلی آشنا گفت که; حس میکنم اون چیزی که باید نشده... زمان انگار ایستاد و من خودمو دیدم که رو همون صندلی نشستم و با اینکه کارم خوب داره پیش میره، یه خوره از درون به نقطه نقطه کارم ایراد میگیره و میگه چیزی که باید نشده. خانوم مصفا اون لحظه به باران خندید و گفت تو لازم نیس نظر بدی اصلا، همین ریحانه هم قد تو بود از این حرفا زیاد میزد، حالا ببین چیشده! و اره راست می‌گفت، درسته که کارای اولم خیلی شبیه به چیزی که باید نبودن و سرش اذیت میشدم، اما من اول کار بودم و داشتم تجربه میکردم. اگر اون نقاشیا و اون مراحل رو ادامه نمی‌دادم، هیچ وقت به این مقدار کم از پختگی هم حتی نمیرسیدم. واژه کمال گرایی چهره قشنگی داره اما درونش مثل آسمون بدون ماه میمونه، تاریکه تاریک. سر کار قبلی نمایشگاهم بیشتر از اینکه از مسیرم لذت ببرم و به کارم عشق بورزم، ریحانه رو له کردم، نابودش کردم، یکی که بعد تموم شدن کارم نمیتونست به این اعتماد کنه که بقیه نظر راستی درباره کارش میدن.... اما چیزی که الان هستم; درسته درگیر کمال گراییم اما نه دیگه بابتش ریحانه رو اذیت میکنم نه اعتماد به نفسمو پایین میارم. من دارم تلاشمو برای این کار میکنم، قطعا با این مقدار از توجه به جزئیات و اهمیتی که من به کارم میدم خوب خواهد شد. حالا دیگه ریحانه پارسال کلی انتقال تجربه به من کرده و بابت اینکه سختی کشید، از نظر روحی ترکید، خیلی اوقات فقط گریه کرد اما با تموم اینا ادامه داد و‌کارشو به پایان رسوند، خیلی خوشحالم و بهش افتخار میکنم، به خودم افتخار میکنم و اعتماد به نفسمو خیلی دوست دارم.
چشمام این دو سه روز انقدر بد شده و دورش گود افتاده و قرمزه که هرکی منو میبینه براش سوال میشه چی شده؟
امروز واقعا مملو از حسای متفاوتیه برام.