فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این ویدیو
🔻برای کسانی است
که دیاکو رسولزاده
و صابرشیخ عبدالله
معدوم ( #اعدام شده)
را نمیشناسند،
🔴بیشتر قربانیان
عوامل حادثه تروریستی مهاباد زن و کودک بودند چون بمب بین زنها و بچهها منفجر شد روایت شاهد عینی از حادثه تروریستی مهاباد در سال ۸۹: اینجا این خیابان، این روی چمن، این طرف انتقال خون همه جنازه افتاده بود
🔴 پزشک بیمارستان
ساعاتی پس از حادثه تروریستی مهاباد: اکثر مجروحان زنان و کودکان هستند
کوچکترین مجروح حادثه تروریستی مهاباد در عملیات تروریستی دیاکو رسولزاده و صابر شیخ عبدالله مادرش را از دست داد
🔴 گناه او در این عملیات تروریستی کور چه بود؟ 😞
🔴👈حامیان
دیاکو رسولزاده و صابر شیخ عبدالله با چشم باز ببینند، حاصل هشتگ زدنها و #اعدام_نکنید های شما کشته شدن زنان و بچههای بی گناه است👆
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☘💥☘💥☘💥☘
🔅●هروقت قرار بود #مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد.
🔹 اما این بار فرق داشت. مدام گریه😭 می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم #توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد.
♦️صبح🌤 با اشک و قرآن📖 بدرقه اش کردم.
●دستی به #صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم"
ﺭاﻭﻱ : #همسر_ﺷﻬﻴﺪ
#شهید_شجاعت_علمداری
#سالروز_شهادت 🌷
شادی روحشون فاتحه و صلوات
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌴🍃💥🌴🍃🌴💥🍃🌴🍃
💥در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت #محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال #حکمت این ماجرا بود✨
🍃. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت📿 لذت می برد .✨
💥 ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود . در #مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک #شاخه گل. 🌷آینده نگری منحصر به فردی داشت .
#شهید_محمد_غفاری🌹
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سفارش #امام خمینی(ره)
🔴 #مدارا و بساز بودن با همسر
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سرزده آمد به جلسه قرآن روستا
مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن از حفظ !✅
پرسیدم شما با این همه مشغله چطور فرصت حفظ قرآن داشتید ؟
گفت در ماموریت ها فاصله بین شهرها را عقب ماشین مینشینم و قرآن میخوانم👌
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌹
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یا رب الحسین
یا رب الحسین
یا رب الحسین
یا رب الحسین
یا رب الحسین
به حق الحسین
به حق الحسین
به حق الحسین
به حق الحسین
به حق الحسین
بیمار مورد نظر این جمع ملتمس را شفای عاجل عنایت بفرما و رخت صحت و سلامت بر تن او بپوشان.
آمین یا رب العالمین🙏🙏🙏
التماس دعا برای شفای همه ی بیماران کرونایی ازهمه ی شما خادمین شهدا
الهم اشفی و عافی
کل مریض
والبسه لباس الصحه و العافیه.
یا حنان و یا منان
ارفع الضر عنه
یا لطیف الطف بحاله🙏🙏🙏
19.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹شعرخوانی جدید کربلایی
🎤سید_رضا_نریمانی درباره شرایط امروز کشور
👈جنگ میروم اگرچه دست خالیم
✍️که داغدار این حوالیم
📣 حباب بود یا نبود
دلیل جنگ ، سفرههای خالی محله نیست ...
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بھ خدا سوگند !
آنانمردمۍبودندنیکاندیش،گویندگان حق :)
- خطبھ116نھجالبلاغہ
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای دختر شهید مدافع حرم😔💔
✨نمیگذریم از دختری که با بی حجابی روی خون پدران ما پا میگذارد
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
❤️#رمان_آیه_های_جنون
❤️#پارت_9
وارد آشپزخانہ شدم و بہ سمت گاز رفتم:تازہ محیط ڪار بابا طورے نیس ڪہ بد بشہ!براش ناهارم میبرم.
مادرم پشت میز غذا خورے نشست و گفت:جے بگم؟!من ڪہ حریف تو نمیشم!
بہ سمتش رفتم و گونہ اش را بوسیدم:قوربونت برم ڪہ انقد حرص میخورے!
دوبارہ بہ سمت گاز رفتم،در قابلمہ را برداشتم و نگاهے بہ هویج پلو انداختم.
ظاهر و بویش وسوسہ ام ڪرد دوبارہ بخورم!
از ڪابینت ڪنارے گاز ظرف شیشہ اے در دارے برداشتم و مشغول ڪشیدن غذا شدم.
مادرم دستش را زیر چانہ اش گذاشتہ بود و تماشایم میڪرد.
قانون ها داشت تغییر میڪرد.
با این ڪارها در نظر خانوادہ،علناً اعلام جنگ گردہ بودم!
من دنبال جنگ نبودم.
دنبال حقم بودم.
تصمیم گرفتم اسلام خودم را اجرا ڪنم!
نگاهے بہ مغازہ هاے جور واجور انداختم و وارد پاساژ شدم.
پدرم در یڪے از پاساژهاے متوسط تهران پارچہ فروشے داشت.
نایلون ظرف غذا را در دست راست گرفتہ بودم.
آرام راہ میرفتم،دست چپم را ڪمے بالا آوردم و نگاهے بہ ساعت مچے سادہ ام انداختم،دو دقیقہ بہ سہ ماندہ بود.
با چشم دنبال مغازہ ے پدرم میگشتم.
پاساژ تقریبا خلوت بود.
از ڪنار دو زن عبور ڪردم و بہ چند قدمے مغازہ ے پدرم رسیدم.
رو بہ روے در ایستادم.
پدرم را از پشت شیشہ دیدم ڪہ پشت میز ایستادہ بود و در حالے ڪہ سرش پایین بود با تلفن صحبت میڪرد.
وارد مغازہ شدم،پدرم متوجہ نشد.
با ذوق بہ پارچہ هاے رنگے نگاہ ڪردم،بهانہ ام براے آمدن بہ مغازہ همین پارچہ ها و ناهار بود!
اما نیت اصلے ام این بود ڪہ بہ پدرم بگویم من ڪارے ڪہ درست بدانم را انجام میدهم و پاے بند قانون هاے الڪے نیستم!
این جواب سیلے یڪ هفتہ پیش بود!
پدرم سرش را بلند ڪرد،با تعجب بہ من زل زد!
سریع با لبخند گفتم:سلام بابا مصطفے! خستہ نباشے!
پدرم با چشمان گرد شدہ نگاهم ڪرد،ڪم ڪم اخمانش درهم رفت!
سریع با فرد پشت خط خداحافظے ڪرد و گوشے تلفن را گذاشت!
بدون مقدمہ گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟!
بہ سمت میز رفتم،در حالے ڪہ نایلون را روے میز شیشہ اے میگذاشتم گفتم:سلام ڪردم بابا جون!
سرم را بلند ڪردم و بہ پدرم چشم دوختم:جواب سلام واجبہ ها.
پدرم چندبار پلڪ زد و گفت:خب سلام!
باز اخمانش درهم رفت:اینجا چے ڪار میڪنے؟!
نایلون را باز ڪردم و ظرف غذا را بیرون آوردم:براتون ناهار آوردم!
سپس بہ قفسہ ے پارچہ ها نگاهے انداختم و ادامہ دادم:یڪم پارچہ ام میخوام.
_آیہ با من سر جنگ انداختیا!ڪارایے ڪہ خوشم نمیادو انجام میدے!
بدون توجہ بہ منظور حرفش گفتم:شما از ناهار خوردن بدتون میاد؟!
پدرم پوفے ڪرد و گفت:نہ خیر!خوشم نمیاد بیاے اینجا!
نگاهے بہ اطراف انداختم و گفتم:اینجا مگہ چشہ!
پدرم چشم غرہ اے رفت و چیزے نگفت!
چند لحظہ بعد با دقت بہ شالم نگاہ ڪرد!
عصبے گفت:این چہ رنگیہ پوشیدے؟!
نگاہ ڪوتاهے بہ شالم انداختم و سپس بہ پیراهن
پدرم.
_رنگ پیرهن شماس!
دروغ است بگویم صبح ندیدم چہ پوشید!
از قصد شال هم رنگ پیراهنش را انتخاب ڪردم ڪہ اگر چیزے گفت بگویم براے او هم بد و حرام است!
زمانے ڪہ از خانہ خارج میشدم هم مادرم متوجہ شد و گفت"میترسم چندوقت دیگہ بگم آیہ دست شیطونو از پشت بستے!"
پدرم نفس عصبے اے ڪشید و زید لب گفت:لااللہ الااللہ!
توجهے نڪردم و رفتم پشت میز.
مشغول تماشا ڪردن پارچہ ها شدم.
پدرم با تن صدایے تقریبا بلند گفت:چرا انقد خیرہ سر شدے؟!
دستے بہ یڪ طاقہ پارچہ ے گل گلے صورتے ڪشیدم و گفتم:چرا خیرہ سر؟! بخاطرہ اینڪہ براتون ناهار آوردم یا شال هم رنگ پیرهنتون پوشیدم؟!
میدانستم اینطور برایم جوابے ندارد!
نمیتواند دلیل بیاورد!
راہ را بہ ڪوچہ ے علے چپ ڪشاندم:بابا این پارچہ ها رو میشہ براے چادر نماز و سجادہ استفادہ ڪرد؟
جوابے نداد!
بہ پارچہ ے بعدے دست ڪشیدم،ناگهان صداے جا افتادہ اے گفت:سلام آقاے نیازے!
آرام برگشتم.
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo