#داستانک
#شب
"سلطان محمود غزنوی "پیشخدمت بذله گو و شیرین زبانی داشت، که هنگام فراغت از کارهای روزمره با لطایف و سخنان خود مایه ی شادی و انبساط خاطر او می شد، در نتیجه این پیشخدمت در هنگام صرف وعده های غذایی شاه نیز همراه او بود و در مورد فواید و مضرات مواد غذایی برای محمود صحبت های می کرد.
باری روزی برای سلطان محمود خوراک بادمجان آورده شد که بسیار خوب طبخ شده بود و به مذاق سلطان خوش آمد و محمود شروع کرد، در مورد فواید بادمجان صحبت کردن وپیشخدمت مربوطه هم با سلطان هم آواز شد و گفت :"کاملا حق به جناب سلطان است و از این گیاه بهتر خدا نیافریده است و همانند آب حیات است. "
چند روز بعد باز هم برای سلطان محمود خوراک بادمجان آوردند، اما این بار بادمجان خوب پخته نشده بود و سلطان به شدت برافروخته شد و برخلاف نوبت پیشین به انتقاد از بادمجان پرداخت و آنرا غذای نفاخ خواند، پیشخدمت زیرک و موقع شناس با صدای بلند گفت : "قربان دقیقا بنده نیز می خواستم، همین را بگویم اصلا این بادمجان به طور کل برای سلامتی مضر می باشد."
سلطان محمود وقتی رفتار دوگانه پیشخدمت را در مورد بادمجان می بیند می گوید :"مردک، تو چند روز پیش در نیکویی بادمجان سخن می راندی؟! چگونه امروز آنرا مضر یافتی؟ "
پیشخدمت بدون تامل گفت :سرورم،" من ندیم شما هستم، نه ندیم بادمجان "،هر آنچه را که شما دوست داشته باشید، تایید می کنم و هر آنچه را که شما دوست نداشته باشید، دشمن می دانم. "
#پی_نوشت :این داستان در رساله ی دلگشا عبید زاکانی به سلطان محمود غزنوی نسبت داده شده است.
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند،
آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند،
هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی
تفاوت اینجاست؛
آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند،
آن ها خودشان را باور کرده اند،
از مشکلات و محدودیت ها، پله ساخته اند، نه کوه !!!
آدم های قوی در کمالِ خودباوری؛
انتخاب کرده اند قوی باشند
قوی بودن؛
در "مغز" اتفاق می افتد، قوی بودن ؛
همت می خواهد.💖
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه...
دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد .
گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود.
مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم ..."
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!!
#نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
#۶درس_بزرگ_از_مولانا
این ۶ درس بزرگ روابطت رو درگرگون میکند:
۱- در پوشیدن خطای دیگران، شب باش.
۲- در فروتنی، زمین باش.
۳- در مهر و دوستی، خورشید باش.
۴- در هنگام خشم و غضب، کوه باش.
۵- در سخاوت و یاری به دیگران، رود باش.
۶- در کنار آمدن با دیگران، دریا باش.
شبتون پر از آرامش🍀
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
بیشتر از یک قرن پیش، یک رامکننده شیر بهنام "کلاید بیتی" درس بسیار مهمی را آموخت که میتوان گفت امروزه تقریباً تمام جنبههای زندگی ما را تحتتأثیر قرار میدهد. او در نوجوانی خانه را برای ملحق شدن به گروه سیرک ترک کرد. در ابتدا وظیفه تمیز کردن قفسها را بر عهده داشت؛ اما به سرعت پیشرفت کرد و به یک هنرپیشه معروف سیرک تبدیل شد.
علت شهرت بیتی نمایش دادن «جنگ بین حیوانات» در صحنه سیرک بود. او در این نمایشها حیوانات وحشی را رام میکرد. اما چشمگیرترین مهارتی که او را از سایر رامکنندهها متمایز میکرد، چیز دیگری بود. برخلاف اکثر رامکنندههای شیر که جان خود را روی صحنه سیرک و هنگام رام کردن شیرها از دست داده بودند، بیتی بیشتر از ۶۰ سال عمر کرد. در آخر، این بیماری سرطان بود که به زندگی او پایان داد؛ نه یک شیر.
کلاید از اولین رامکنندههای شیر بود که یک صندلی را به صحنه نمایش سیرک آورد. وقتی رامکننده یک صندلی را جلوی صورت شیر میگیرد، شیر تلاش میکند تا حواس و تمرکز خود را بین هر ۴ پایه صندلی تقسیم کند. همین مسأله باعث میشود که دچار حواسپرتی شود و نداند که در ادامه باید چه کاری انجام دهد. وقتی شیر با انتخابهای زیادی روبهرو میشود، بهجای حمله کردن به شخصی که صندلی را در دست دارد، سر جای خود بیحرکت میماند.
🎯چگونه بهتر تمرکز کنیم و از خیره شدن به صندلی دست برداریم؟
هر زمانی که حواس شما با چهارپایه یک صندلی پرت شد، این جمله را بهخاطر بیاورید: تمام کاری که باید انجام دهیم این است که صرفاً به انجام یک کار متعهد شویم و بر روی آن تمرکز کنیم. در اغلب مواقع شروع کردن و تعهد به انجام کار تنها راههایی هستند که برای رسیدن به تمرکز بهتر به آنها نیاز دارید. بیشتر مردم مشکلی در تمرکز کردن ندارند؛ بلکه مشکل اصلی آنها در زمان تصمیمگیری است.
بهعبارت دیگر برای پیشرفت در جنبههای مختلف زندگی نیازی به یادگیری روشهای تمرکز بهتر نیست؛ بلکه باید یاد بگیرید چگونه مهمترین کار را انتخاب کنید و متعهد به انجام آن باشید.
شما توانایی و مهارت تمرکز کردن را دارید. فقط لازم است آن را در یک جهت مشخص بهکار بگیرید. بهجای اینکه مانند شیر رفتار کنید و توجه خودتان را بین هر ۴ پایه یک صندلی تقسیم کنید، باید تصمیم بگیرید که توجه و تمرکز خود را به انجام یک کار معطوف کنید.
#شب_خوش
#فـوࢪوادیدڭنیـدبه_دوستاتون🦩💖
𝕁𝕆𝕀𝕀ℕ➳
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.
موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.
تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.
آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...
موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم
#شب_خوش
#فـوࢪوادیدڭنیـدبه_دوستاتون🦩💖
𝕁𝕆𝕀𝕀ℕ➳
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
از حكيمى پرسيدند: عجيب ترين موجود عالم چيست؟
گفت: انسان. گفتند: چرا انسان؟
گفت: زيرا براى به دست آوردن مال، سلامتى اش را به خطر مى اندازد و پس از آن كه مالى به دست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتى اش مصرف میکند.
چنان غم آينده را میخورد،
كه از امروز خود لذتى نمیبرد.
چنان زندگى میكند،
كه گويا هرگز نمیميرد.
اما چنان میميرد،
كه گويى اصلاً زنده نبوده است.
#شب_خوش
#فـوࢪوادیدڭنیـدبه_دوستاتون🦩💖
𝕁𝕆𝕀𝕀ℕ➳
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
#انسان_در_جستجوی_معنا
#ویکتور_فرانکل
#شب_خوش
#فـوࢪوادیدڭنیـدبه_دوستاتون🦩💖
𝕁𝕆𝕀𝕀ℕ➳
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
🔹ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎشیاش ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ!
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. بعد ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. دید ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎشیاش ۱۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
🔹ﭘﺴﺮﮎ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
🔸ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
🔹ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
🔸ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
🔹ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍیی ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ. ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
🔹ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
معلممون ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ۲۰! ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
🔸اینقدر ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. تلاش آدمها قابلتقدیره.
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
پروردگارا!
در پیشگاه تو از سه چیز عذرخواهی نموده، و پوزش میطلبم:
♦️از مظلومی که در حضور من مورد ظلم و ستم قرار گرفته، و یاریش نکردم.
♦️ از کسی که خدمتی به من کرده، و من از او قدردانی و تشکر ننمودم
♦️و از شخص خطاکاری که در حق من بدی کرده و عذرخواهی نمود، ولی عذر او را نپذیرفتم.
#صحیفه_سجادیه
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
روزی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود.
او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت.
موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟
خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود.
سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید.
سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟..
📕بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۳۴۹
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref
#داستانک
#شب
ابن سینا همراه با ابوریحان بیرونی عازم سفر شدند. بوعلی برای کشف گیاهان دارویی و ابوریحان برای ستاره شناسی.
پس از تاریکی هوا به خانه پیرمردی در بیابان رفتند تا شب را در آن اندکی استراحت کنند. پس از آنکه پیرمرد طعامی به آنها داد از آنها خواست در اتاق بخوابند. اما ابوریحان گفت: جای خواب ما را پشتبام پهن کن تا من صبح اندکی مطالعه ستارگان کنم.
پیر مرد گفت: امشب باران میبارد بهتر است از خوابیدن در پشت بام منصرف شوید. ابوریحان گفت: من ستارهشناسم و میدانم که امشب هوا صاف خواهد بود.
پیرمرد اتمام حجت کرد و بستر این دو مهمان را در پشت بام گستراند. پاسی از شب نگذشته بود که با چکههای باران هر دو دانشمند از خواب برخواستند و از نردبان پایین آمده و کنار دیوار ایستادند در حالیکه خیس شده بودند.
ابو علی سینا به ابوریحان گفت: کاش اندکی غرور خود را کنار میگذاشتی و حرف این پیرمرد را گوش میدادی تا ما اکنون خیس نبودیم.
ابوریحان که از این دانش پیرمرد در حیرت بود تا صبح منتظر شدند تا پیرمرد برای نماز برخواست.
پیرمرد گفت: من برای گوسفندانم سگی دارم که هر شب بیرون اصطبل میخوابد و نگهبانی میدهد. شبی که، این سگ به داخل اصطبل برای خواب رود من یقین میکنم آن شب باران خواهد آمد و دیشب، سگ داخل اصطبل رفت.
ابوریحان در حیرت ماند و گفت: حال باورم شد، که علم را باید خدا به مخلوقاتش عطا کند علمی که خدا به سگش داده، ابوریحان سالها اگر با اصطرلاب، پی آن رود به اندازه سگ هم نمیفهمد.
ابوریحان دست بالا برد و دعا کرد، ❀رَبِّ زِدنی عِلمًا❀ ۩خدایا علم مرا افزون کن۩ و هر دو آمین گفتن
#شب_خوش
▪️Join 👇👇👇
eitaa.com/pishvaarabimaaref