eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💚شهید سید مجتبے علمدار: . باید خاڪریزهاے جنگ را بکشانیم بہ شهر! یعنے نسل جدید را با #شهدا آشنا کنیم .. 🔹در نتیجہ جامعہ بیمہ می شود و یار براے امام زمان "عج" تربیت مے شود... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
🔴تاثیر همنشینی با دوست ناباب در سرنوشت انسان ✅راوی گوید: امام (علیه السلام) به من فرمودند: چرا می نگرم تو نزد عبدالرحمن میروی و با او رفت و آمد می کنی؟ گفتم:آخر او دائی من است. 🌕 پس امام (ع) فرمودند :او درباره خدا سخن ناروا میگوید،پس یا با او همنشین شو و ما را واگذار و یا با ما همنشین و او را ترک کن. ✅من گفتم او هرچه می خواهد بگوید، به من چه زیانی دارد وقتی که من معتقد به نظر او نباشم؟ 💠 حضرت فرمودند : آیا نمی ترسی که رفت و آمد با او به عذابی که خدا برای او مقرر کرده تو هم دچار شوی؟ ♨️مانند پسری که از اصحاب موسی (علیه السلام) بود و پدرش از یاران فرعون بود و وقتی او دید که پدرش همراه فرعون به دریا حرکت کرد رفت تا پدرش را آگاه نماید و نجات دهد. پس آب دریا فرو ریخت و او را هم غرق نمود... منبع 🔰اصول کافی جلد 4 صفحه 82 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
گمان نمی کردی از شهادت حرفی بزند بانوی چادری سرزمین من چه بسیار رفته اند به عرش کبریایی به رزق شهادت سیه چادرانی که عمری به بزم شهادت ملتمس بوده اند سلام برشهیده های مدافع دین # سلام _بر_شهیده_ والامقام_بندر_انزلی_طاهره_ حدادی_نژاد https://eitaa.com/piyroo
#زمستان است دیگر دل زمین بہ #برف گرم است مـن بہ #شمـــا ... ! #جمع_رزمندگان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
دست هایی که در حال خدمتند، مقدس تر از لب هایی هستند که دعا می خوانند. https://eitaa.com/piyroo
. هرگاه‌خواستۍگناه‌ڪنۍ ، یڪ‌لحظہ‌بایسـت دسٺ‌برسینہ‌بگـذار 🖐🏻 و‌سـہ‌بـارباتوجہ‌بـگو : •| |• حـالااگـرتوانسٺۍ‌حُـرمـَت🌸 ابےعبدالله‌رآبشڪنۍبروگناه‌کن... https://eitaa.com/piyroo
رُفقا... ڪُجایید ؟! ڪہ ببینید ما ، اینجا هَر روز و هَر ساعت تیر خلاصیِ شیطان نصیبمان ميشود ... و ما ... در راه ماندگانِ مسیرِ خداییم ...! #شهداگاهےنگاهے :) #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
💓💫💓💫💓💫💓💫💓 💜🌸 🌸💜 قسمت لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش😊  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد😉 لبخندم عمیق تر شد☺️🙈 اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟!😍 در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن☺️👈👥 به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد 💙انگشترش💙 افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام😊 گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا😍☺️ خندیدم که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها😉 فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی😊✋ خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم - روش” و ان یکاد” نوشته😊 خیره به 💫پلاک “وان یکاد” 💫تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من😉 اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه😢 لبخندی زد😊 و خداحافظی کرد …و رفت … چه ساده رفت … مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود… پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …😢 برگرد …  تو باید برگردی …  باید زنده برگردی …  باید …  من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم… اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم … برگرد … “😢🙏 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگس حرام_است 💓💫💓💫💓💫💓💫💓 🌳💫🌳💫🌳💫🌳💫🌳 💜🌸 🌸💜 قسمت روزها برام به سختی میگذشت،😣 همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود،👀😥 گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،👀🕓 که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه ..📞 خیلی کم زنگ میزد، وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد،😒 انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو،😕 همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده،😣  گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم 🌷گلزار شهدا🌷 بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش📖 “خدا بود و دیگر هیچ نبود“  بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم،  حساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون،😊 هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد  و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم،😢 آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم،📙 تمام تمرکزم رو از دست داده بودم،😕 اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم…😊👌 نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد،😊 کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره،😍😊 بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز،😅 در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!!😊 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس https://eitaa.com/piyroo 🌳💫🌳💫🌳💫🌳💫
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ||•گر نگهدارِ من آن است که من میدانم.. شیشه را در بغلِ سنگ نگه می دارد!•|| ━━━━━💠🌸💠━━━━━ https://eitaa.com/piyroo
قبل از اینکه مردی لایق شهادت شود ، زنی می بایست به مقام والای همسرشهید شدن نائل شود... بی فایده ست اگر مردی برای جهاد، نازِ نازنین همسرش را بکشد.... بانو باید برسد به قُرب ... باید زینبی داشته باشی برای انتقال پیام خون تا حسینیت کند، اگر حسین شُدن را آموخته باشی.... 🌸❤️ https://eitaa.com/piyroo