eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسَین (ع) یاد دارید ساده اما بی‌ریا 🖤 داشتید در سر، هوای کربلا🖤 🌿 🌹 https://eitaa.com/piyroo
•🌸🕊• حاج‌قاسم‌مون‌فرمودن🙂☝️🏽 : حتےاگه‌یک‌درصد،احتمال‌بدی‌ڪہ یه‌نفریه‌روزے‌برگردھ‌وتوبه‌کنه حق‌‌ندار؎راجبش‌‌قضاوت‌ڪنے! 💔(: ... https://eitaa.com/piyroo
چشــم هایـمان را میبندیم ڪه مبادا نـگاهمـان به نـگاهـشان گره بخورد... ڪه، ڪم گذاشتیم برایشان خیلے ڪم .... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
﹝🌿📎﹞ می‌گویند‌تقوا‌از‌تخصص لازم‌تر‌است‌آن‌را‌میپذیرم اما‌می‌گویم‌آن‌کس‌که‌ تخصص‌نداردوکاری‌را‌ می‌پذیرد،بی‌تقواست! ✍🏻 | شھید‌دڪتر‌ آقا‌مصطفے‌چمࢪان || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ https://eitaa.com/piyroo
اگر‌از‌دست‌کسی‌ ناراحت‌هستید..! دورڪعت‌نماز‌ بخوانید‌وبگویید خدایااین‌بنده‌ی‌ توحواسش‌نبود من‌ازاو‌گذشتم‌ توهَم‌بگذر..(: 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .چشم های مهربان به اشک نشسته بود. -باشه عزیزم. ترنج گونه مهربان را بوسید و گفت:. -پس دخترتو صدا کن یه شماره حساب بده من پول و که بابا داد بریزم به حسابتون. بگو زودترم برن دنبال کارای عمل. مهربان اشکش را که کش امده بود روی گونه اش گرفت وگفت: -عاقبت بخیر بشی عزیزم. بعد هانیه را صدا زد و ماجرا را گفت. انگار هانیه هم زیاد راضی نبود و با اکراه شماره حساب را داد. ترنج موقع رفتن گونه هانیه را بوسید ودر حالی که او بهت زده ترنج را نگاه می کرد گفت: -فکر کن منم خواهرت. حق ندارم به مادرم کمک کنم؟ بعدم هم رفت. بچه های گروه گرافیک جلوی برد گروه جمع شده بودند و داشتند درباره نوشته توی برد صحت می کردند. ترنج وقتی جمعیت مقابل برد را دید کنجکاو رفت سمت برد و از روی سر بقیه سرک کشید: -کلاس های آقای مهرابی این هفته تشکیل نمی شود. ترنج برگشت و رفت سمت کلاسش که مهتاب از وسط جمعیت او را دید و دستش را کشید. -هی سلام. ترنج برگشت و جوابش را داد: -سلام خونه خوش گذشت؟ -معلومه خونه همیشه خوش می گذره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -صرفت میکنه این همه راه و هر هفته بری و بیای.؟ -کجا بوده این همه راه همش دو ساعت دو ساعت و نیم راهه. اره می ارزه. ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -مامانت چطوره؟ -بد نیست بهتره. فکر کنم تا یکی دو ماه دیگه بیاریمش همین جا عملش کنیم. ترنج فقط سر تکان داد. مهتای زد به دست ترنج که دادش را هوا برد: -هی چه خبرنه؟ مهتاب شوکه ایستاد و گفت: -چی شد؟ ترنج تند تند پله ها را بالا رفت و وارد کلاس شد. وسایلش را روی میز پخش و پلا کرد و آستین مانتویش را بالا زد. مهتاب هم که دوان دوان پشت سرش آمده بود با تعجب به حرکات او خیره شد. -چکار می کنی؟ دستم آش و لاشه. بعد نگاهی به پانسمان تازه دستش انداخت. از خون خبری نبود.ترنج استینش را با دقت پائین کشید که که مهتاب پرسید: -چی شده؟ ترنج چادرش را برداشت و درحالی که تا می زد گفت: -هیچی یه تصادف کوچولو. - ای وای.کی؟ -چهارشنبه.داشتم می رفتم خونه. یه موتوری از پیاده رو داشت رد میشد زد بهم. مهتاب هم وسایلش را گذاشت روی میزش و گفت: -عجب بی شعوری بوده. موتوری تو پیاده رو چه غلطی میکرد؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج چادرش را گذاشت توی کیفش و گفت: -حرفای می زنی موتوریا اگه زورشون برسه با موتورطبقه سوم پاساژ میان پیاده رو که جای خود داره. -اینقدر لجم می گیره. ترنج از حرص خوردن مهتاب خنده اش گرفته بود. -لجت نگیره. -چرا مهرابی نمیآد این هفته؟ ترنج از این تغییر موضوع ناگهانی این بار واقعا زیر خنده زد. -مرض کجاش خنده داشت؟ -آخه این سوال چه ربطی به اون قبلی داشت؟ مهتاب خودش هم خنده اش گرفت. -آخه همون اول می خواستم همین و بپرسم ولی تو نذاشتی. خوب حالا چرا نمیاد؟ ترنج دستی به کمر زد و گفت: -مهتاب مگه من مفتش مردمم. من چه می دونم؟ -مگه نمی گی رفیق فاب داداشته اونوقت نمی دونی. ترنج روی صندلی ولو شد و با دقت دستش را روی میز گذاشت و گفت: - بازم دلیل نمیشه. مهتاب زیر لب گفت: -اه اینم رفیقه ما داریم. خوب میگفتی من روت حساب نکنم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ای خوش آن روزی که آن سلطان نور از کنار کعبه فرماید ظهور ذولفقار حیدری در مشت او خاتم پیغمبری انگشت او چاه زمزم را بود این زمزمه مرحبا لبیک یابن فاطمه 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسَین (ع) در قنوت عاشقانه‌ ات چه دیده ای که عالم را به طواف دست‌هایت کشانده‌ ای 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰صدای دسته عزاداری شنیده میشد پیاده راه افتادیم سمت دسته. نشست روی زمین و پوتین هایش را باز کرد و انداخت دور گردنش و پای برهنه رفت توی دسته عزاداری !! تا آن روز ندیده بودم فرمانده ای اینطوری عزاداری کند، پای برهنه و میان سربازان و پرسنل..... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
وعشق‌راخلاصہ‌میکنم... درنگاه‌مادرےکہ،بہ‌عشق‌فرزندگمنامش سنگ‌مزارتمام‌شهداےگمنام‌را بہ‌آغوش‌کشید...⁦:) ..💔!' 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo