eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌱 بِسْمِ اللُّهُِ الْرَّحْمنِ الْرَحِیم وَاذکُراسمَ‌ربّك‌وتبَتَّل‌إلیهِ‌تَبتیلاٰ انسان ۵۲ •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• نام‌خد‌ار‌ایا‌دکن‌و‌تنها‌به‌او‌دل‌ببند. https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_برونسی شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، یازهرا(س) 🔹چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم. 🔸دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد؛آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم. از همسر شهید عبدالحسین برونسی🌷 https://eitaa.com/piyroo
📔 | 📚 عنوان کتاب: عزیزتر از جان 🔻بر اساس زندگی شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی به روایت همسر شهید ✍نویسنده: کبری خدا بخش دهقی https://eitaa.com/piyroo
🌷شھید آوینۍ میگھ: واۍ بــر آن ڪَس ڪھ در صحراۍ محشر سر از خــٰاک بردارد وَ نشانہ‌اۍ از جھــٰاد دَر بــَدن نداشتھِ باشھ! فلذا‌ جھــٰادواجب‌است! جھــٰاد‌تیر‌و‌تفنگ‌نمیــخاد . . شمــا تــو ڪار خونھ بھ مــٰادرت همسرت کمک ڪن خودش جھــٰادھ🚶🏻‍♂! https://eitaa.com/piyroo
✍پیامبر اکرم صلّی‎الله‎علیه‎وآله: همانا فاطمه پاره تن من است و او روشنایی چشمانم و میوه قلب من است، آنچه او را بیازارد مرا آزار می‌دهد و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال می‌کند. 📚 بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۴ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سخنرانی به مناسبت سالروز ۱۹_دی 🔹به مناسبت سالروز قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶، سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با مردم قم، ساعت ۱۰:۳۰ صبح یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ از شبکه‌های تلویزیونی یک و خبر و رادیو ایران، به صورت زنده و مستقیم پخش خواهد شد. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -نه شایدم بیشتر. و دوباره به لیوانش نگاه گرد. ترنج با تعجب رویش را برگرداند لیوانش را روی داشبورد گذاشت و دست ارشیا را که روی فرمان جا خوش کرده بود گرفت: -ارشیا؟ ارشیا نگاهش را از لیوانش گرفت و به چشمان نگران ترنج دوخت. ترنج حرفی برای گفتن نداشت ولی هر چه عشق داشت توی نگاهش ریخت و به چشم های او خیره شد. ارشیا با دیدن نگاه گرم ترنج لبخند زد و دست او را محکم فشرد. بعد هم لاجرعه شیر موزش را سر کشید و گفت: -دیگه بریم خیلی دیر شد. ترنج هم سر تکان داد و دست او را رها کرد به مزه مزه کردن شیر موزش پرداخت. هنوز راه نیافتاده بودند که موبایل ترنج زنگ خورد. -اوه الهه اس. بعد دکمه اتصال را زد و با خنده گفت: -الو؟ -الو و مرض. معلوم هست کدوم جهنمی هستین؟ -معلوم میشه توپت پره. -هر هر. یک ملت منتظر شما دوتا تحفه ان. -اومدیم بابا. -فکر کرده حالا ما خیلی مشتاقیم اصلا. -می دونم از صدات معلومه. الهه خندید و گفت: -مرض زود بیاین دیگه. -اودیم بابا اومدیم. نزدیکیم. با یک خداحافظی تماس را قطع کرد. و رو به ارشیا گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻