eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _اوف مهربان هیچی بگو بیاد. _چشم چشم الان می گم. چند دقیقه بعد مامان دوان دوان اومد. مانتوی بلندی پوشیده بود ولی با این حال پاهای سفیدش تا بالای مچ معلوم بود.شال نیمه سرش بود و مثل همیشه به خودش رسیده بود. نمی دونم چرا جلوی مامان الهه و سامان از این قیافه مامان خجالت کشیدم. خیلی احمقانه بود. تا حالا اصلا این چیزا برام مهم نبود.ولی حالا نمی دونم چه مرگم شده بود. مامان نگران پرسید: _ی شده؟ با دست به الهه اشاره کردم و گفتم: -زحمت کشیدن منو رسوندن. مامان روبرگرداندو تازه الهه را دید. الهه با لبخند سلام کرد: _سلام. _سلام . ترنج مامان چرا مزاحم ایشون شدی.؟ الهه نگذاشت چیزی بگم _چه مزاحمتی ترنج جان مهمان ما بودن. هخلاصه شرمنده. سامان هم پیاده شد وسلام کرد و سر به زیر انداخت.از این حرکت سامان بیشتر خجالت کشیدم. خدا خدا می کردم مامان الهه پیاده نشه. برای اینکه این اتفاق نیافته گفتم: _الهه جون دیگه مزاح نمی شم مامان اینا هم خسته زحمت کشیدی. آقا سامان دسستون درد نکنه. ولی مامان ول کن نبود. _بفرما تو حالا. اینجوری که خیلی بده. الهه باز هم لبخند زد و گفت: _نه دیگه مامان اینا تو ماشینن بریم که تا اونام شاکی نشدن.مامان کمی خم شد و تازه اونا را توی ماشین دید. دلم می خواست همون لحظه آب بشم. مامان انگار نه انگار خیلی راحت با دست اشاره کرد: _حاج خانم بفرمائید.مامان الهه از توی ماشین سر تکان داد و با لبخند تشکر کرد و گفت: _ممنون دیر وقته. احساس می کردم فشارم افتاده. اینقدر لبم و گاز گرفته بودم که دهنم مزه خون میداد. مامان اصلا ظاهر مامان الهه براش مهم نبود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مامان بالاخره کوتاه اومد. و رفت تو.آخرین لحظه الهه صدام کرد گفت: _ترنج کتابایی که قول داده بودم. و یک پاکت بزرگ داد دستم. شاید ده تایی کتاب توش بود. _وای دستت درد نکنه کلل یادم رفته بود. _خواهش فعلا کاری نداری؟ _نه ممنون دستت درد نکنه. وقتی رفتن با حرص وارد خونه شدم هر کار کردم نتونستم چیزی نگم. _مامان خودت خجالتت نمیشه این جوری میای دم در. چشمای مامان گرد شد: _وا من همیشه همین جورم. خودمم می دونستم ولی نمی دونم چرا جلوی الهه و خانواده اش خجالت کشیده بودم. سامان برای خداحافظی هم حتی سرشو بلند نکرده بود.خوب آخه تو خانواده و دوستای ما کسی مثل الهه و خونواده اش نبود که من احساس بدی بم دست بده برای همین این حس و برای اولین بار تجربه می کردم. مامان طلبکار گفت: _چرا با بابات نیامدی؟ پوزخندی زدم و گفتم: _برای اینکه وقت نداشتن. آقا ماکان خوش غیرتم در دسترس نبودن. -وا مگه میشه.؟! _حالا که شده. بعدم در حالی که شالم و از سرم بر می داشتم گفتم: _به خدا بخواد اذیت کنه منم اذیت می کنم. بعد نیاید گیر بده به من که چرا با اینا اومدم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مامان مانتو به دست رفت توی اتاق و گفت: _نه خودم می گم بنده های خدا ادمای خوبی بودن. _حالا گفته باشم. ماکان که عادت داره همیشه منو مقصر کنه. ساعت یازده شبم که توقع نداشتین اینقدر وایسم تا بابا و ماکان رضایت بدن و یکی شون بیاد دنبالم. _اوه حالا توام. برو خفه ام کردی. پوفی کردم و از پله بابا رفتم. تند لباسامو عوض کردم مهربان صدام کرد: هترنج بیا شام بخور. اینقدر هیجان زده بودم که از همون جا داد زدم: _نمی خورم سیرم. _یعنی چی نمی خورم. می دونستم که مهربان ول کن نیست.دویدم پائین و تند تند چند تا لقمه خوردم و غرغرای مامان و بخاطر تند خوردن به جون خریدم بعدم شب بخیر گفتم و دویدم توی اتاقم. در اتاق و قفل کردم و چراغ خوابمو روشن کردم. دلم نمی خواست کسی بفهمه بیدارم و دارم کتاب می خونم. کلا مامان اینا با شب زنده داری مخالف بودن.کتابارو یکی یکی نگاه کردم و از بیننشون یکی و برداشتم و مشغول شدم. نفهمیدم چقدر گذشت توی کتاب غرق شده بودم.فقط جامو عوض می کردم و مدل دراز کشیدمنو عوض می کردم به خودم که اومدم دیدم هوا روشن شده و من کتاب و تمام کردم. باورم نمی شد. کی صبح شده بود. اصلا نفهمیدم ماکان و بابا کی اومدن. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 تقصیر دلم چیست اگر روے تو زیباست حاجت بہ بیان نیست ڪہ از روے تو پیداست من تشنہ ے یڪ لحظہ تماشاے تو هستم افسوس ڪہ یڪ لحظہ تماشاے تو رویاست. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo