eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۶ مهیا دستی نوازش گونه بر موهای شهاب کشید.... شهاب چشم ه
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۳۷ ـــ برو اونور بچه، تو دست و پا نباش! مهیا اخمی به شهاب کرد؛ که شهاب بلند خندید. مهیا به طرف آشپزخانه رفت، تا شربتی برایشان درست کند.وقتی همه خبردار شده بودند که مهیا قبول کرده، که شهاب به سوریه برود؛ از تعجب چند لحظه ای بدون عکس العمل مانده بودند. مهیا هم الآن خوشحال بود.... وقتی برق نگاه شهاب را میدید،از تصمیمش مطمئن تر میشد. دو روز مانده بود، به رفتن شهاب؛ که امروز از صبح آمده بود و گفت که باید اتاق مهیا عوض شود... و مهیا هرچقدر غر زده بود؛ شهاب قبول نکرده بود.مهیا سریع شربت را در دو لیوان ریخت ودر سینی گذاشت و به سمت اتاق رفت. ــ بفرما! شهاب میز تحریر مهیا را سرجایش گذاشت و به سمت مهیا آمد. ــ آی دستت درد نکنه... لیوان را سر کشید و خودش را روی تخت مهیا پرت کرد. ــ اِ شهاب... ــ چته؟! خب خستم! ــ خودت خواستی اتاقم رو عوض کنی به من چه! ــ من نیستم. پس دیگه اون اتاق و پنجره اش به دردت نمیخوره! ــ فوقش دو سه روز نیستی خب... شهاب سرجایش نشست. ــ دو سه روز؟؟ ــ پس چند روز؟! مهیا با صدای لرزان گفت: ــ پس چند روز؟؟ ــ بگو چند هفته! چند ماه! مهیا میخواست اعتراضی کند، اما با یادآوری اینکه خودش قبول کرده بود؛ حرفی نزد. شهاب متوجه ناراحتی مهیا شد. ــ برای امشب آماده ای؟! ــ آره! کیا هستند؟! ــ خانواده عموم و خالم و خانواده محسن! مهیا سری تکان داد و ناراحت سرش را پایین انداخت. شهاب چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد. ــ چرا ناراحتی؟؟ مهیا با چشمان پر اشک نگاهی به شهاب انداخت. ــ یعنی فردا میری!! شهاب مهیا را در آغوش کشید. ــ آروم باش مهیا جان! هق هق مهیا اوج گرفت. ــ چطور آروم باشم شهاب... چطور آخه؟! شهاب آرام موهای مهیا را نوازش کرد. ــ میدونم سخته عزیزم! ــ اگه برنگردی... من میمیرم! شهاب بوسه ای بر سرمهیا نشاند. ــ آخرین بارت باشه این حرف رو میزنی! من حالا حالا ها بهت نیاز دارم. _قول بده برگردی! قول بده طولش ندی؟؟ ــ قول میدم خانومی! قول میدم عزیز دلم. مهیا از شهاب جدا شد و اشک هایش را با دست پاک کرد. ــ آفرین دختر خوب! الآن هم پاشو اتاقت رو بچین. من برم، به کارام برسم. مهیا ابروانش را بالا برد. ــ بله بله؟! خودت مجبورم کردی اتاق عوض کنم الان میخوای بزاری بری؟؟ ــ انتظار نداری که بمونم همراهت اتاق بچینم. مهیا لبخندی زد. ــ اتفاقا همین کارو باید انجام بدی! از الان باید یاد بگیری... شهاب نگاهی به مهیا انداخت... میدانست که مهیا نمیگذراد، بدون کمک از این اتاق بیرون رود. پس کتش را روی تخت گذاشت و به کمک مهیا رفت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 بی تو دلتنگ تَرین شاعر دلها شده اَم وَ اسیر غمُ وتنهاییُ و رویا شُده اَم اَهلِ شَهر چه دانَند ز اندوه و فراغ بی تو آوار ترین شَهرَک دُنیا شُده اَم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
"یاعلی" گفتیم و راه عشق را پیموده‌ایم در پناه بیرق آل‌ علی آسوده‌ایم ... نحن ابناء الحیدر🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ طوری بخند که حتی تقدیر شکستش را بپذیرد... چنان عشق بورز که حتی تنفّر راهش را بگیرد و برود... و طوری خوب زندگی کن که حتی مرگ از تماشای زندگی‌ات سیر نشود... این زندگی نیست که می‌گذرد ما هستیم که رهگذریم؛ پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن مهربان باش و محبت کن... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✨ قرار بود شهید آیت الله خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، على آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید. چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم اما على مرا قسم داد و به ناچار قبول جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای على طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به على دوختم، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند. ✍ راوی: همسرشهیدتجلایے 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
‍ 📌وعده شهادت نوجوان دزفولی با تمسک به قران ✨ خواهر عبدالحسین می گوید: صدایش کردم که بیاید و غـذا بخورد. جـوابی نداد! عاشـق قـورمه سبـزی بـود. رفتم سراغش و دیدم غـرق مطالعـه است. یکی از کتابهای شهید مطهری دستش بود و سخت مشغول خواندن 🌹عبدالحسین (شهید خبری) نوجوان بود اما مدام می گفت: «دوست دارم شهید بشم  انسان به دنیا اومده که بره پیش خدا، اما دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا برم» این صحبت ها از یک نوجوان کم سن وسال کمی بعید به نظر می رسید هر چند که جنگ از آنها مردانی استوار ساخته بود چند وقتی بود که مدام از رفتن به جبهه می گفت و اصرارها هم روی تصمیمش اثری نداشت. بالاخره قبول کرد تا با قران مشورتی بکند و هر چه نظر قران بود، عمل کند این آیه آمد: مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا: در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌ اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند عبدالحسین قرآن را بست و بوسید و با چشمانی که از خوشحالی برق می زدند، گفت: قرآن مرا به بهشت بشارت داده است اینگونه عبدالحسین ۸ مرداد سال ۶۱ در عملیات رمضان در ۱۶ سالگی احرام خون بست و به شهادت رسید 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام بر تمامی همسنگران ✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiid61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا با مطالب عالی 👇👇👇 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تقدیم مدال به کودکان غزه تا حفظ حجاب خانمهای ورزشکار تقدیر روز گذشته رهبر انقلاب از ورزشکارانی که قدرت روحی و اعتماد به نفْس ملّت ایران را به رخ بدخواهان کشیدند! 💓 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🖇 شخصی در محله ابراهیم معتاد بود و برای این که پول مواد خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد. 🌷 ابراهیم برای ترک این اقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد یک سال شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند. او هر هفته وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را می‌گرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد میداد تا خانواده اش را اذیت نکند! ✅ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم اینگونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
خواهران‌؛ سعی کنید‌ سر به‌ زیر‌ باشید اگر با نامحرم‌ زیاد‌ و‌ بی‌دلیل‌ صحبت‌ کنید حیا‌ و‌ عفت‌‌ از‌ دست‌ میرود . 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
روایت داریم که: حیوانات هر وقت از یاد خدا غافل میشوند در دام صیاد می‌افتند،🚶 انسان ها هم هروقت از یاد خدا غافل شوند، در دام شیطان می‌افتند!♥⛅️ _آیت‌الله‌حبیبی🌿
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدا دعاگوی همه عزیزان هستیم