eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
•﷽• خدا هیچ پیامبری را مبعوث نکرد؛ مگر اینکه عظمت غدیر را شناخت، و آن روز[عید غدیر] را عید گرفت! وسائل‌الشیعة،ج۵،ص۲۲۴📚 (ع)🌱 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
هشت گام رفاقت باشهدا #گام‌_دوم شهید حاج قاسم سلیمانی ۲۰ اسفندماه سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک از ت
طرح رفاقت باشهدا نام:محمدحسین نام خانوادگی:حدادیان فرزند:فرهاد متولد:۱۳۷۴/۱۰/۲۳ تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۱۲/۱ آشوب‌گران قصد تخریب کلانتری پاسداران را داشتند و خوشبخاته آشوبگران با هشدارهای ناجا عقب نشینی کردند و پس از مدتی آن حادثه هولناک رخ داد که منجر به شهادت 3 نفر از نیروهای نیروی انتظامی شد. پس از آن آشوبگران با چوب و سنگ و سلاح شکاری به سمت نیروی انتظامی و مردم هجوم آوردند و قصد آسیب زدن به اموال مردم را داشتند. این در حالی بود که نیروی انتظامی قصد داشت بدون خشونت به این غائله پایان دهد و چندین بار ناجا به آنها اخطار و تذکر داده بود اما آنها اقدامات شوم خود را انجام دادند. که در شب حادثه ما در مراسم عزاداری حضرت فاطمه(س) حضور داشتیم که متوجه شدیم این آشوب ها آغاز شده  است. با شنیدین این موضوع به صورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت. من نیز همراه او تا ساعت 3 بامداد در محل حادثه حضور داشتیم. در همان لحظات بامداد، محمدحسین در ابتدا با اسلحه شکاری مجروح شد و سپس توسط یک اتومبیل سمند زیر گرفته شد. این خودرو دوبار از روی او رد شد و او را به شهادت رساند. ایشون خادم ائمه بودن و در شب شهادت حضرت زهرا(س)به شهادت رسیدن یادش گرامی باذکر صلوات https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#برشی_از_کتاب "حاج قاسم" علی رغم اینکه شهید حاج قاسم سلیمانی را باید رزمنده ای با سی و چند سال سا
"حاج قاسم" در آن موقع هیچ کس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم میگفت جنگ ممکن است مثلا شش سال طول بکشد باور نمیکردیم. ولی در طول جنگ انتظار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم. من شوق و علاقه زیادی به طرح ها و مسائل نظامی داشتم و علاقه مند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت 15 روزه، وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم. بهترین عملیاتی که در ان شرکت کردم، "فتح المبین" بود که آن زمان برای اولین بار به ما، ماموریت داده شد که تیپ تشکیل دهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه "شوش" و "دشت عباس" را بر عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطره انگیز است. زیرا با اینکه از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود 3000 عراقی را به اسارت درآوریم. عملیات والفجر 8 نیز گذشته از پیروزی که به دنبال داشت، از لحاظ آماده سازی و سختی هایی که بچه ها متحمل شدند، بسیار لذت بخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 💠 💠 احساس میڪنم چهرہ اش تغییر ڪردہ،دقت ڪہ میڪنم میبینم تہ ریش روے صورتش چقدر زیبا نشستہ. ڪاپشن چرم قهوہ اے رنگے همراہ با شلوار جینِ مشڪے پوشیدہ،واڪس ڪفش هاے هم رنگ ڪاپشنش توے چشم مے زند! و بوے عطرش... مخلوط بوے قهوہ و شڪلاتِ تلخ... بوے عطرش بینے ام را نوازش مے دهد حتے بیشتر از بوے چاے هل دار و ڪیڪِ گردویے! سرم را پایین مے اندازم و آرام جواب سلامش را میدهم. با دیدنش یاد ماجراے چند روز پیش مے افتم. چشمِ دیدنش را ندارم! _آیہ خانم! صداے عسگریست. سرم را بلند میڪنم:بلہ! _مصطفے میخواست بیاد یہ مقدار مدارڪ از خونہ بردارہ دیدیم سر راهہ گفتیم ما بیایم بگیریم،فڪ ڪنم مادر در جریان باشن‌. نفس راحتے میڪشم ڪہ براے چیز دیگرے نیامدہ اند. آرام میگویم:چند لحظہ بہ مامان بگم. سپس تعارفشان میڪنم:بفرمایید داخل! عسگرے نگاهے بہ هادے مے اندازد و میگوید:نہ ممنون! بہ عادت تعارف تڪہ پارہ ڪردن ڪمے اصرار میڪنم:آخہ اینجا نمیشہ ڪہ!تشریف بیارید داخل. عسگرے یا اللهے میگوید و وارد حیاط میشود. سپس رو بہ من میگوید:همینجا خوبہ! سرم را تڪان میدهم:هر طور راحتین! بہ سمت خانہ مے روم،صداے قدم هاے دیگرے بہ گوشم مے رسد. این یعنے هادے هم وارد حیاط شدہ. وارد خانہ میشوم و بلند مادرم را صدا میزنم:مامان! سپس با قدم هاے بلند بہ آشپزخانہ نزدیڪ میشوم. همانطور ڪہ جرعہ اے از چایش را مے نوشد میگوید:ڪے اومدہ؟ بہ در اشارہ میڪنم و میگویم:آقاے عسگرے و پسرش! نورا با ڪنجڪاوے سرش را بلند میڪند:همون داماد یہ بام و چندین حوامون؟! از ڪشیدن لفظِ حوایش میفهمم منظورش حواس نہ هوا! بہ ماجراے ڪافے شاپ تیڪہ مے اندازد. چپ چپ نگاهش میڪنم و رو بہ مادرم میگویم:میگن مثل اینڪہ بابا یہ سرے مداراڪ میخواد اومدن ببرن. مادرم سریع از پشت میز بلند میشود:آرہ آرہ! ولے قرار بود بابات خودش بیاد ببرہ! از ڪنارم رد میشود و بہ سمت اتاق خوابشان مے رود. متعجب از مادرم میپرسم:چہ مداراڪے؟! از داخل اتاق صدایش مے آید:میخواد تو پاساژ یہ مغازہ دیگہ بخرہ،تعارف میڪردے بیان تو! بلند پاسخ میدهم:گفتم نیومدن! _حالا یہ بار دیگہ ام بگو! نورا میگوید:بابا چہ بے خبر خرید و فروش میڪنہ! زیر لب اهے میگویم و بہ سمت در میروم. در را ڪمے باز میڪنم،صداے هادے ڪنجڪاوم میڪند:آخہ پدرِ من چرا منو ڪشوندے اینجا؟! پشتش بہ من است،عسگرے را نمے بینم انگار آن طرف رو بہ روے هادے ایستادہ. عسگرے آرام میگوید:من بدِ تو رو میخوام هادے؟! چیزے نمیگوید. عسگرے ادامہ مے دهد:جوابمو بدہ! من و مامانت بدتو میخوایم؟! هادے آرام میگوید:نہ بابا! _خب چرا اینجورے میڪنے؟! دختر بہ این خوبے،خانم،با دین ایمون،با خانوادہ! هادے پوفے میڪند:وقتے میدونے دلم یہ جاے دیگہ س چرا اصرار میڪنے؟! عسگرے با حرص میگوید:الان داغے! نمے فهمے! اونے ڪہ میتونہ تو رو دلبستہ ڪنہ همین دخترہ ولاغیر! زندگے ڪن بچہ! ببین چطور پا بندت میڪنہ. بعد از مڪث چند ثانیہ اے ادامہ میدهد:آیہ رو بشناس اگہ مشڪلے بود باشہ قبول میڪنم اصلا هر دخترے ڪہ خودت بخواے! حالم بد میشود،انگار دارند شرط بندے میڪنند. آن هم بہ وسیلہ ے من! _این دخترہ بچہ س! عین دست و پا چلوفتیاس! اونوقت میخواد زندگے ادارہ ڪنہ؟! از تعجب چشمانم گرد میشود،هادے مرا میگوید! با حرص دندان هایم را روے هم مے سابم. با مغز فندقے اش چہ فڪر ڪردہ؟! ادامہ میدهد:چرا گیر دادید بہ ظاهر بابا؟! ما فقط ظاهر این دخترو میبینیم ڪہ موجهہ! دندان هایم را بیشتر روے هم فشار میدهم. این را نگویے چہ بگویے آقاے هادے عسگرے؟! لابد من بودم ڪہ در ڪافے شاپ با نازے دل و قلوہ میدادم! دستش را میان موهاے مشڪے اش مے برد،با حرڪت دست و موهایش دلم یڪ جورے میشود! عسگرے با ملایمت میگوید:منم نمیگم الان بشین پاے سفرہ ے عقد! میگم باهاش حرف بزن،بشناسش؛یہ لحظہ برم از ماشین موبایلمو بردارم و بیارم. هم زمان با اتمام حرفش،صداے قدم هایش بلند میشود. نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 در را باز و بستہ میڪنم،مثلا تازہ رسیدم. هادے آرام بہ سمتم برمیگردد،با دیدن منه بہ دیدار حیاط زل میزند. دست بہ سینہ میشوم. در را ڪمے باز میڪنم و خونسرد میگویم:مامان!مثل اینڪہ آقاے عسگرے تو حیاط نیستن اومدن تعارفشون میڪنم! صداے نسبتا بلند مادرم مے آید:اِ! ڪسے تو حیاط نیس؟! با بدجنسے میگویم:چرا! من و در و دیوار! هادے با تعجب نگاهم میڪند،ابروهایش بالا مے روند. بے توجہ پشتم را بہ او میڪنم،انگار او را نمے بینم. خودش بماند و در و دیوارها! از حرف هایے ڪہ زدہ پشیمانش خواهم ڪرد! بہ وقتش! میخواهم وارد خانہ بشوم ڪہ صدایے متوقفم میڪند:سلام! سریع برمیگردم،جلوے در ایستادہ. هادے بے تفاوت نگاهے بہ او مے اندازد و ساڪت دست بہ سینہ میشود. در سبزیِ چشمانش خودم را مے بینم... آمد! همانطور ڪہ بہ صورتم خیرہ شده لب میزند:منزلِ نیازے...؟! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
💚 عاشقان تو علے ، دل ڪہ بہ دریا بزنند این محال اسٺ ڪہ در شیعگےاٺ جا بزنند بارها خواستہ قلب بهشٺ این بوده مثل ایوان تو در جنٺ الاعلـے بزنند https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت749 📌 ((من اگه تو این عملیات شهید نشم تو مسلمونی خودم شک می کنم...)) خاطره ی آقای حسن از آخرین دقایق زندگی شهید . ➕انتشار اولین صوت شهید از وصیتش به ما.... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
، فرزند عطا، در ششم مهرماه سال 1324 شمسی، همزمان با میلاد فرخندۀ رسول اکرم(ص) در شهر شیراز به دنیا آمد. به میمنت و مبارکی آن روز، او را رسول نامیدند. رسول، پنجمین فرزند خانواده بود که با خود خیر و برکت خاصی را به همراه آورد. پدرش که انسانی مذهبی و متشرّع بود، رسول را از پنج سالگی با قرآن آشنا نمود. استعداد رسول در یادگیری قرآن سبب شد تا پدرش با دلگرمی بیشتری در این امر همت گمارد . هوش و استعداد رسول چنان بود که در سطوح مختلف تحصیل جزو دانش آموزان ممتاز بود. قوای جسمانی خوبی داشت و در رشته های ورزشی همچون دوومیدانی، کشتی، وزنه برداری و شنا فعالیت داشت. پس از پایان دورۀ دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم ریاضی از دبیرستان نمازی شیراز، در آزمون ورودی دانشکدۀ افسری ارتش شرکت نمود. پس از موفقیت در آزمون ورودی در سال 1343 شمسی برای تحصیل در دانشکدۀ افسری راهی تهران شد. باوجود اختناق و فساد حاکم بر ارتش شاهنشاهی، او لحظه ای از خدای خویش غافل نبود و در انجام فرایض و تکالیف دینی اهتمام می ورزید. در تاریخ 15 مردادماه 1346 با درجۀ ستوان دومی ازدانشکدۀ افسری فارغ التحصیل گردید و پس از طی دورۀمقدماتی در شیرازبه عنوان فرمانده دسته سوم گروهان سوم گردان92 تیپ هوابرد به خدمت مشغول گردید. رسول در سال 1349 شمسی ازدواج کرد وصاحب دو پسر و یک دختر شد. مهارت و تخصص او در تیراندازی سبب شد جهت شرکت در مسابقات سنتو از سوی یگان مربوط به. تهران، اعزام و موفق به کسب مقاوم اول گردد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدسرلشکررسول_عبادت، فرزند عطا، در ششم مهرماه سال 1324 شمسی، همزمان با میلاد فرخندۀ رسول اکرم(ص)
نقطه قوت در باروهای قلبی اش بود. او به « و هو علی کل شی قدیر»یقین داشت. در آخرین سفرش، با دو پسر و تنها دخترش به گفتگو نشست و به دخترش می گفت»:اگر من شهید شدم ونتوانستم بیایم، تو باید مواظب مادرت باشی که زیاد گریه نکند .« پس از بازگشت به کردستان، دوباره در جبهه حضور یافت و با تلاش و کوشش شبانه روزی وظایف محوله را انجام می داد. عشق به خدمت به کشور و مبارزه با دشمن و روحیۀ شهادت طلبی وی چنان بود که در طراحی یک عملیات دیگر در منطقه پیشتاز بود. عملیات با پشتیبانی توپخانه و هوانیروز در ساعت5 بامداد روز 16 خرداد ماه 1360 شروع گردید و نیروهای گردان تحت فرماندهی رسول عبادت، چنان باسرعت عمل کردند که دشمن غافلگیر گردید و 100نفر از آنان به اسارت درآمدند. رسول برای پاک سازی منطقۀ قوچ سلطان، پیشاپیش نیروها در منطقه حرکت می کرد. سرانجام در تاریخ 16 خرداد ماه 1360 به وسیلۀ نیروهای متجاوز بعثی مورد اصابت تیر قرار گرفت و از ناحیۀ شکم و طحال مجروح گردید. اگرچه به سرعت با هلی کوپتر به بیمارستان 520 کرمانشاه منتقل شد، اما به علت خونریزی داخلی معالجات مؤثر نگردید و به درجۀ رفیع شهادت نایل گشت. پیکر پاکش به شیراز منتقل و در مزار دارالرحمه مدفون گردید. : انس با قرآن، با گذشت زمان از او جوانی متعهد ساخته بود. در انجاماحکام الهی مقید بود. پس از ورود به ارتش از انجام عبادت و قرائت قرآن غافل نشد و سربازان و نیروهای زیردست خود را به نماز و ارتباط با قرآن سفارش می کرد. وی با سربازان نشست وبرخاست داشت و با آنان غذا می خورد و پیشاپیش یگان در عملیات شرکت می کرد؛ لذا نیروهای تحت امرش از داشتن چنین فرماندهی بر خود می بالیدند و دستوراتش را بی چون وچرا انجام می دادند و در راه مبارزه با دشمن، فداکاری می کردند رسول عبادت با پرسنل زیردست به خصوص سربازان، بسیار مهربان بود و با عدالت رفتار می کرد. هنگامی که به تهران منتقل گردید، به دلیل مشکلات مالی در یک زیرزمین مسکونی بدون امکانات لازم برای یک خانواده سکونت داشت؛ اما صبر و استقامت و تواضع و گذشت وی موجب صفای خانه بود . در سفر به آمریکا از روحیۀ مذهبی وی کاسته نشد و با وجود آموزش های مستمر به نمازها و نوافل، بیشتر تأکید می کرد. قسمتی از : «خدایا، در این لحظات درگیری نه می ترسم و نه ناامیدم؛ فقط آرزو دارم که همۀ ما را ببخشی و دیگران را که زنده می مانند، آگاه سازی تا قدرت پیدا کنند انتقام مسلمانان واقعی را از کفار، مشرکین و منافقین بگیرند و قدرت تو را به نمایش گذارند. خدایا، همیشه به تو متکی و معتقد بودم و هستم. خدایا، شهدا را که زندگی حقیقی و برحق را در وجود همۀ ما زنده کردند و می کنند، بیامرز و شجاعت و ایمان آن ها را به دیگران بیاموز.» https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄