eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️⃟🍃↜ 🌹 وصـیتی‌تکان‌دهنده↯ اگر‌به‌واسطه‌خونم‌،حقی‌برگردن‌دیگران‌داشته‌باشم! به‌خدای‌کعبه‌قسم✋🏻 از‌مردان‌بی‌غیرت‌وزنان‌بی‌حیا... نمیگذرم!💔 🕊 ️️ https://eitaa.com/piyroo
‏ما از ابرهیم ها خاطرات خوشی داریم از ابراهیم هادی از ابراهیم همت اکنون هم منتظر سید ابراهیم رئیسی هستیم تا خاطره خوشی بسازد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
۲۴خردادماه ، گرامی باد . 🥀 🌷تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۱/۲ 🌷محل تولد: آستانه اشرفیه 🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۳/۲۴ 🌷محل شهادت: حلب سوریه 🌷تحصیلات: کارشناسی ارشد جغرافیای سیاسی شهید بسیجی مدافع حرم «حسینعلی پور ابراهیمی» سال ۱۳۵۰ در روستای درگاه، از توابع شهرستان آستانه اشرفیه استان گیلان چشم به جهان گشود. وی به عنوان رزمنده در جبهه جنگ حضور داشت و جانباز جبهه‌های ۸ سال دفاع مقدس بود. این بسیجی سرافراز سرانجام در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ در نبرد با تروریست‌های تکفیری و مزدوران صهیونیسم، در منطقه جنوب حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/piyroo
از غیور مردان ایران اسلامی بود که در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام، داوطلبانه عازم سوریه شد. وی که متولد 1350 و متأهل و پدر دو پسر به نام های مهدی و مصطفی بود، در 29 اردیبهشت 1395 برای بار دوم عازم سوریه شد و بعد از 25 روز مبارزه با تکفیری های داعشی به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار 24 خرداد مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان به ایران اسلامی باز گشت و طی مراسم با شکوه و با حضور پرشور مردم و برخی مسئولین تشییع و طبق وصیت نامه اش در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد. شهید حسینعلی پورابراهیمی نخستین شهید مدافع حرم شهرستان آستانه اشرفیه و پانزدهمین شهید مدافع حرم استان گیلان است. شهید قبلا در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت ولی بازهم مسیر زندگیش را به سوی جنگ و دفاع از حرم حضرت زینب (س) انتخاب کرد. در سفر اربعین سال 94 که با هم بودیم نمی دانم در تل زینبه چه اتفاقی افتاد که ایشان ازهم آنجا تصمیم جدی خود را گرفتند و داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی شدند. وقتی از کربلا آمد بحث رفتن به سوریه را پی گیر شد و حتی آموزش های نظامی را در همین زمینه دید. در صورتی که خودش نیروی بسیجی بود و سالیان سال به عنوان رزمنده در جبهه جنگ حضور شد و جانباز جبهه های 8 سال دفاع مقدس بود. حسینعلی بار اول دو ماه سوریه بود و مجدد که آمد بعد از مدت کوتاهی با شنیدن خبر شهادت دو تن از همرزمانش به ویژه شهید سید مسافر که سابقه دوستی صمیمانه ای با وی داشت نتوانست ماندن را طاقت بیاورد و مجدد عازم سوریه شد.
فرازی از : « خدایا تو خود می دانی که من با آگاهی خود این راه را انتخاب کردم خدایا تو شاهد باش که از تمام مظاهر دنیا بریدم تا به تو بپیوندم دوستان اسیر هوای نفس بشوید نابود خواهید شد من یک تقاضای دیگر از مردم دارم که نگویید انقلاب برای ما چه کرده بگوییم ما برای انقلاب چه کردیم بدانید این انقلاب به پیروزی خواهد رسید پرونده اعمال من گرچه سیاه است یا رب می دانم آخر امضا می کنی مثل همیشه عشق است گمنامی نثار روح مطهر و ملکوتی شهید حاج حسینعلی پورابراهیمی و شادی روح پدر و مادرش https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اوایل اصلا نمی فهمیدم چرا اینقدر بهش احترام می ذارن ولی کم کم وقتی نوع برخورد و احترام زیادی که برای هنرجوش می ذاشت و دیدم علت و فهمیدم. تازه بعدها کشف بزرگتری هم کردم. استاد مهران نه تنها به بچه ها درس خوشنویسی میداد باهاشون دوست بود و همه جوره بهشون مشاوره میداد. گاهی می دیدم بعضی از بچه ها تنهایی باهاش صحبت میکنن و اونم با دقت و توجه به حرفاشون گوش میده. همه این چیزا دست به دست هم داده بود تا من حسابی منزوی بشم و وقتام و یامشغول کتاب خوندن باشم و یا تمرین خط توی تنهایی. الهه هم که هر هفته برام چند تا کتاب جور می کرد و من می خوندم تا هفته آینده یک ماهی به همین منوال گذشته بود. خودم اصلا متوجه تغییر حالتام نبودم.چون شب بیدار بودم طول روز کسل بودم و تا ظهر می خوابیدم. همش توی اتاقم بودم و پنهونکی خط تمرین می کردم. مامان هر روز بیشتر به پر و پام می پیچید. منم که نمی فهمیدم چرا این کارو می کنه. یه بارم وقتی اومدم خونه دیدم داره اتاقمو می گرده. تعجب کردم چون مامان اصلا اهل این جور کارا نبود. زمانی که من زمین و زمان و به هم می ریختم این کار و نمی کرد که حالا که سرم تو کار خودم بود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تمام این اتفاقات و یک تلفن من به الهه برام روشن کرد. تازه یه کتاب و تمام کرده بودم که آخرش بد تمام شده بود اعصابم حسابی به هم ریخته بود و آروم و قرار نداشتم. نه می تونستم بشینم و نه کاری بکنم. اصلا حواسم به مامان نبود که با نگرانی منو زیر نظر گرفته بود و داشت بی قراری منو به چیز دیگه ای ربط می داد. آخرشم تصمیم گرفتم زنگ بزنم به الهه و دق دلیمو سر خالی کنم. _ بفرمائید؟ _الی خدا بگم چکارت نکنه؟ _ترنج تویی؟ _بله خانم. آخه این چی بود دادی دست من؟ الهه خندید و گفت: _چیه حالت گرفته اس؟ _هه هه حالم گرفتس؟ نه از خوشی دارم بندری می رقصم. صدای خنده بدجنس الهه توی گوشی پیچید. _جنسش نامرغوب بود نه؟ _خدا کنه دستم بت نرسه. جنس نامرغوب میدی دست مشتری. الهه دوباره خندید و گفت: _به خدا منم تازه فهمیدم من خودم نخونده بودمش یکی از بچه ها خیلی تعریف کرد منم فکر کردم خوبه بعدا بهم گفت آخرش بد تموم میشه. _آخه بدیش اینه جنسمم تموم شده دارم از خماری می میرم که لااقل اثر اون یکی بپره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 الهه خندید و گفت: _پس معتاد شدی رفت. _معتاد شدم؟ اوه خبر نداری. بیچاره ام کردی. _به من چه من که همون اول گفتم بت _بله خانم گفتی اعتیاد میاره ولی تند تندم برام جور کردی. نامزدت نشسته بود رو منبعش خیالی نبود که برات. _الهه پشت تلفن از خنده ریسه رفته بود. _خدا نکشتت ترنج حالل یکی این حرفا رو بفهمه چی فکر میکنه. منم خندیدم و گفتم: _نترس بابا هیچ کس تو این خونه حواسش به من نیست. حالا کی بیام بگیرم؟ _چی چی و بگیری. بابا تمام شد دیگه ندارم. _از اون اولش که می خواستی منو بیاری تو خط خوب بلد بودی مفت مفت بریزی تو دست و بالم حالا که گرفتار شدم نداری. _خوب چکار کنم؟ همه خوباشو خوندی دیگه ندارم. نشستم روی تخت و گفتم: _پس من چه غلطی بکنم؟ _یه دونه دارم. ولی خودم دارم خونمش آمارشم در آوردم آخرش خوبه. تا فردا عصر تمامه. _اوه تا فردا عصر تازه اونم یه دونه. _پس همین به دونه هم ندارم. _نه نه غلط کردم فردا عصر خوبه.باشه بابا. اومدم حرف بزنم که احساس کردم یک نفر پشت دره.با تعجب رفتم طرف در و گفتم:ا لی یه دقیقه گوشی. بعدم در و باز کردم. کسی نبود. شونه هامو بالا انداختم و رفتم طرف بالکن. _خوب کجا بیام؟ _ ساعت چهار بیا همون نیمکت جلوی بوفه پارک. باشه. ولی اگه تونستی یه کم برام بیشتر جور کن یه دونه خیلی کمه. _باشه ببینم تا فردا می تونم از بچه ها برات پیدا کنم. _خیلی خانمی. _ اونکه صد البته. کاری نداری؟ نه. _پس برو به خماریت برس. _ای ای گفتی خماری بد دردیه. الهه اه کشید و گفت: _ کشیدم می دونم چی میگی. خندیدم و خداحافظی کردم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 چنین نوشته خدا درشناسنامھ ی دل منم غلام مه وبنده زادھ ی خورشید سلام می دهم از عمق این دلِ تاریك به آخرین پسر خانوادھ ی خورشید.. 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. روحمان از بین رفته ، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَذِینَ هُمْ فے خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ، ما هستیم . مرده‌ام ، تو مرا دوباره حیات ببخش ، خوابم ، تو بیدارم ڪن خدایا ... ! به حُرمت پاے خسته ے رقیه (س) ، به حرمت نگاه خسته ے زیـنـب (س) ، به حرمت چشمان نگران حضرت ولے عصر (عج) ؛ به ما حرڪت بده . 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊شهـــید بابک نوری; به تو حسادت میکنند تو مکن، تو را تکذیب میکنند آرام باش، تو را می ستایند فریب مخور، تو را نکوهش میکنند شکوه مکن، مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش، آنگاه از ما خواهی بود، حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم…👉 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo